سلام دوستان تورات قسمتهای قبل گفتین داستان طولانی باباشه.پس من همه ی سعی ام رو واسه طولانی بودن این قسمت کردم.ویه تشکر ویژه از سایت تستچی که قسمت1و2داستان من رو توی سایت منتشر کرده.من سعی میکنم داستان رو زود به زود تو سایت قرار بدم. بریم سراغ داستان.
دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و گفت:متاسفم خانم لیدی باگ.اون فقط تا نیم ساعت دیگه زنده است.گفتم:چییییییییییییییی! دنیا رو سرم خراب شد.گذاشتن این نیم ساعت رو پیشش باشم.رفتم پیشش.فقط نشستم و گفتم:تیکی خال ها خاموش.آدرین جا خورده بود.خیلی بی حال بود.یه دفعه خط های روی دستگاه صاف شدن و یه صدای بوق اومد.چشمای آدرین داشت بسته میشد که گفت:دوست دارم و چشماشو بست.تبدیل شدم و دکترارو خبر کردم.بهش شوک وارد کردن ولی اتفاقی نیفتاد.دکتر گفت:متاسفم.ورفت
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پارت بعدی رو سری تر بزار لطفااااااااااااااااااااااااا😁😁
ببخشید دیر شد
الان میخوام تایپ کنم
البته اگه عکس گیرم بیاد
دوستان
سازنده تست هستم
سومین کامنت که منتشر بشه داستان رو برای سایت ارسال میکنم
پس لطفا نظراتتون رو کامنت کنین