سلام کیوتم🍫 برو ادامه داستان رو بخون 😊🌷 ممنون میشم فالو کنین 💞♥️
آیسو: اسم ما رو گفت ما رفتیم خیلی خوشحال بودیم یه دختر دیگه هم اونجا بود
مروه : رسیدم به خونه ای عمو رفتم زیر زمین هردو خواب بودن رفتم یه سطل آب سرد و یخ آوردم ریختم رو هردو شون انگار که برق گرفته باشتشون نشستن تا خواستن چیزی بگن دیدن منم
ایان: سلام چته چرا عصبانی هستی؟
سجین :سلام باز چی شده ؟ چه غلطی که خودم خبر ندارم ؟
مروه : تو گفتی در مورد خواننده شدن من با بابات حرف میزنی بهش میگی راضیش میکنی
سجین: (حرف سجین به خودش در مغزش : وای خدا بدبخت شدم خب اگه میگفتم بابا منو از همین زیر زمینم بیرون مینداخت ) ببخشید خب فراموش کردم منم آدم یه چیزایی یادم میره
مروه : صب کن الان فراموشی رو نشونت میدم میدونستم فراموش نکرده و داره دروغ میگه خواستم بهش حمله کنم کتکش بزنم که زودتر فهمید در رفت اینقدر دنبالش دویدم که خسته شدم نشستم کنار باغچه فکر کردم سجین رفته داخل خونه که یهو دیدم شیلنگ آب رو سرمه سجین شیلنگ آبو از باغبون گرفته بود و منو خیس کرد منم گفتم : باشه سجین خان با ماشینت خداحافظی کن سجین رنگش مثل گچ دیوار شده بود و فوری گفت : ببخشید معذرت میخوام داشتم شوخی میکردم و...... که منو راضی کنه ماشینشو ازش نگیرم ماشینشو خیلی دوست داره بیخیال سجین شدم رفتم خونه لباسمو عوض کردم و ناهار خوردم بعد دیدم عموم داره زنگ میزنه جواب دادم که گفت بیا گروهت آمادس کوله پشتیمو برداشتم و رفتم کمپانی به اون سه تا دختر نگا کردم به نظر دخترایی خوبی بودن
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
تا پارت بعد رو نذاری آروم نمیگیگیرم
پارت به تا با چاقو نیوفتادم دنبالت
❤️{دعوت نامه عروسی}❤️
یورا و سانا💜
دو فرشته در کنار هم هر دو لباس سفید (دوماد هم لباس سفید می پوشه؟😂💔) می پوشند تا زمانی که کفن سفید بپوشند
اه چه زیبا😢❤️
شما هم دعوتی
فردا ساعت ۷تو اکیپ
اگه نیای ناراحت میشیم نفرین می کنیم😐💔
دوماد مورد تأیید منه😁❤️