آخر این داستان مثل داستان های دیگه نیست . اگه واقعا جرعت داری بیا بخونش
به چشمای سبز و خوشگلش زل زدم که کلوعه اومد و گفت : دوپن چنگ میخواد با آدریانا من رل بزنه . و ازون خنده ها کرد . بلوز سفید اژدها دارم رو صاف کردم و ??? بهش نشون دادم . و دوباره به چشماش خیره شدم .اون خیلی خوشگله ??
زنگ تفریح ، آقای بوستیه ما رو نیم ساعت توی کلاس نگه داشت و بعد گذاشت بریم .
شتم چند تا طرح میکشیدم که آدریانا اومد و با موهای بلوندش و چشمای سبزش پیشم نشست و گفت : خب ، چی کار میکنی ؟ گفتم : ام ... ام .... یعنی .... منظورم اینه که ... سلام .دارم طرح ریزی میکنم که ... که .. مانوئل رو نگه دارم ! جمله آخرو تقریبا داد زدم .
آدریانا با تعجب میگه : میدونی لوکاس کجاست ؟ امروز باید میومد ولی نیومد . قرار بود بهم توی درس ... سریع گفتم : خب من کمکت مبکنم . فکر کنم زیاد قرمز شده بودم . گفت : مطمعنی میخوای تو ریاضی کمکم کنی ؟ با غرور گفتم : شما دخترا همیشه ما پسرا رو دست کم میگیرین ?. هم زمان توی دلم : وای نه ! ریاضی نه ! خودم توش ضعیفم ?.
آدریانا گفت: ماریو ، تو چند ساله طراحی میکنی ؟ گفتم : ام . . دودقیقس . خندید و گفت : نه خنگول ! منظورم از کی داری طراحی میکنی و لباس میدوزی و ... گفتم : دوساله .
زنگ خونه میخوره . آلیوا( به معنای زیتون ) میگه : خب ماریو . ببینیم چی کار میتونیم بکنیم . من به تو یاد میدم ، تو هم به آدریانا ! چطوره ؟ گفتم : هر نقشه ای که آبروم رو نبره مثل اونی که توی دستشویی دخترا رفته بودم ، خوبه ?
و یه جوری نگام کرد . گفتم باشه بابا . سوتی نداریم . ولی میگم ها . یک چیزی رو حس میکنم فراموش کردیم ... بعد هردو یادمون میاد . داد میزنیم: جشن پسرا !
یک ساعت بعد ، من ، آلیوا ، مانوو ، جولی و لمن روی کاناپه لم دادیم و مسخره بازی میکنیم . میخندم و میگم : الان اژدها میاد قلقلکت بده ! و بلوزم رو جلو میکشم . آلیوا تند تند عکس میگیره و ...
نظر سنجی : تو دوست داری چه اتفاقی برای این داستان بیوفته ؟ بیمارستان رو وسط بکشم ؟
بایییییی تا پارت بعد . ببخشییییییییید کم بود .?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وات اینها کین من هیچی نفهمیدم ولی فکر کنم باحاله
سامانه تستچی بدونید هر داستانیو بهتر سریع بزارین
چه عاشقانه چه چیزای دیگه برتی خودتون میگم
عالی
و
به حرف لیدی باگ گوش بده