
سلام این داستان درباره ی یک جاسوسه حرفه ای است که توی بچگی پدر و مادرش را از دست داده اومید وارم خوشتون بیاد
سلام من مایک ولف من هستم می خوام داستان زندگم را براتون تعریف کنم داشتم مثل هر روز می رفتم سر کار یعنی می رفتم سازمان جاسوسی فرانسه که یک جای مخفی بود رسیدم محل کارم رفتم تو آسانسور ساختمون که ۱۰ تا دکمه داشت ۴ تا از اون ها را باهم فشار دادم آسانسور رفت پایین و بعد ۱ دقیقه در آسانسور باز شد وارد سازمان جاسوسی فرانسه شدم با چند تا از دوست هام توی سازمات سلام و احوال پرسی کردم و به سمت دفتر رییس راه افتادم
(نکته تو سازمانشون همه اسم مستعار دارد که اسم مستعار مایک B هست و مال رییسشون X) بعد از سلام و احوال پرسی گفت برات یک ماموریت فوق خطر ناک دارم که باید انجام بدی گفتم ماموریتم چی هس گفت پیدا کردن جاسوس دوجانبه تو سازمانمون و اگر اون جاسوس دوجانبه بفهمه تو دنبالشی می کشتد فهمیدی گفتم بله و راستی توی این ماموریت هم کار دارم رییسX گفت خوب شد یادم انداختی با مامور K هم کاری میکنی و دستور دادم توی دفترت وسایل لازم این ماموریت را بزارن گفتم ممنون و از دفتر رییس اومدم بیرون و رفتم سمت دفتر خودم
(نکته تو سازمانشون همه اسم مستعار دارد که اسم مستعار مایک B هست و مال رییسشون X) بعد از سلام و احوال پرسی گفت برات یک ماموریت فوق خطر ناک دارم که باید انجام بدی گفتم ماموریتم چی هس گفت پیدا کردن جاسوس دوجانبه تو سازمانمون و اگر اون جاسوس دوجانبه بفهمه تو دنبالشی می کشتد فهمیدی گفتم بله و راستی توی این ماموریت هم کار دارم رییسX گفت خوب شد یادم انداختی با مامور K هم کاری میکنی و دستور دادم توی دفترت وسایل لازم این ماموریت را بزارن گفتم ممنون و از دفتر رییس اومدم بیرون و رفتم سمت دفتر خودم
(نکته تو سازمانشون همه اسم مستعار دارد که اسم مستعار مایک B هست و مال رییسشون X) بعد از سلام و احوال پرسی گفت برات یک ماموریت فوق خطر ناک دارم که باید انجام بدی گفتم ماموریتم چی هس گفت پیدا کردن جاسوس دوجانبه تو سازمانمون و اگر اون جاسوس دوجانبه بفهمه تو دنبالشی می کشتد فهمیدی گفتم بله و راستی توی این ماموریت هم کار دارم رییسX گفت خوب شد یادم انداختی با مامور K هم کاری میکنی و دستور دادم توی دفترت وسایل لازم این ماموریت را بزارن گفتم ممنون و از دفتر رییس اومدم بیرون و رفتم سمت دفتر خودم
نشستم روی صندلی و لپ تاب را روی میز باز کردم و به هدف های احتمالی نگاه میکردم یکیشون موهای سفید و لباس های باحالی داشت اسمش ماریز بود بنظرم بهش می خورد جاسوس دوجانه باشه منم یکم بیشتر دربارش تحقیق کردم و فهمیدم قبلا با سازمان دشمن بوده ولی الان جزو ما است رفتم سراغ هدف احتمالی بعدی یه پسر ۳۰ساله بود به اسم جک از اول تو سازمان ما بوده ولی چند بار با مامور های سازمان دشمن دیده شده ۳ تا هدف دیگه بودن که خیلی حوصله نداشتم دربارشون تحقیق کنم منم از دفترم رفتم بیرون
از فردا باید کار زیر نظر گرفتن را شروع کن برای همین هم باید استراحت می کردم رفتم سمت آسانسوری که باهاش اومده بودم تو وقتی رسیدم همون ۴ تا دکمه ای موقع ورود فشار دادم را دوباره فشار دادم در آسانسور بسته شد و حرکت کرد به سمت بالا بعد ۱ دقیقه در باز شد ازش اومدم بیرون و از در ورودی هم رفتم بیرون را افتادم سمت ماشینم که توی پارکینگ بود سوار شدم و رفتم سمت خونم وقتی رسیدم در باز کردم و دیدم....... خب این پارت تموم ممنون که با من بودید😊😊😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)