
پارت سیزدهم
مرینت : طرح لباسم تقریبا تموم شده بود اما سخت ترین قسمتش دوختش بود یه لباس قرمز رنگ با دامن توری که تورش طرح گل رز داره یه روبان مشکی رنگ دورش بودو روی روبان با نگین های قرمز رنگ کار شده بود رفتم یه بار دیگه دعوت نامه رو خوندم که دیدم ای وااای این که جشن بالماسکه بود فردا شب هم که جشن بود تا بخوان لباس رو بدوزم به طراحی کردن ماسکم نمی رسم حالا چیکار کنم رفتم سراغ طراحی ماسک ولی چیزی به ذهنم نمی رسید خواستم از پر استفاده کنم ولی گفتم خوب نمیشه نگین هام هم اونقدر زیاد نبود و به نظرم خوب نبود دوباره از آدرین بخوام برام چیزی بیاره به هر حال اون کار های مهمتری داره تا بخواد همش به من برسه یعنی واقعا اون به خاطر من از کار و زندگی اش میزد؟ فکرشو بکن یه روز باهاش ازدواج کنم اون وقت میشم ملکه ی خون آشام ها اونوقت هرکاری بخوام می کنم دیگه کسی هم نمی تونه بهم زور بگه تا آخر عمرم سلطنتی زندگی می کنم اوه مرینت بیخیال این حرفا چیه به کارت برس یه نگاه به دفترم انداختم و دیدم که طرح هام به دلم نمیشینه پس ولش کردم و رفتم سراغ دوخت لباس و سورپرایز آدرین الگو هارو کشیدم و برش زدم و بعد رفتم سراغ بقیه ی کارا خدارو شکر آکادمی تموم شده بود فک کنم همه می دونستن انتخاب لباس برای دخترا خیلی سخته اون طور که من خبر داشتم کلویی یه لباس جدید و پر زرق و برق سفارش داده بود زویی هم قرار بود لباس جدید بگیره آلیا لباس قبلی مامانشو یکم طرحشو عوض می کرد و می پوشید و بقیه هم یا لباس جدید می گرفتن یا لباس قدیمی یه نفر رو می دادن به یه خیاط به اسم هلن تا براشون درستش کنه انگار فقط من بودم که لباسمو خودم درست می کردم
مرینت : کار لباسو تموم کردم و گذاشتمش رو مانکن خیلی خوب بود فقط یه چیزی کم داشت نگاه کردم یهو دیدم همه ی پارچه ها و وسایل های تزئینی رو تموم کردم الانم خورشید طلوع می کرد و باید می خوابیدم و آدرین هم الان خواب بود و فقط یه نوع هیولا هست که وقتی خورشید طلوع می کنه نمی خوابه و اون هیولا کوتوله ها هستن باید برم پیش کوتوله هلن همون خیاطه وسايلامو برداشتم و رو نوک پا نوک پا رفتم سمت کارگاه هلن اما سر راهم یکی سبز شد که اصلا انتظارشو نداشتم و اون کسی نبود جز...
ویولت باورم نمیشه مگه آدرین اونو بیرون نکرده بود؟ ویولت : می بینم مرینت هنوز اینجاس مرینت :من مارگارت هستم مرینت دیگه کیه؟ ویولت : خودتو به اون راه نزن من که می دونم تو آدم بودی و هیولا شدی درست مثل خودم ولی نگران نباش به کسی نمیگم مرینت : حالا هرچی تو اینجا چیکار می کنی ناسلامتی آدرین انداختت بیرون ویولت : آره در حقم بد کرد ولی من الان وقتی واسه تو و آدرین جونت ندارم باید کاری که رئيسم بهم گفته رو انجام بدم مرینت : رئیس تو کیه؟ چه کار شيطانی ازت می خواد؟ ویولت : اينو خودت فردا شب می فهمی مرینت می خواست بهش حمله کنه که ویولت تو یه دود بنفش رنگ غیب شد مرینت : منظورش چی بود؟
تصمیم گرفتم زودتر برم پیش آدرین تا بهش بگم اما یه چیزی جلومو می گرفت انگار کنترل بدنم دست خودم نبود سرم حسابی درد می کرد و نمی تونستم پاهامو تکون بدم یهو یه دود سبز رنگ از گوشم اومد بیرون و جلوی من تبدیل به یه ساحره شد و اون همون زنی بود که من تو خوابم دیده بودم ساحره ی زمردین درسته خودش بود ساحره ی زمردین : اوه مرینت عزیزم چرا دست از این کله شق بازی ها نمی کشی همش آدرین آدرین آدرین بسه دیگه تو باید عشقتو فقط به پسر من بدی فهمیدی يا نه؟ اگه تو همسر پسر من بشی منم می تونم از نیرویی که درونت وجود داره استفاده کنم مرینت وقتی فهمیدم در خطرم یه جادو سمتش پرت کردم اما جاخالی داد یهو تیکی از اون طرف اومد و گفت : مرینت تو فرار کن یهو تبدیل به یه کفشدوزک گنده شد سپرش رو دور مرینت گرفت و بمب هاش رو روی ساحره ی زمردین شلیک کرد اما اون جاخالی میداد و با جادوش به تیکی ضربه میزد مرینت اول تردید کرد ولی بعد فرار کرد و دوید پیش آدرین مرینت : آدرین، آدرین کمک آدرین از اتاقش اومد بیرون و گفت : چی شده؟ مرینت : اون... اون اینجاست.. سا.. ساحره ی.. زمردین اینجاست آدرین : تو برو توی اتاقم جادوی اتاق ازت محافظت می کنه پلگ بیا دنبالم
آدرین : پلگ تبدیل شو پلگ : خودت می دونی تا هیجده سالگی نمی تونی از این قدرتت استفاده کنی آدرین : خوبم می تونم زود باش تبدیل شو پلگ رفت داخل حلقه ی جادویی آدرین و آدرین تبدیل به یه تقریبا ابر قهرمان شد کت و شلوار سیاه و سفیدش تبدیل به یه زره فولادین شد که ضد جادو بود دو تا بال در آورد و پنجه هاش که هرچیزی سر راهش بود رو داغون می کرد رفت سراغ ساحره ی زمردین یهو تیکی به حالت قبلش برگشت و افتاد رو شونه ی آدرین یا بهتره بگم شادو کت شادو کت : ساحره بیا با یکی همقد خودت بجنگ ساحره ی زمردین : یعنی تو خودت رو همسطح من می دونی شاهزاده ی تاریکی؟ من از تو خیلی قوی ترم حتی اگه کل ارتشت رو هم بیاری نمی تونی جلوی من وایسی یهو آدرین چند نفر رو پشت سرش حس کرد استاد ها و پروفسور های جادویی اش و تمام سرباز ها پشتش ایستاده بودن یهو انگار ساحره کوچیک شده باشه گفت : ایندفعه تونستی دفعهی بعد من برنده ام
يهو پلگ از آدرین جدا شد و آدرین بی جون افتاد رو زمین همه دورش جمع شدن خانم گوستیه : وااای نه از فرا قدرتش استفاده کرده کلی انرژی ازش گرفته باید سریع تر ببریمش پیش دکتر مرینت یه صداهایی شنید ولی نتونست بره بیرون چون آدرین درو با جادوش قفل کرده بود و فقط خودش می تونست بازش کنه نمی دونست چیکار کنه اگه آدرین چیزی اش شده باشه چی؟تیکی کجاست؟ حالش خوبه؟ کلی فکر تو سرش بود و اصلا بهفکر خودش نبود که چه خطر هایی در انتظارشه نمی دونست قراره چه بدبختی هایی قراره بکشه و فقط ترسش برای این بود که آدرین چیزی اش شده باشه برای اینکه حواس خودشو پرت کنه نشست سورپرایز آدرین رو تموم کنه مرینت : آدرین کجایی؟
آدرین : از خواب بیدار شدم توی تخت خودم نبودم سعی کردم یادم بیاد چی شده همه دورم جمع شده بودن و داشتن حرف میزدن تا منو دیدن که بیدار شدم به سمتم حجوم آوردن آدرین : من کجام؟ یکی شون گفت : سرورم شما بعد از اینکه از فرا قدرتتون استفاده کردین انرژی زیادی از دست دادین و الان سه روزه که بیهوش هستین آدرین :سه روز؟ يعنی به جشن نرسیدم؟ دوباره همون قبلی جواب داد : نه سرورم نگران نباشین جشن بدون شما انجام نشد گفتیم هر وقت شما بهتر شدین یهو آدرین پرید بالا یاد مهم ترین چیز افتاد یاد کسی که سه روز بود تو اتاقش زندانی شده
آدرین بدون توجه به اطرافیانش دوید سمت اتاقش پلگ : چرا از تختت اومدی بیرون؟ آدرین : مرینت اون سه روزه تو اتاقه من زندانیه پلگ : اوه اوه آدرین در اتاقو باز کرد یه جسم بی جون مرینت افتاد رو زمین بغلش کرد و بردش پیش بقیه و با استرس گفت : یه دکتر خبر کنید هرچه زودتر بعد مرینت رو روی تختی که خودش خوابیده بود خوابوند و گفت : همش تقصیر منه همش تقصیر منه ازت معذرت می خوام سریع دکتر اومد یه سرم بهش وصل کرد و یکم آب ریختن تو حلقش مرینت چشماشو باز کرد و گفت : آدرین؟..... خودتی؟... تو.. تو حالت خوبه؟ آدرین : من حالم خوبه عزیزم سریع یه چیزی بیارین بخوره زود باشین مرینت : خیلی تشنمه آدرین یه جام پر از خون رو گرفت جلوش : این حالتو بهتر می کنه
مرینت : چه اتفاقی افتاد؟ آدرین : یادت نمیاد؟ ساحره ی زمردین تو توی اتاق من گیر افتاده بودی وقتی من بیهوش شدم هیچکس حواسش به تو نبود مرینت :الان خوبی؟ آدرین: من که خوبم اصلا نگران نباش مسئله ی اصلی اینه که تو خوب باشی مرینت : نگران من نباش من فقط سه روزه آب و غذا نخوردم همین ولی تو انرژی زیادی از دست دادی و اینکه منو تو اتاقت زندونی کردی فقط برای محافظت از من بود هیچکدوم از اینا تقصیر تو نبود آدرین : تو بهترینی ❤️ مرینت یکمی سرخ شد آدرین : فک کنم اگه بخوام به رنگ عادی ات برگردی باید ازت تعریف کنم نه؟ مرینت خندید و گفت : ای بابا از دست تو یهو مارکوس اومد تو و گفت : مرینت تو خوبی؟ چقدر خوب که می بینم حالت خوبه مرینت روشو کرد اونور و گفت : تازه یاد من افتادی مارکوس : من.. خب راستش آدرین : برو بیرون دیگه هم پیدات نشه مرینت : وااای نه ما جشنو از دست دادیم؟ آدرین : نه جشنی برگزار نشد ولی خب نور ماه رو از دست دادیم مرینت : حداقل الان من و تو همیشه پیش هم می مونیم آدرین : بهت قول میدم

این پارتم تموم شد تا پارت بعدی خدافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
بعدی بعدی بعدی
عالی بود
عاااااالیییییی😍😍😍😍😍😍💖💖💖💖
وایییی عالی بود 😍😍😍🥰🥰
وای عالیه آجی خوشگلم
البته اگه بتونم آجی صدات کنم
آنیتا ۱۲ تهران