
سلام سلام من لوسیا ام اومدم تا رمانمو منتشر کنم و البته تیت های جذاب زیادی ام خواهم داشت پس دنبالم کنید تیت هام و رمانم راجب هری پاتره

هشدار این رمان بشدت درامیونی هست و اگه طرفتار شیپ درامیون نیستین نخونین و از پارت اول نتیجه گیری نکنین به نام خدا خاکستری نویسنده : A . L هاگرتز سال هفتم هرماینی : دیگه هیچی مثل قبل نیست بدون پرفسور دامبلدو هاگورتز هیچ لذتی نداره حالا پرفسور مک گاناگول مدیر مدرست هاگورتز در حال بازسازیه بیشتر مراسم هلی ختم برگزار شده اما هنوز تموم نشده کم کم روزی تو دوتا مراسم شرکت می کنیم دوستا اشناها همکلاسی ها و حتی کسایی که نمیشناسیم الان خیلی تنها تریم لوپیین . تانکس . پرفسور دامبلدو . فرد . لاوندر و خیلیای دیگه ولدمورت شکست خورد اما ما هم شکستیم خیلی هارو از دست داریم همه می خوان خودشونو متقاعد کن پیروزی ولدمورت خیلی خوبه و به تلفات می ارزه اما هرف وسیله رو توجیح نمی کنه بعد از جنگ افسرده گی گرفتم بیش خیلی دکترا رفتن اما فایده ای نداشت مرگ خیلی هارو دیده بودم قبلا بیشتر ساعت های روز رو تو کتابخونه بودم ولی الان تنها جایی که میرم تنهای تنها کسی دیگه تو کتاب خونه نمیاد همه درونگرا و خوددار شدن

به نام خدا خاکستری پارت دوم ( من هر پارت رو تو یه ورقه منتشر می کنم ) نویسنده : A . L الان بیشتر همه درون گرا بودن همه......( صدایی اومد که حرف هرماینی رو قطع کرد ) احتمالا کسی داره کتاب می خونه ولی کی هرماینی میره تا شخصی که باعث صداس رو پیدا کنه با دیدن اون ادم خشکش میزنه نفرتش فوران می کنع دراکو مالفوی کسی که می خواست پرفسور دامبلدو رو بکشه خیلی دلم می خواد بکشم ولی داره چی می خونه / خصوصیات مشنگ ها از گذشته تا اینده / داره راجب مشنگ ها می خونه نه بابا خبریه نکنه می خواد ضعف هامون رو بدونه یه صدای اروم : تو کی هستی هرماینی : چ.....ی صدا : گفتم کی هستی که داری دراکو رو می پایی هرماینی : نمی پامش فقط تعجب کردم که داره راجب مشنگا می خونه صدا : چرا تعجب دراکو از سال قبل از این کتابا می خونه هرماینی : انوقت چرا ! صدا : خب چی میشه اونم دوست داره راجب مشنگا بدونع هرماینی : تو کی هستی صدا : من ... من آستوریا گیرین گراس ام هرماینی : خوشبختم منم هرماینی گرنجر استوریا : اهان خوشبختم هرماینی : پس چرا تعجب نکردی که یه مشنگ زاده گیریندوری دشمن دراکو ام استوریا : خب چون تو تعجب نکردی که من یه اصیل زاده اسلایترینی طرفتار دراکو ام و مخالف کم و بیش اقای پاتر هرماینی : ام .... گفتی دراکو از سال پیش می خونع چرا استوریا : من اجازه ندارم راز هاشو فاش کنم اون به من اعتماد کرد و خیلی راجب خودش گفت من نباید ادم بدی بشم هرماینی : بهت اعتماد کرد باورم نمیشه اون به کسی اعتماد کنه و راز هاشو بگه استوریا : بعد من به روانپزشکشم میگ...... ولییی نباید می گفتم هرماینی : روانپزشک......!!!!! استوریا : خدااااا نباید می گفتم هرماینی : پیش کی استوریا : امممم خب چرا بگم هرماینی : چون تا اینجا گفتی استوریا : من تنها کسیم که دراکو بهش اعتماد کرد دیگه چیزی نمی گم هرماینی : خواهش می کنم به نفع دراکو عه استوریا: امممم دکتر.....
به نام خدا خاکستری پارت سه نویسنده : A . L هرماینی تو کتابخونه : الان چند ساعت هست تو کتابخونه ام فکر نکنین دارم دراکو رو زیرنظر می گیرما فقط دارم کتاب میخونم _ اره جون عمت _ کتابمم اصلا روانپزشکی نیست ..... خودمم جای بیمار جا نزدم و پیش روانپزشک مالفوی ام نرفتم موهاشم برای معجون مرکب پیچیده بر نداشتم من خیلیم دختر خوبیم ......اوکی ول کن فقط چند ساعت مونده تا معجون درست شه دراکو رفت ، احتمالا داره حاضر میشه بره پیش روانپزشکش که البته منم خب منم برم اماده شم .....یک ساعت بعد ......... دراکو خب دیگه اماده ام اینکه می تونم با کسی بدون ترسیدن از نتایجش حرف بزنم ارومم می کنه البته اینکه نمی تونم راجب جادو باهاش حرف بزنم بده _ مشگن هست _ خب شایدم خوبه چون اگه بگم فکر می کنه زده به سرم الان جلوی درم شبا میرم پیشش معمولا چند ساعتی حرف میزنیم دومین جلسمه تازه قراره به قول خودش چیزی ازم کشف کنه : اقای مالف...وی بفرمایید دراکو : ممنون وارد شدم یکم عجیب بود رفتارش موذب بود هرماینی : سلام اق.....ای مالف...وی دراکو : سلام ....و لطفا باهام راحت باشین خودتون گفتین هرماینی : ببخشید فراموش کردم لطفا بشین _ یکم یخش باز شد _ هرماینی : خب دراک.و کجا بودیم ( نکته : اون نقطه هایی که میزارم مکث هست چون هرماینی عادت نداره اسم دراکو بگه ) دراکو : راجب دلیل اومدنم به روانپزشک حزف میزدیم هرماینی : خب ادامه بده دلیل اصلیه اینکه متوجه شدی نیاز به مشاور داری چیه دراکو : نمی دونم کیم ! چی ام ! دلیل زندگی ایم چیه ! هرماینی : خب هدف های و استدلال های هر ادمی می گه اون کیه خانوادش و رفتارش ، هدفت چیه دراکو : نمی دونم هدفی بجز اینکه پدرمو سرافکنده نکنم ندارم و شاید خانواده ام هرماینی : اما اینکه هدف نیست ، تو مسئول سرافراز کردن خانوادت نیستی دراکو : تو متوجه نیستی من فرق می کنم خانواده ام فدق داره هیچ کس نمی فهمه هرماینی : خب لطفا بهم توضیح بده تو چه فرقی با دیگران داری دراکو : خب من فرق دارم چون از بچگی باید مواظب بودم از علایق پدرم و خانوادم توی بیرون از خونه حرف نزنم چون پدرم تو دردسر میوفته

به نام خدا خاکستری نویسنده : A . L من فرق دارم چون هیچ کدوم از حرفا و علایقم که به زبون میارم مال خودم نیست و علایق خانواده مه هرماینی : خب این علایق چیه دراکو که مال خودت نیست دراکو : خب من می گم از کسایی که خانواده اصیلی ندارن متنفرم اما این نفرت پدرمه ، نمی گم عاشقشونم اما ازشون متنفرم نیستم اطرافیانم انتخاب پدرمه که حتی اگه بدترین هم باشن اگه اصیل باشن خوبه و من مجبورم اونارو دوست حساب کنم ، اما من در واقع دوستی ندارم کراب و گویل فقط چون اصیلن پیشمن و دوتا احمقن که وقتش که رسید در انی منو می فروشن پارکینسونم چون می خواد بشه عروس خانواده مالفوی و صاحب عمارت مالفوی بهم میچسبه و عشوه میاد گاهی به اون پا...تر لعنتی حسودیم میشه هرماینی : اوه پاتر کیه دراکو : یه ادمی بدبخت به اندازه من البته با گذشته اینده و حال بهتر و طرفتاران بعتر هرماینی : منظورت چیه مثل تو دراکو : خب اینکه وقتی یه سالته پدر و مادرت بمیرن و پیش چند تا احمق بزرگ شی و بعد هر سال مدرست پر از رنج باشه بدبختی نیست اینکع مرگ چندین نفر اعمم از خانواده ات رو ببینی بدبختی نیست هرماینی : بله یقینن ، و حالا نظرت راجب مرگ چیه ، چطوری با فقدان کنار میای و تا حالا مرگ کسی رو دیدی لطفا اسمشون رو بگو و نظرتو راجبش دراکو : بله مرگ رو دیدم . ادم های زیادی جلوم مردن معلمم دقیقا روبه روم توسط یه مار بلعیده شد . هرماینی : اوه........... دراکو : معلم خوبی بود دوسش داشتم اما چون طرفتار غیر اصیل ها بود مرد . مرگ فرد رو دیدم . اعتراف می کنم شوخی هاشو دوست داشتم و برای برادرش متاسفم . و در اخر دابی هرماینی : دابی دراکو : یه دوست قدیمی هرماینی : پس اون فرد دوستت حساب می شد دراکو : کمی . خب خاله احمق بلاتریکس اونو کشت جلوی چششم خنجری رو با طرفش پرت کرد . بچه گی هامو باهاش گذروندم ماررم می گه زیاد باهاش بازی می کردم مرگ برام غم انگیز بود هرماینی : متاسفم دراکو : منم همین طور و در اخر تانکس و لوپین هرماینی : ( تعجب شدید ) دراکو : ( گریه ) ا..ون یه بچه داشت و بچش یه سالش بود لوپین معلمم بود ، با اینکه باهاش رفت و امد نداشتم اما دوسش داشتم اون دختر خالم بود اما چوم مادرش با یه غیر خون اصیل ازدواج کرد طرد شد

به نام خدا خاکستری نویسنده : A . L پارت پنج هرماینی : متاسفم دراکو : منم همین طور ، اما مرگ پرفسور دامبلدو برام بدتر بود استاری بود که خیلی پنهانی بهش افتخار می کردم . و جلوی چشمم مرد ــــ میشه دیگه راجب مرگ حرف نزنیم هرماینی : البته ، خب دراکو نظرت راجب اینکه رابطه ت رو با اطرافیانت درست کنی چیه کسانی که گفتی مجبوری بهشون بگی غیرخون اصیل . دراکو : امکان نداره . هرمانی : چرا دراکو : عذر می خوام اما من وقتم تموم شد هرماینی : بله البته گذر زمان رو فراموش کردم دراکو : خدافظ هرماینی : خدافظ ....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.... سرسرا هری : هرماینی کجا بوی هرماینی : کار داشتم رون : پس چرا با ما نگفتی . اصلا چیکار داشتی ! هرماینی : هیچی . راستی پروژه راجب چیه هری ـــــ: تو عجیب شدی . هیچی راجب معجون عشق و کوئیچ هرماینی : دوتا پروژه یعنی چی رون : هر کدوم رو خواستی برمی داری هری : البته باید راجب هرکدوم تحقیق عملی هم کنیم منو رون کویییچ رو برمی داریم هرماینی : معلوم بود . منم معجون عشق رو بر می دارم رون . هری : معلوم بود رون : تو از پس کوییئچ بر نمایی هری : البته هرماینی : خیلیم بر می ام ولی خوشم نمیاد رون : تو راست می گی هرماینی : اصلا ولم کنید اه ....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....ــــــــــــــــــــــ....ــــــــــــــــــ....ــــــــ.... هرماینی نمی دونم چرا اینکارو می کنم فقط نمی خوام کم بیارم امیدوارم از جارو نیوفتم چون هیچ کس این وقت تو زمین کوییئچ نیست (قراره زخمی بشه یکی ) با ورد احضار جارو هارو اوردم و یکی رو انتخاب کردم اروم بلند شدم یک متر بالابود ولی برلی من خیلی بود با هزار جور التماس ۷ متر بالا رفتم هر لحظه امکان گریه کردنم بود ننی دونم چطوری ولی با شدت بالا رفتم شاید ۱۴ یا ۱۵ متر دیگه نتونستم مقاوت کنم و از تری قطره اشکی از گونم چکید بخاطر باد شدیدی که به صورت می خورد تعادلمو از دست دادم و از جارو افتادم جیغ کشیدم و هر لحظه به زمین نزدیک تر می شدم .....
خب این پنج پارت از رمانم بود . امیدوارم خوشتون بیاد بهم بگین دوست دارین بقیه رمانم چطوری باشه چهار پارت بعد دو روز پس از انتشار رمان ذاشته میشه پس منو فالو کنین
ممنون کیوتا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی جونم دلم برات تنگ شده یادته منو تو آپارات بودم همه منو با اسم بلاتریکس میشناسن اولین اجی مجازیم بودی کاش رمانت رو ادامه میدادی🥺😭❤️❤️
عالی بوددددد
منم با اینکه تو آپارات میخونم از اینجا هم میبینم
ممنون
عالی بود حتما معرفی میکنم
ممنون کیوتم
خواهش میکنم فقط میشه اسم همین داستان تو اپارت رو بگی
تو همونی که توی اپا مینوشت؟مح همونم که بهت پیشنهاد کرد بیای تستچی🙃❤
اره.ممنون گفتی
عالی ادامه بده محرفانه هم بکن دنبال کن دنبال شدی
خخخخخخخخ . ببخشید رمانی اونجوری زیاد نمی نویسم
ولی خشکم نیست اینقدر
با اینکه تو اپارات اینو خوندم بازم دارم میخونمش
عالی بود
ممنونننن