6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 😐😑😐 انتشار: 3 سال پیش 29 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم از قسمت هفتم🤩 یکم قسمت ها کوتاه تر از قبل معذرت میخوام این قسمت همش از زبون کلاراست امیدوارم بخونید و لذت ببرید🌹 کامنت یادتون نره😘
چند دقیقه بعد از پارادوکس از زبان کلارا( عکس= کلارا هستش که یکم تغییر کرده)
اوضاع خیلی بهم ریخته بود دراکو متوجه شد مقابل ما شانسی نداره و به همراه آدم هاش فرار کرد مادرم و رزیتا داشتن کم کم به خودشون می اومدن آدم های دراکو همه فرار کردن اما یه نفروشون رو ندیدم همون جادوگره آگاتا یه حسی بهم میگفت رفت سراغ کای و ریچ از ساختمون خارج شدم جلوی در یکم خون ریخته بود حدس میزدم از زخمه روی شکم ریچ ریخته باشه و درست هم گفته بودم هر چند متری چند قطره خون روی زمین ریخته بود با توجه به قطره های خون راهی که رفته بودن رو تا توی جنگل دنبال کردم اما وسط های راه توی جنگل یه چیزی توجه ام رو جلب کرد ساعت مایکل روی زمین افتاده بود😨
معلوم بود که اصلا اتفاق های خوبی نیوفتاده شروع کردم به گشتن روی چند تا از درخت ها جای پنجه بود به پنجه ی حیوون نمیخورد خیلی بزرگتر بود احتمال میدادم گرگ ها بهشون حمله کرده باشن😰 یکم که گشتم متوجه یه مکان سری که با بالاترین طلسم های جادوگری حفاظت میشد شدم یه کلبه میخواستم برم تو اما یه انرژی نا مرئی بهم اجازه نمیداد نزدیک خونه بشم میتونستم بوی کای و ریچل رو اونجا استشمام کنم اونا قطعا اینجا بودن شروع کردم به صدا زدن کای ریچ و کمی اطراف رو گشتم ناگهان یه صدایی از پشت سر گفت:«قثم میخورم اگه کوچیک ترین حرکتی بکنی بهت رحم نکنم😧» برگشتم و با یه زن جادوگر روبرو شدم سریع گفتم:«اشتباه نکن میتونم تو کمتر از چند ثانیه بهت حمله کنم و حتی یه قطره از خونتونم هدر ندم اما اگر بهم بگی اینجا چه خبره و برادر من اینجا چیکار میکرده اون موقع میتونیم یکم ملایمتر رفتار کنیم» تا اینو گفتم یکم به فکر فرو رفت و پرسید:« اگر برادرت همون خونآشامی بود که با یه دختر بیهوش توی بغلش سر زده اومد اینجا پس دنبالم بیا»(عکس= خانم جادوگره🤣)
رفتیم توی خونه وای خدای من چی میدیدم مایک با بدنی پر از زخم و خون روی یه تخت بیهوش خوابیده😰 رفتم بالای سرش و با عجله از جادوگره پرسیدم:«چه بلایی سرش اومده؟» اون با لحنی تمسخر آمیز گفت:« اینم با شماست کجا بودید انقدر تلفات دادید😅 توی جنگل در حالی که داشت جون میداد پیداش کردم حالش خیلی بد بود اما الان بهتره» اون اومد و روی صندلی کنار تخت نشست و ادامه داد:« حدود نیم ساعت پیش یه خونآشام با به دختر زخمی توی بغلش اومدن اینجا پسره ازم خواست که دارویی چیزی بهش بدم اما دیگه خیلی دیر بود حپود پنج دقیقه میشد که دختره مرده بود من بهش یه راه نشون دادم که شاید بتونه اونو برگردونه برای انجام اون راه باید خودشو میکشت تا به دنیای زیرین سفر کنه و روح اون دختره برگردونه خب ظاهرا موفق شد دو سه دقیقه بعد یه نور سفید کل اتاقو پر کرد وقتی نور از بین رفت جسد خونآشامه و دختره ناپدید شدن»
هیچی از حرف هاش نمی فهمیدم با تعجب گفتم:« یعنی چی که نا پدید شدن😟» جادوگره گفت:«من مدت هاست که راجب یه پیشگویی شنیدم و خیلی وقته که منتظر بودم برادرت و اون دختره بیان اینجا» پرسیدم:«کدوم پیشگویی؟» اون گفت:« هنوز مطمئن نیستم گفته شده دو جادوگر هستن یکی سیاه و یکی سپید از اونی که خون گرگ پیر در رگ هاشه بترس مرگی در انتظار جادوگر سپید است که سبب تولد دوباره او میشود یک جادوگر و یک خونآشام به زمان و مکانی دور افتاده سفر میکنند تا ماموریتی را به اتمام برسانند که سرنوشت دنیا را مشخص میکند اما خطری بزرگ آن هارا تهدید میکند دشمنی قوی تر از هر آن چه فکرش را میکند در کمین است آگاه باشید که خطایی بسیار بزرگ باعث ظهور او میشود😱»
ادامه داستان بر میگردیم به ماجرای کای و ریچل در زمان گذشته
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام🙋
عالی و فوق العاده مثل همیشه 👌🌸
ج.چ: اینجور که معلومه یه بخشی از پیشگویی مربوط به ریچل و کایه و اینکه خانم جادوگره رو شخصا پیر تر تصور کرده بودم 🙃
بخش دیگه اش که گفته دو جادوگر هستن اون سیاهه آگانا هست و دشمنی بزرگ تر از هرچه فکر میکنید هم اشاره به نرگال داره