My new life

از وقتی استاد فو من رو انتخاب کرده بود یک ترس خواصی در وجودم نهفته بود اما نمیدونستم چطور باید از دستش خلاص بشم اون روز که با گربه سیاه داشتیم دوباره یک شرور رو نجات میدادیم ازم پرسید که من واقعا میخوام هویتت رو بدونم من هم که دیگه نمیتونستم با این راز ادامه بدم نتونستم که پیشنهادش رو قبول نکنم اون روز ساعت ۵ با هم قرار گذاشتیم یک جای خیلی خلوت .

من دقیقا راس ساعت اونجا بودم اون هم اومد واقعا خیلی استرس داشتم گفتم چشمات رو ببند خال ها خاموش پنجه ها داخل ?????? مرینت !!!!!!! آدرین !!!!!!! همون لحظه همه چیز رو بهش گفتم .

اون هم گفت پس این همه وقت تو دنیای عادی تو به من علاقه داشتی و من تو دنیای قهرمانی به تو ( پیچ در پیچ شد ???)

بعد ما به پارک رفتیم و کلی درباره آیندمون با هم صحبت کردیم

بعد من گفتم که اگر میخوای با من باشی باید کاگامی رو کنار بگذاری بدون وقفه جواب داد :( مرینت باید یک اعترافی بکنم من کاگامی رو فقط به عنوان یک دوست قبول دارم .)

خیلی خوشحال شدم اما بعدش خجالت کشیدم که اون حرف رو زدم .

آدرین گفت چطوره فردا بعد از مدرسه همینجا دوباره هم رو ببینیم البته به عنوان دختر کفشدوزکی و گربه سیاه .

من فردا به مدرسه رفتم اما چیزی دیدم که باور نمیکردم

دوستان ببخشید که یکم زود تموم شد اما تست های بعدی قطعا بلند تر خواهد بود .

کامنت یادتون نره