10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mahsa انتشار: 3 سال پیش 31 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عزیزان
آیسو :صبح از خواب قشنگم مجبورا گذشتم چون امتحان داشتم وقتی رفتم سرکلاس معلم با یه شماره دیگه به یکی از بچه ها پیام داده بود که گوشیش هک شده و نمیتونه امتحان بگیره خوشحال دوباره خوابیدم
مروه :صبح بیدار شدم آماده شدم که برم سروقت عموجونم😊چون الکی داشت خواننده ضدن منو به تعویق مینداخت 😡با خوشحالی پریدم بغل بابام صورتشو بوسیدم بابا و مامانمو خیلی دوست دارم به خصوص بابامو چون بهم گیر نمیده که خانمانه رفتار کن و اینا اونم متقابلا صورتمو بوسید من :سلام به نفس من صبحت بخیر زندگیم بابام خندید گفت سلام به وروجک خودم صبح تو هم بخیر چی شده باز چیکار میخوای بکنی وروجک که اینقدر خوشحالی من : میخوام برم سجین رو اذیت کنم 😈 بابام : آخر اون بیچاره از دست تو سکته میکنه
همون دقیقه مامان اومد رفتم اونم بغل کردم سلام و صبح بخیر گفتم اونم با خوش رویی جوابمو داد رفتیم صبحانه بخوریم بابا زود صبحانه شو خورد منو و مامانو بوسید و رفت سرکار منم سریع صبحانه خوردم و به مامانم گفتم من کار دارم میرم بیرون مامانم که انگار از قضیه بو برده بود گفت باز میخوای بری سروقت عموی بیچارت ؟ من: بله میخوام برم دیدن عمو جونم😁 ولی به بابا نگو میدونستم طاقت نمیاره میره به بابا میگه
اما برام مهم نبود باید عمومو راضی کردن همین امروز منو استخدام کنه زنگ زدم اول به سجین بچه پروو که ببینم کجاس مثلا گفته بود با باباش در مورد خواننده شدن من حرف بزنه و بعد به من خبر بده میدونستم جرئت حرف زدن نداره و دروغ گفته جواب نداد حدس میزدم اون دوتا مارمولک (سجین و ایان) الان تو زیر زمین خوابن بعدا یکم باید اذیتش کنم بچه پروو الکی دروغ میگه ولی نهههه الان باید برم دیدن عمو جوونم😈 رسیدم به کمپانی میخواستم برم اتاق عموم که
منشی جدیدش اجازه نداد خیلی عصبی شدم باید اینو حمتا اخراج میکردم تا بفهمه من کیم کارت ملی مو نشونش دادم عذر خواهی کرد و گذاشت برم اتاق عموم در زدم و رفتم تو عمو تا منو دید از تعجب چشماش اندازه توپ تنیس شده بود خندم گرفته بود ولی نخندیدم چون باید جدی به نظر میرسیدم تا قبول کنه سلام و احوال پرسی کردیم فوری رفتم سر اصل مطلب من: خب من اومدم واسه استخدام عمو: تو هنوز ۲۴ سالت نشده و هنوز کوچیکی من : عمو تو کای رو قبول کردی اون از من کوچیکتره 😡مشتمو به میزش میزنم و با عصبانیت شمرده شمرده میگم : برای آخرین بار دارم میگم منو قبول میکنی یا نه عمو: آخه کای اممم خب باشه قبولی ولی باید گروه داشته باشی و حداقل ۴ نفر باشن
میدونستم میخواد منو خواننده نکنه یا دیرتر خواننده ام کنه اما مگه من میذاشتم به همین خیال باش عمو
من: عمو جون تو بنگ پی دی نیم بزرگ هستی مگه میشه تو کاریو نتونی انجام بدی و انجام نشه عمو : آره راست میگی (چه ربطی داشت به خواننده شدنش چرا اینو گفت )(البته اینو تو مغزش گفت)
من : خب پس همین الان آگهی بده دختر میخوای استخدام کنی و تا ظهر سه نفرو انتخاب کن
عمو : چییییی؟!تا ظهر!!! نمیشه
من : عمو کاری نیست که تو نتونی انجام بدی خودتم میدونی پس تو انتخاب کن من ظهر میام 😉 راستی منشیتو اخراج میکنم چون نذاشت بیام اتاقت
عمو: آخه بیخیال اخراجش کن
من :باشه رفتم بیرون و رو به منشی با یک لبخند ملیح گفتم عزیزم وسایلتو جمع کن چون اخراجت کردم
منشی : تورو خدا ببخشید من نمیدونستم شما برادر زاده ای مدیر هستین لطفا اخراجم نکنید دیگه تکرار نمیشه
من : باشه بمون ولی تکرار نشه کارت بعدهم به عمو پیام دادم که از اخراج کردن منشیش منصرف شدم
عمو :وای خدا این دختر آخر منو دق میده با این ۳ تا چیکار کنم خدایا خودت منو بکش راحت شم الان این بیاد کمپانی من قطعاً منو چند وقت دیگه میندازه بیرون خودش مدیر میشه خدایااا کمکم کن لطفاً
آیسو :خواب بودم یهو دیدم گوشیم زنگ میخوره اوهو تماس صوتی وات تصویری عادی چه خبره چرا بچه ها دارن به من زنگ میزنن جواب دادم اون بی گفت دختر کجایی تو معلم اومده داره میگه با همین شماره امتحان میگیره چون فردا نیست بیا کمک کن سوالا خیلی سخته گفتم باشه قطع کردم سوالارو نگا کردم آسون بود اینا الکی شلوغش کرده بودن جوابا رو نوشتم تو گروه براشون فرستادم بعد امتحان اون بی زنگ زد داشت جیغ میزد پشت تلفن دیونه شده بود بعد گفت آیسو کمپانی بیگ هیت داره دختر استخدام میکنه حاضر شو سریع باش بدو مطمئنم خودمون قبول میشیم تا شنیدم سریع رفتم دوش گرفتم آماده شدم
به دنی جون ماجرا رو گفتم اون گفت شما دوتا جیغ جیغو عمرا قبول بشید با این صدای گوش خراشتون الکی نرید به حرفش گوش نکردم و سریع صبحانه خوردمو دنی جون اینجوری بود در واقع نمیخواست منو با خودش بیاره اینجا و میخواست با دوستش زندگی کنه
اما چون مامانم خیلی اصرار کرد قبول کرد دیگه مجبورا منم آورد با خودش البته میخواست منو بفرسته خوابگاه تا از دستم راحت بشه و به دوستش بگه بیاد با هم زندگی کنن البته که کور خوندن من خوابگاه نمیرم
رسیدیم به کمپانی هردو خیلی استرس داشتیم دخترای زیادی اومده بودن آودیشن دادیم بعد داخل سالن منتظر نتیجه بودیم چون گفتم فوری نتایج را اعلام میکنن فقط چند ساعت برای آودیشن دادن وقت بود موقع اعلام نتایج بود با استرس به کسی که میخواست نتایج رو بگه خیره بودیم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالیی بود مهسا
ممنون عزیزم
ممنون عاجی جون باشه میزارم