
سلام! همین چند ثانیه پیش تست قبلیمو تموم کردم و الان قسمت ۱۳ رو می ذارم و یا فردا و یا پس فردا ۱۴ و ۱۵ رو با هم می ذارم خب لذت ببرین و نظر یادتون نره
از زبان راوی(فعلا?)هاک ماث گفت:کت بلنک و مستر ماث(نگا کنین اگه شرور لیدی باگ رو لیدی ماث در نظر بگیریم اینجوری میشه ، ماث میشه شب پره و لیدی ماث میشه بانوی شب پره ای یا به قول ایرانیا دختر کفشدوزکی میشه دختر شب پره ای یا بانوی شب پره ای و حالا که لیدی باگ شده مستر باگ پس لیدی ماث هم میشه مستر ماث و کت بلنک هم که معرف حضورتون هست??) برین و معجزه گرای لیدی باگ و لیدی نوار و دلتا گرل رو بگیرین و دخترا با هم گفتن مگه خوابشو ببینین و هر کی به یه نفر حمله کرد... لیدی نوار و کت بلنک... لیدی باگ و مستر ماث و دلتا گرل و هاک ماث.. خوب حالا از زبان استلا:من به طرف هاک ماث دویدم و شروع کردیم به زد و خورد.... یکهو من یه فکری به ذهنم رسید...از اتاق های زمانم استفاده کردم که هاک ماث رو به این طرف و اون طرف اتاقی که داشتیم توش می جنگیدیم پرت کنم و اخرش که ناتوان افتاد رو زمین(ببخشید بکم راحت تسلیمش کردم ولی لطفا شما به بزرگواری خودتون ببخشیدم) رفتم و دستو پاشو گرفتمو گفتم خب ؟؟؟ فقط همین بود ؟؟ و معجزه گرشو برداشتم و نورو ازش اومد بیرون و رو دستم افتاد و من ازش پرسیدم حالت خوبه؟؟ و گفت بله منو برگردون به معبد..
من گفتم باشه و به لیدی باگ و لیدی نوار نگاه کردم و گفتم کمک نمی خواین احیانا؟؟ و لیدی باگ گفت نه تو برو معجزه گرو بده به نگهبان معبد و من سریع رفتم و تحویل دادم و مراجرا رو براشون توضیح دادم و گفتم که زود برمی گردیم و رفتم و دیدم بابای ادرین یه گوشه افتاده و سریع برداشتمش و رفتم بالا و یه جای امن گذاشتمش و سریع برگشتم پایین.. حالا از موقعی که معجزه اسای پروانه رو استلا برد که بده به معبد تا موقعی که گابریل رو گذاشت بالا و برگشت پایین از زبان لیدی باگ....
من داشتم با مستر ماث می جنگیدم و لیدی نوار هم با کت بلنک.. و جنگ خیلی سختی بود و من یا می زدم و یا می خوردم و اخرش که افتادم زمین رو به لیدی نوار داد زدم تنها راهش اینه که تو با کتکلیزمت گوشواره های مستر ماث رو نابود کنی و لیدی نوار گفت نمی تونم یادت رفته که ازش برای نابود کردم چوب هاک ماث استفاده کردم ؟؟ و منم گفتم پس باید یه کاری کنیم که کت بلنک کتکلیزمشو به سمت گوشواره های مستر ماث شلیک کنه و به جنگ ادامه دادیم و من اخرش یه غلت خیلی محکم زدم و مستر ماث رو رو زمین کوبیدم و گوشواره هاشو در اوردم و به سمت لیدی نوار و کت بلنک پرت کردم و داد زدم: حالا !!! از زبان لیدی نوار:
لیدی باگ به من گفت که چی کار کنم و منم به جنگم با کت بلنک برگشتم.... عجب رقیب سر سختی بود.... ما هی رو زمین غلت می زدیم و در همون هنگام زد و خورد هم می کردیم که یکهو یه صدای بومب شنیدم و دیدم که لیدی باگ گوشواره های مستر ماث رو در اورد و به طرف من پرت کرد و داد زد حالا !!! و من تو غلت بعدی به هوا پریدم و یه کله معلق زدم و تو همون مسیری که گوشواره ها داشتن میومدن فرود اومدم و گفتم نمی تونی منو بگیری و کت بلنک گفت اوه جدا؟؟ و یه کتکلیزم به طرفم پرت کرد و من داد زدم تیرت خطا رفت و با هوا پریدم و کتکلیزم که از جلوم میومد و گوشواره ها که از عقب میومدن به هم خوردن و اکوما اومد بیرون و ...... خداحافظ پروانه کوچولو. کت نوار بلند شد و گفت چی شده ؟؟ و منم گفتم شما د تا شرور شده بودین ولی ما همه چی رو درست کردیم و لیدی باگ ادامه داد و معجزه گر هاک ماث رو هم گرفتیم و اونا هم خیلی خوشحال شدن و استلا هم اومد پایین و گفت خب دیگه وقت رفتنه.....
یهو کت نوار گفت صبر کن ببینم یعنی دیگه باید معجزه گرامونو تسلیم کنیم !!! و استلا با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت اره و گفت بیاین و همه وارد اتاق زمانش شدیم.... از زبان استلا:
من یک صفحه رو اوردم و گفت لیدی نوار ، مستر باگ از داخل این برین.. و لیدی نوار که اشک تو چشاش جمع شده بود منو بغل کرد و گفت دلم برات تنگ میشه و منم گفتم منم همینطور و باهاشون خداحافظی کردیم و اون رفتن و بعد من یه صفحه ی دیگه اوردم و به لیدی باگ و کت نوار گفتم خیله خب شما از تو این برین و لیدی باگ گفت چی ؟؟ تو با ما نمی یای؟؟ و من گفتم نه موقعی که معجزه اسای پروانه رو تحویل دادم نگهبان معبد به من گفت که اتاق هامون جدا هست و در حالی که گریم گرفته بود اونا رو بغل کردم و گفت دلم براتون تنگ میشه و اخرش هم اونا با ناراحتی از اون تصویر رفتن داخل و منم از تصویر خودم رفتم و اونجا یک نگهبان معجزه اسامو گرفت و گذاشت تو جعبه و یهو یه طوفان بلندم کرد و .....(الان مثلا برای استلا تموم شد) از زبان مرینت: موقعی که لیدی نوار و مستر باگ رفتن استلا به ما گفت که ما اتاق هامون از هم جدائه وما همو بغل کردیم و منو ادرین با ناراحتی از توی تصویر خودمون رفتیم(من خواستم به یه بهونه ای استلا رو از ادرین و مرینت موقع پاکسازی حافظه جدا کنم تا بتونم رمانتیکش کنم) و اونجا.....
یک نگهبان اونجا بود و گفت لیدی باگ و کت نوار!! شما برای مدت طولانی ای پاریس رو حفظ کردین و همه ی معجزه اسا های دور دنیا رو به ما برگردوندین! شما ابر قهرمان های قابلی هستین ولی حالا باید از کوامی هاتون خداحافظی کنین و معجزه اساهاتون رو بدین و من بشدت ناراحت بودم که قرار از تیکی جداشم و گفتم دلت برات تنگ میشه و محکم بغلش کردم و اونم با ناراحتی رفت توی گوشواره ها و منم یه نگاهی به ادرین انداختم و دیدم که پلگ داره گریه می کنه !!! و ادرین هم تعجب کرد و بعد که بغلش داد یه تیکه کممبر بهش داد و گفت بیا و پلگ تشکر کرد و اول نشست جویدش و بعد هم رفت توی انگشتر و اون نگهبان معجزه اسا ها رو گذاشت توی جعبه.......
یکهو یک طوفان دور منو ادرین رو گرفت و ما رو بلند کرد و من دیدم که داریم از هم فاصله می گیریم و به زور به طرفش رفتم و اونقدر محکم بغلش کردم که انگار دیگه قرار نیست ببینمش و اونم اول به من زل زد و بعدش اونم منو بغل کرد...
من داشتم گریه می کردم و ادرین هم خیلی ناراحت بود ... طوفان خیلی قوی بود و داشت مارو از هم جدا می کرد و اخرش فقط دستای همو گرفته بودین و توی اخرین لحظه قبل از اینکه دستامون از هم جدا شه ادرین گفت مرینت....عاشقتم.... و یکهو یه طوفان گنده دستامونو از هم جدا کرد و بعد چشام سیاهی رفت و دیگه هیچی ندیدم....
خب اینم از این فقط تورو خدا نریزین رو سرم اخرش به هم می رسن و نظرات فراموش نشه بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
توروخدا بهم داشت قسمت بعدی رو زود بزار و ممنون??????????
دو قسمت بعدی رو گذاشتم ولی هنوز تایید نشده و ممنون
باشه نمیرم روی سرت ولی اگه به هم نرسن مغزت ر میخورم
نگران نباش می رسن