
سلام من اومدم با پارت دوم از داستانم امیدوارم مورد استقبال شما قرار گرفته باشه
از زبان مرینت:بعد از نهار رفتم تا ظرفا رو بشورم که عمو لوکا گفت:وایسا فعا لازم نیست ظرفا رو بشوری بیا بشین رو مبل کارت دارم.رفتم و روی مبل نشستم بعد از من هم خاله کاگامی و اون پسره آدرین هم اومدند و نشستند.(علامت لوکا✔ کاگامی★آدرین~ مرینت&)✔خب بهم بگو ببینم تو پدر و مادرت رو تا حالا دیدی؟(با مرینته)&بله من وقتی 10 سالم بود اونا رو از دست دادم و بعدش هم رفتم یتیم خونه★اونا چرا و چجوری مردن&شریک پدرم اونا رو ک*ش*ت چون فکر میکرد که پدرم میخواد تمام مال و ثروتی رو که قرار بوده بین خودشون تقسیم کنند بدزده اما پدر من دزد نبود و تازه اون خودش میخواست پدرم رو بکشه که همه ی مال و ثروت مال خودش بشه
اون وقتی اومد خونمون چاقو دستش بود و همون موقع پدرم به من و مامانم گفت که بریم توی اتاق اما مامانم قبول نکرد و موند پیش پدرم منم رفتم تو اتاق که اون مرده اومد و با چاقو اونا رو ک*ش*ت هنوز بعد از 6 سال حسرت این رو میخورم که چرا منم مثل مامانم نرفتم اینجوری الان من پیش پدر و مادرم بود😭😭😭★خوب دیگه گریه کردن بسه ما الان پیشتیم و نمی زاریم تنها باشی حالا برو و ظرفا رو بشور و میز رو تمیز کن بعدش باید زمین رو طی بکشی و در آخر هم میری سراغ اتاقا و بعدش هم شام رو حاضر میکنی&اما خاله اینا که خیلی زیادن و تازه من هم خسته میشم با این همه کار★زبون درازی بسه اگه کارتو خوب انجام ندی از شام خبری نیس😠حالا هم برو به کارت برس
از زبان مرینت:تموم کارایی رو که خاله کاگامی گفته بود رو انجام دادم و شامم حاضر کردم که خاله کاگامی گفت:گفته باشم اگه کم کاری کنی بر میگردونمت به همون یتیم خونه.گفتم:چشم قول میدم کارم رو خوب انجام بدم😢😢😞
از زبان راوی:روز ها و روز ها میگذشت و مرینت هر روز کارایی رو که قرار بود انجام بده انجام میداد تا اینکه یه روز لوکا بهش گفت:ما فردا قراره به یه جشن بریم و تو باید اینجا باشی تا از خونه محافظت کنی&نمیشه منم بیام✔نه خیر تو جشن کسایی مثل تو رو راه نمیدن از زبان مرینت:با شنیدن این حرف یکم دلم گرفته شد اما فرصت خوبی برای فرار بود برا همین گفتم باشه من نمیام
شب داشتم برای فرارم نقشه میریختم که یهو صدای در اتاقم اومد آروم گفتم کی پشت دره~منم مرینت درو باز کن(نکته در اتاق مرینت مثل در اتاق خودش تو فیلمه) آروم درو باز کردم و گفتم آدرین تویی؟ ~آره منم میتونم بیام تو&آره فقط یه لحضه صبر کن. سریع رفتم و نقشه رو گذاشتم زیر تختم و گفتم میتونی بیای تو
از زبان آدرین:رفتم تو اتاق مرینت و روی تختش نشستم وگفتم~خب مرینت راستش اممم..... چجوری بگم&بگو چی می خوای بگی؟ ~اممم..... خوب اومدم بهت بگم که با ما بیای توی جشن&نه من نمیام تصمیمم رو هم گرفتم ~خواهش میکنم با ما بیا چون چیزه یه دختری تو جشن هست که
خیلی منو دوس داره ولی من اونو دوس ندارم و میخوام تو باشی تا من تو رو یه عنوان ن*ا*م*ز*د*م معرفی کنم تا اون دست از سر من برداره از زبان مرینت: باشنیدن این حرف یکمی سرخ شدم و تعجب کردم ولی گفتم نه من تصمیمم رو گرفتم که نیام تازه تو هم داری کار اشتباهی می کنی که دروغ میگی~خواهش میکنم قبول کن مرینت&حالا بر فرض که قبول کنم پدر و مادرت که نمیزارن من بیام جشن~اون با من، من هر خواسته ای از پدر و مادرم داشته باشم برام انجام میدن
از زبان مرینت:وقتی آدرین رفت داشتم به این فک میکردم که برم به جشن یا نه چون اگه میرفتم فرصت فرار رو از دس میدادم ولی خب میتونستم بعدا فرار کنم پس تصمیم گرفتم که برم که یهو یاد حرف آدرین افتادم که گفت:من میخوام بگم که تو ن*ا*م*ز*د*م*ی این یعنی چی یعنی آدرین منو دوس داره؟؟ ولش کن بهتره بهش فک نکنم و بگیرم بخوابم
صبح از زبان آدرین(نکته دوستان جشن عصر شروع میشه) رفتم پیش پدر و ازش خواهش کردم ک مرینتم به جشن بیاد و اونم با کلی اِسرار قبول کرد و رفتم و به مرینت گفتم که پدر اجازه دادم و اونم یه کمی خوشحال شد از زبان مرینت:وقتی آدرین بهم اینو گفت یه کم خوشحال شدم و رفتم سمت چمدونم که پاره شده بود و لباس هام رو از تو چمدون در آوردم ولی بیشترشون پاره شده بود اونم به خاطر کلویی(دوستان کلویی هم تو این داستان پدر و مادر نداره و توی یتیم خونه با مرینت بوده و چون میدید مرینت خیلی لباس داره حسودیش میشد و اونا رو پاره میکرد) ولی یه لباس دیدم که مال مامانم بود و وقتی که اندازه من بود اونو میپوشید و بهم گفته بود که بابام تو این لباس ع*ا*ش*ق مامانم شده و خیلی قشنگ بود برا همین برش داشتم و پوشیدم و بهم میومد برا همین تصمیم گرفتم برا جشن همونو بپوشم (دوستان در پارت بعد عکس لباس مرینت و آدرین رو میزارم)
خب تموم شد لایک و کامنت یادت نداره و فالو=فالو برو نتیجه چالش داریم👈👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ : سیندرلا و السا
عالی بود
عالی پارت بعد
السا و انا
عالی بود
ج چ: راپونزل
ممنون
چرا کاگامی تینقدر بدجنسش کردی؟
اون خیلی مهربون و دوستداشتنیه😍
ممکنه یکم مهربون ترش کنی؟
سخت گیر بودن با بدجنس بودن فرق داره آخه🥺
در پارت های آخر یکمی مهربون میشه
عالی بود
چالش : السا
ممنون منم السا را دوست دارم
عالی سریع پارت بعد رو بنویس❤😍
نوشتم توی برسیه
سلام
میگم شما کی این داستان را نوشتی ؟ من که داستانم را دو روز است که نوشتم تازه سه تا قسمت نوشتم اما هنوز توی بررسی است.
من 6 روز پیش نوشتم
عزیزم نگاه کن تست های داستان 6 تا 5 روز تو بررسی هست و بغیه تستا 3 تا 4 روز تو بررسی هستن😐
پارت بعد پپپپپپلللللییییززززرززز