
بچه ها نرفته مدرسه امتحان دارم ??? ممکنه کمی دیر بشه ولی اشکال نداره شما نظر زیاد بدید که من خوشحال شم سریع براتون قسمت بعد رو بزارم. ?
پاریس ?? اولین باره که میام البته چند باری تعریفش رو شنیدم که شهر عاشقاس و اینا ولی الان چیزی جز یه شهر مرده نیست روبه سورن می کنم و می گم حالا چجوری لیدی باگ و کت نوار رو پیدا کنیم سورن گفت : الکس به عنوان یه نگهبان چی یاد گرفتی واقعا ؟ نگهبانان چجوری افرادشون رو پیدا می کنند ؟ به سورن می گم آهان ببخشید یادم اومد و سرم می اندازم پایین و خجالت زده میشم سورن می گه : گاهی فکر می کنم فقط برای غذا های محفل اومدی نگهبان شدی ؟ بهش می گم خیلی خب متوجه شدم دیگه وسیله را در میارم مثل یه کنترله که رد کوامی ها و سطح قدرتشون رو می زنه روشنش میکنم و نیروی عظیمی از انرژی کوامی ها رو ردیابی می کنم انگار که یه عالمه کوامی یه جا جمع شدند دنبالش میرم باید اونا رو پیدا کنم
به دستشویی میرم تا با تیکی حرف بزنم می خوام یه بار دیگه تلاشم رو بکنم وارد دستشویی میشم و به تیکی میگم تیکی بیا یه بار دیگه امتحان کنیم تیکی سری تکون می ده شروع می کنم تیکی خال ها روشن تبدیل میشم حس بد گذشته رو ندارم ولی انگار خیلی سنگینم و زود خسته میشم باید برم بیرون و بقیه چیزا رو سروسامون بدم شایدم منتظر کت نوار بمونم اما تا پام رو از دسشویی میزارم بیرون به این فکر می کنم پس مرینت رو چیکار کنم اما الان دنیا بیشتر از این که به مرینت اهمیت بده به لیدی باگ نیاز داره بعدا یکاریش می کنم هرچند شاید این آخر کار باشه همه بفهمن من مرینتم ولی ....
لیدی باگ وارد اتاق میشه خدایا من? خداروشکر گوشیم رو روشن می کنم و قسمت فیلم برداری رو می زنم می گم لیدی باگ خداروشکر ، تاالان کجا بودی ؟ این چیز چیه ؟ کار کیه ؟ پدر مادرامون چی شدن ؟ کت نوار کجاس ؟ لیدی باگ دهنش باز می مونه میگه آروم آلیا منم خودم یه عالمه سوال دارم ولی جواب هاش رو نمی دونم میشه گوشیت رو خاموش کنی ؟ آلیا میگه شوخیت گرفته اگر من این مصاحبه رو بگیرم بزرگترین خبر نگار میشم وایسا مرینت بیاد هی راستی مرینت کجاس ؟ لیدی باگ میگه : امم اممم مرینت گفت میره مغازه ببینه مامان باباش بیدار میشن یا نه اون گفت نباید تسلیم شد نینو میگه پس کت نوار کجاس ؟ لیدی باگ میگه نمی دونم نینو منم براش نگرانم اما اگه باشه میاد همینجا همین لحظه آدرین میگه من یکم حالم بده میرگ بیرون نینو گفت می خوای باهات بیام آدرین گفت نه متشکرم می خوان یکم تنها باشم و لبخندی زد و رفت لیدی باگ با نگرانی به آدرین نگاه می کنه
می خواستم وسطش یه فلش بک بزنم و از بعضی ها تشکر کنم و اینکه بگم داستانم رو برای هر سلیقه ای نوشتم هم عاشقانه ، هم اکشن هم تخیلی هم اسرار آمیز و اگه داستانو دنبال کنید و همچنان نظر بدید قول قول میدم خیلی خوب پیش بره حتی اگرم خواستید پیشنهاد بدید که داستانو چطور ادامه بدم من خیلی خوشحال میشم و حتی بعضی از نظرات خیلی بدردم می خورن پس نظر یادتون نره .. پیشنهاد هم بدید که داستان چطور بشه بیشتر دوست دارید ?
اومدم تو دسشویی به پلگ گفتم پلگ باید تبدیل بشم و به لیدی باگ کمک کنم پلگ گفت به نظرم ضایع میشه و همه میفهمن که تو کت نواری و لیدی باگ هم هویتش لو می ره ما باید فعلا عقب نشینی کنیم آدرین بزاریم لیدی باگ کارها رو پیش ببره فکری می کنم میگم درست می گی باشه بعدا باید یه فکری براش بکنیم ولی الان باید بریم تا بهمون شک نکنند ولی یه سوال پلگ تو هویت لیدی باگ رو می دونی ؟ پلگ منو منی میکنه میگه آه نه بابا من اصن نمی دونم اون کیه ?? آدرین زیر چشمی به پلگ نگاه می کنه میگه باشه بیا بریم
با دهانی باز به منظره روبه رو نگاه می کنم همه نگهبانان مرده اند بالای سر اجساد می ایستم و به آنها نگاه می کنم بعضی برایم مانند خانواده بودند مثل پیتر ، سایمون ، سوزیا و ... همه آنها مرده اند اشک هایم آرام آرام می چکند چه کسی انقدر وقیح و بی شرم بوده که به آنها حمله کرده و این قتل گاه بزرگ را درست کرده همه جنازه هارا طبقه بندی کردیم تا طبق اون سمت و جایگاهشون براشون مقبره بسازیم اسم همه هست به جز الکس . نور امیدی در قلبم روشن می شود من و الکس بهترین دوستان هم بودیم وقتی وارد اینجا شدم هیچ کس به جز او مرا تحویل نمی گرفت او باعث شد که الان من در چنین جایگاهی باشم باید پیدایش کنم باید .....
مدرسه مضحک و خنده داره چطور امکان داره معجزه گر شگفت انگیز لیدی باگ و کت نوار تو همچین جایی باشه رو به سورن می کنم و می گم تو چی فکر می کنی ؟ سورن میگه نمی دونم خودمم تعجب کردم اینجا از لحاظ امنیتی صفره چطور کسی بهشون حمله نمی کنه؟ شونه ای بالا می اندازم میگم بیا بریم داخل
به کلاس بر می گردم لیدی باگ پشت پنجره ایستاده مکس و آلیا مشغول درست کردن سیستم مدرسه هستند نینو با برادرش و خواهر های آلیا مشغول است ولی انگار با آن ها به مشکل بر خورده به سمت لیدی باگ می روم و می گویم نگرانی ؟ لیدی باگ به من نگاه می کند کمی هول می کند می گوید آره یعنی نه یعنی نمی دونم یکم لبخندی می زنم این رفتارش من را یاد کسی می اندازد لیدی باگ می گوید نگران نباش آدرین، من تو و بقیه رو نجات می دم هنوز نمی دونم چطور ولی اینکار رو می کنم قول می دم. بهش نزدیک میشم و دستش رو می گیرم نگام میکنه و سرخ میشه لبخند میزنم و میگم امم بهم یکم آرامش میده اونم دستم رو محکم میگیره و دوباره به بیرون خیره میشه بهش میگم هرگز نگران نیستم چون تو کنار منی ??
حس خوبی داره اونایی که عاشقن می دونن چی میگم اینکه کسی که عاشقشی کنارت به ایسته ولی کاش می دونست من همون مرینتیم که با دیدنش هول میشم و زبونم بند میاد همونی که براش غش می کنه همونی که هرشب با رویاش می خوابه ولی اینکه اون اینو نمی دونه منو بیشتر می ترسونه می ترسم اگر بگم من مرینتم ازم سرد بشه یا دیگر از من خوشش نیاد ولی بیشتر از اینکه اگر با دونستن هویتم تو خطر بیفته نگران میشم برای همین هر روز با این زندگی دروغی بیدار میشم گاهی بهش خیره میشم و بعد شبش با رویا دست نیافتنی به خواب میرم ?? ( خیلی عاشقانه شد می دونم ولی این استارت ادامه داستانه تم داستان رو به سمت عاشقانه مرموز میره اععععه زیادی حرف زدما ?)
خب خب اینم قسمت ۴ نظر بدید خوب بود یانه نمی دونین وقتی نظراتتون رو می خونم چقدر خوشحال میشم اصن پرواز می کنم حتی اگر نظرات منفی باشه البته اون موقع کمتر پرواز می کنم اما به هر حال پرواز رو می کنم ? دوستان نظراتتون برام خیلی خیلی مهمه نظر بدید اگر نظر ندید سرد میشم و بعضی از شما عشقا می دونین اگه یه نویسنده سرد بشه چه اتفاقی برای داستانش میفته ?? در آخر داستان منو به دوستاتون هم معرفی کنید یادتون نره میراکلس دنیای تاریک تا بعد خدانگهدار??
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بود