10 اسلاید امتیازی توسط: ♡자흐라♡ انتشار: 3 سال پیش 72 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
صلام اینم پارت دوم داستانه اولم امیدوارم خوشت بیاد😍😘🤗
بعد از اتمام اون روز😍 تور جهانی btsشروع شدو ما باید قبل بقیه اونجا میرسید تا اتاق میکاپو مرتب کنیم و لباسا رو یه بار دیگه چک کنیم ولی متاسفانه لیا دل درد گرفته بودو ما خیلی دیر به کمپانی رسیدیم وقتی رسیدیم وقت پرواز بودو هواپیما به خاطر ما چند دقیقه تاخیر داشت ما با عجله سوار هواپیما شدیم و دیدیم اصلا جایی برای ما نبود چون عوامل کمپانی واقعا زیاد بودن،منو لیا واقعا نمیدونستیم کجا بشینیم همونطور که خجالت کشیده بودیم جونکوک و جیمین برامون جا باز کردن از ما خواستن که کنارشون بشینیم ما که خیلی خوشحال بودیم سریع رفتیم نشستیم🤭
😀😁
هواپیما از زمین بلند شد و ما به طرف برزیل حرکت کردیم 🛫 لیا:جیمین اوپا میدونی چقدر طول میکشه تا برسیم
جیمین:ساعت کره بر عکس برزیله یعنی اگ اینجا صب باشه اونجا شبه
پس خیلی طول میکشه تا برسیم (:
می سو:کوکی اوپا من تشنمه به گارسون میگی برام یه چیزی بیاره من بخورم🙂
لیا:جونکوک شی تو بشین من میرم میگم
جونکوک:نه چرا برید به گارسون میگیم میاره دیگه
جیمین:اره لیا تو بشین اونا میارن
لیا:اخه من کار دیگه ایم دارم هم اونو انجام میدم هم براتون یه نوشیدنی میارم 😅
لیا رفتو با اب پرتقال برگشت حواسش به جیمین شی پرت شد که یهو ....😲
بریم بعدی☺
لیا پاهاش لیز خوردو اب پرتقال رو روی منو و کوکی ریخت همونطور که منو کوکی از اب پرتقال اغشته شده بودیم لیا افتاد تو بغل جیمین واحساس راحتی میکرد و خوشال بود 😑 اصلن انگار نه انگار که ما رو پرتقالی کرده بود به هر حال ما با اون وضعیت پرتقالی تا برزیل رفتیمو منم تا برزیل تشنه بودم 😂
ساعت ها توی هواپیما بودیم و خسته شده بودیم ولی مجبور بودیم وقتی رسیدیم به برزیل حدودا ساعت ۵ صبح بود با کلی خستگی به یه هتل ۵ ستاره رفتیمو منم دوش گرفتمو دورم حولیه رو پیچوندم و به لیا گفتم بره برامون یه رامیون بیاره بخوریم لیا رفتو بعد از چند دقیقه صدای در به صدا در اومد من که فک کردم لیاس درو باز کردم ولی متاسفانه جونکوک اوپا منو با اون وضع توی حوله دیدو یهو از تعجب چشاش بزرگ شد و بیشتر بهم زل زد منم که واقعا خجالت کشیده بودم درو بدون اینکه حتی جونکوکو به داخل دعوت کنم بستم . دیگه نفهمیدم پشت در چی شدو جونکوک چه واکنشی نشدن داد به هر حال لباسامو پوشیدم که دیگه همچین اتفاقی نیوفته
صدای در اومد در رو باز کردم
لیا:اونی اومدم بیا اینو بخوریم که فردا قراره BTSکنسرت داشته باشه
می سو :باشه بریم تو کارش
رامیونو خوردیمو و دندونامونو مسواک زدیمو گرفتیم خوابیدیم
ولی متاسفانه مدت زمان کوتاهی تونستیم بخوابیم چون ۷۳ ساعت تو هواپیما بودیم و تحرک نداشتیمو به انداره کافی خواببده بودیم
بعد از یه ۳ ساعت خوابیدن رفتیم توی سالن تمرین ....
بعدی رو بزن🐩🐯
تو راه رفتن به سالن بودیم که یهو اهنگstill whith youجونکوک پخش شد و تموم اون لحظات توی کافه که ازمون در خواست دوستی کردنو و بوسیدنمون به یادمون اومد با کلی ذوق در حال فکر کردن بودیم که یهو جلوی پامونو ندیدیم محکن رفتیم تو شکم RMکبیر😂اونم که خنده اش گرفته بود نصیحتی کردو رفت
سمت درخروجی سالن ما ام رفتیم که صحنه ها و نور پردازی رو برای تور درست کنیم ..
بالاخره کنسرت شروع شد ...
😎😎
تو راه سالن تمرین بودیم که یهو اهنگ still whith you جونکوک پخش شد منو لیا که توی فکر و خیال درباره کوکی و موچی بودیم
یهو باسر رفتیم تو شکمRMکبیر 😂
لیدرگروه که خنده اش گرفته بود با نصیحتی محل رو ترک کردو به طرف درخروج سالن حرکت کرد .
منو لیا هم به طرف اتاق میکاپ رفتیمو اعضا رو میکاپ کردیم برای اولین اجرای BTSاجرا با اهنگspring dayشروع شدو به خوبی اجرا شدو صدای ارمیا واقعا لذت بخش بود بعد از اتمام اجرا ما وقت داشتیم که ۳ دقیقه اعضا رو میکاپ یا اگه اب یا چیزی لازم داشتن بهشون بدیم
بعد از اتمام موزیک ویدیو در صحنه،اعضا برای اجرا بعدی اماده شدن و ما هم لباس های مخصوص اون اجرا رو براشون اووردیم و اونا مجبور شدن لباسرو جلوی ما عوض کنن چون وقتی نداشتن ما هم بدنشونو خشک کردیمو و باشون کمک کردیم تا لباساشونو بپوشن .اجرای بعدی اهنگhip hop partyبودو باید لباسای خفنی برای این احرا میپوشیدن ..
خیلی طول کشید تا اعضا با۲۲تا اهنگ برقصنو ما هم واقعا تحت فشار بودیم چون در حین اجرا یکی از پایه های استیج شکست و همه ی کارکنا مجبور شدن با کمک همه پایه ها رو نگه داریم تا اجرا تموم شه وقتی اجرا تموم شد منو لیا از جونکوک و جیمین خواستیم که اجرای بعدی که fireبود رو عوض کنن واهنگJust Danceکه سولوی جی هوپ بود رو انجام بدن چون ممکن پایه های استیج از جا در بیانو اعضا بیوفتن پایینو اسیب ببینن .به هر حال با کلی اصرار بالاخره جی هوپ که واقعا خسته بود قبول کرد که تنهایی به استیج بره در همون لحظه اهنگ اخر هم توسط جی هوپ به پایان رسید و اولین روز کاری تور جهانی تمام شد اعضا که واقعا خسته شده بودن
با تمون خستگیشون یه شات زدنو رفتن دوش گرفتنو خوابیدن ....تا برای فردا اماده شن بریم به توکیو 😍😋
😉😊
می سو : لیا راستی بعد از اون اتفاق جیمین شی چیزی بهت نگفته ):
لیا:نه راستشو بخوای من خیلی منتظر این بودم که حداقل اشاره ای به اون ماجرا کنه):
می سو:اره منم واقعا منتظرم
لیا:از یه نظرم باید به اینم فک کنیم که اونا واقعا وقتی برای خوش گذرونی ندارن الان کاراشون خیلی فشرده شده و فردا میریم توکیو
می سو :اره اینم هست ولی اونا بعد هر اجرا ۳الی۴ روز استراحت میکنن میتونن حداقل یه خبری ازمون بگیرن
به نظرم نباید درگیر اون ماجرا باشیم شاید فراموش کردن
لیا:من فک نمیکنم فراموش کرده باشن چون اونا واقعا با تمام وجود بهمون ابراز علاقه کردن و شاید منتظر فرصت مناسب میگردن
می سو:اره تو درست میگی الانم بهتره بخوابیم فردا باید زود بیدار شیم(:
روزبعد^-^👇🏻
سوار هواپیما شدیم تا برسیم به توکیو
واقعا دوباره قرار بود ساعت ها توی هواپیمای خسته کننده بشینیم
ولی مجبور بودیم، ایندفعه منو لیا زود به هواپیما رسیدیم 😌و کنار هم نشستیم و هندفریمونو زدیمو اهنگای مورد علاقمون از btsو شروع کردیم به گوش دادن همونطور که داشتیم به اهنگ گوش میدادیم یهو پیامی به گوشیم ارسال شد
مین یونگی: نظرت درباره جونکوک چیه ؟!منم که شکه شده بودن فقط گفتم نظرم خوبه 🤦🏻♀️
بعد یهو جین به لیا پیام دادو گفت: نظرت درباره رنگ رژ جیمین چیه ؟!
لیا پیامو بهم نشون دادو بهم گفت که بهش چی بگم منم که خودم درگیر پیام یونگی بودم به لیا گفتم فقط حرفاشونو تاییدکن کاری نداشته باش که چی میگن
لیا هم تایید کرد.
ما هم هرچی میگفتن تایید میکردیم.،
منو لیا که واقعا ناراحت بودیم که چرا شخصن بهمون پیام نمیدن
هردو با هم تصمیم گرفتیم که پیام بدیم چرا خودشون باهامون صحبت نمیکنن
پیامو ارسال کردیمو در جواب شنیدیم:
یونگی :خب دارم خودم باهات صحبت میکنم
من که تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده گفتم چرا از شماره یونگی بهم پیام دادی
یعنی من هر چی تایید کردمو فهمیدی💢!!!
یهو جین هم جیمین از اب در اومد و منو لیا هم ناراحت بودیم هم خوشال چون واقعا نمیدونستیم الان خجالت بکشیم یا بپریم بغل اون دوتا😋😋
بعد از کلی راه تازه به توکیو
(ژاپن)رسیدیم 🇯🇵
وقتی رسیدیم سریع رفتیم تو هتل و اتاقامون امروز اتفاق خاصی نیوفتاد تا اینکه فردا شد
رفتیم برای میکاپ که یهو جونکوک بهم گفت بیام میکاپش کنم و جیمینم همینطور از لیا خواست
(نمیدونم چرا هر کاری جونکوک شی میکرد اونم انجام میداد🤦🏻♀️)
به هر حال اونم قبول کردو شروع کردیم به میکاپ کردن همونطور که کوکی موقع میکاپ به من زل زده بود ازش پرسیدم
می سو :چرا اینجوری نگام میکنی چیزی شده ؟!!
کوکی:نه چیزی نشده فقط یه چیزی ازت میخوام
می سو :چی میخواین؟!
کوکی محکم دستمو کشید به سمت خودشو صورتشو بهم نزدیک کردو خط چشمی که قرار بودبراش بکشم تا نزدیک گوشش کشیده شد😑
من که خیلی خنده ام گرفته بود بهش گفتم شبیه مصریا شدی اونم وقتی خودشو تو اینه دید وحشت کردو رفت دشویی تا صورتشو بشوره
رفت و بعد از چند دقیقه ازم خواست که برم پیشش منم گفتم نمیتونم بیام دشویی مردونه اونم گفت بیا وقتی اعضا ازت میخوان مشکلی نداره منم رفتمو یهو دیدم یکی منو از پشت در به سمت خودش کشیدو محکم بغلم کرد وقتی چشمامو در مقابل چشمای جذابش دیدم خیلی ذوق کردمو با لبخند گفتم
می سو :خیلی بد جنسی
کوکی:خیلی بغلت لذت بخشه بهم ارامش میده 💋
منم که خجالت کشیدم بهش گفتم حالا چرا میخواستی منو توی دشویی ببینی
کوکی:اخه جاهای دیگه ممکنه دوربین گذاشته باشن و مدیر مارو تحت نظر داره به خاطر اون خواستم اینجا بغلت کنم
بعدم پیشونیمو بوسید بهم گفت ۲روز دیگه اماده بشم که میخواد منو با خوانوادش اشنا کنه
دل می سو :وایی خدای اصلا امادگی نداریییی
می سو :باشه اوپا اماده میشم
کوکی:باشه پس مواظب خودت باش دوست دارم
بعد از دشویی اومدیم بیرونو من دوباره میکاپو روی صورت اوپا انجام دادم و رفتن برای اجرای ژاپن توی این ۲ و نیم ساعت فقط داشتم به اون کارش فک میکردم و خوشال بودن و وقتی اهنگ
l need youپخش شد این احساس بیشتر شد😂
به هر حال این روزم گذشت(:
دو روز مث برق و باد گذشت و جونکوک شب اومد دنبالمو رفیتم خونه اوپا وقتی رسیدیم به خونشون واقعا مث قصر بود یه اتاق ورزشی جداگانه و یه اتاق طراحی و نقاشی جدا و استخر شنا هم جداگانه بود
واقعا خونع بزرگی بود وقتی رسیدیم من با پدر مادر و برادر بزرگتر جونکوک اشنا شدمو اونام واقعا خیلی خوب ازم استقبال کردنو ازم درباره خانواده و مدرک و شغلم و سنم ازم سوال کردن منم به تمام سوالاشون جواب دادمو بعد جونکوک شروع کردو درباره عشقی که نسبت بهم داره صحبت کرد
و منم واقعا از خجالت سرخ شده بودم
به هر حال خانواده مهربون و خونگرم جونکوکی باهام راه اومدنو ازم خوششون اومد ازم خواستن که مدتی صب کنیم تا ببینن این رابطه به ازدواج میرسه یا منم که منظورشونو کاملا فهمیده بودم تایید کردموبه طرف کمپانی راه اوفتادیم تو راه بودیم که به اوپا گفتم به جیمین بگه اگه واقعا از لیا خوشش میاد اقدام کنه چون لیا واقعا سنش کمه و تا حالا با کسی نبوده و نمیدونه واقعا چطوری میشه عشقو تجربه کرد
جونکوکم قبول کردو قرار شد فردا درباره لیا با جیمین باهاش صحبت کنه منم قرارشد با لیا صحبت کنم همدیگه رو با یه بوسه ریز بدرقه کردیم و از هم خداحافظی کردیم
فردا شدو جونکوک بهم زنگ زدوگفت امروز لیا رو بیارم به این ادرس چون جیمین قراره لیا رو غافلگیر کنه و ازش در خواست ازدواج کنه (اینجا جیمین پدر و مادرش رو از دست داده و نمیتونه اونو با خانوادش اشنا کنه و لیا هم فقط یه دونه بابا داره که اونم هر روز با یکی قرار میزاره و ادم درستی نیس پس تصمیم گرفتن اینجوری ازدواج کنن البته اگه شد ) منم که واقعا خیلی خوشحال بودم رفتم به لیا گفتم
می سو :لیا امروز تعطیلیم بیا بریم شهر بازی یکم خوش بگذرونیم
لیا:باشه بریم منم واقعا خیلی خستم بریم یکم تفریح
منم با خوشحالی اماده شدمو به لیا گفتم لباسای زیبایی بپوشه تا زیبا به نظر بیام با هم ارایش غلیظی کردیمو به
طرف شهر بازی راه افتادیم ...(:
خوب پارت دومم تموم شد منتظر پارت سوم باشین که پارته اخره و خوبم تموم میشه
لطفا شمام کامنت بزارینو فالوم کنین و لایک کنین تا بهم انرژی بدینو منم فیکای زیادی بنویسم ممنونم 💋💋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
محشر بود دختر•~•🍯🍭لطف کن پارت بعدی رو زووود بزار چون من بی صبرانه منتظرم🙂🌼