6 اسلاید صحیح/غلط توسط: رویا انتشار: 3 سال پیش 102 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام این اولین تست من هست و درباره ی مرینت و آدرین هستش امید وارم که خوب باشه
راوی = مرینت ۲۰ سالش هست وآدرین ۲۲ سالش هست مرینت منتظره یه موقعیت خوب میگرده تا به آدرین بگه که دوسش داره الیا و نینو باهم ازدواج کردن و کلویی هم خیلی به آدرین نزدیک میشه و اعصاب مرینت رو خورد می کنه کاگامی و لوکا هم باهم هستن ولی هنوز ازدواج نکردن همه گیشون می رن دانشگاه
خوب بریم سراغ داستان فردا اولین روز دانشگاه رفتن ترم جدید هست و همه می خوان برای فردا کلی کار انجام بدن مرینت = وای تیکی بنظرت فردا می توانم به آدرین بگم که دوسش دارم ولی مطمعنم که نمیشه چون اون کلویی بی ادب همش پیش اونه باید چیکار کنم تا پیشش نباشه تیکی = به نظرم برو جلوی کلویی به آدرین بگو که دوسش داری ومن مطمعنم کلویی زندت نمی زاره مرینت= ولی اگه آدرین بگه نه چی جلوی کلویی عابروم میره تیکی= نظری ندارم؟؟؟؟؟
فردا صبح مرینت= رفتم پایین یه صبحانه ی خفن درست کردم و خوردم ( اها راستی این رو هم بگم پدر و مادر مرینت رفتن چین پیش عموی مرینت) و رفتم توی اتاقم تا لباس بپوشم مو هام رو باز کردم شونه زدم و بالای سرم بستم یه دامن نسبتا بلند پوشیدم و زیرش جوراب شروالی سفید نازک پوشیدم یه لیاس صورتی پوشیدم و یه رژ صورتی کم رنگ زدم و یه سایه ی آبی کم رنگ هم برای بالا و پانین چشمم زدم و کیفم رو برداشتم و یه کفش سفید پوشیدم و رفتم بیرون بیرون بوی خیلی خوبی میومد آسمان خیلی خوب بود تیکی یواشکی اومد بیرون و گفت = مرینت خیلی خوشکل شدی آرایشت هم خیلی خوبه نه زیاد آرایش کردی نه کم متناسب متناسب عالی👌👌👌مرینت=😘😊😊😊😊 پیاده رفتم تا دانشکاه نینو و الیا رو دیدم الیا اومد سمتم و گفت = وای دختر چقدر ماه شدی مطمعنم که امروز آدرین عاشقت میشه مرینت= خخخ بس کن الیا 😅😅 آدرین = صبح بیدار شدم و صبحانه خوردم ویه لباس خوب پوشیدم و رفتم تو ماشین زمانی که پیاده شدم مرینت رو دیدم با الیا خیلی خوشکل شده بود واقعیتش من یه ذره مرینت رو دوست دارم ولی لیدی باگ تمام زندگیمه ( خدا میدونه اگه بفهمه مرینت همون لیدی باگ چیکار می کنه ) داشتم به زیبایی مرینت نگاه می کردم که نینو اومد سلام نینو نینو= چطوری پسر آدرین= عالی ربا نینو رفتم تو نینو= من باید برم پیش الیا خداحافظ بعدا می بینمت آدرین = باشه زمانی که نینو رفت دیدم کلویی اومد پیشم
مرینت = الیا گفت باید بره پیش نینو من هم گفتم باشه و رفت آدرین رو دیدم تا اومدم برم پیشش کلویی رفت پیشش خیلی اعصابم داغون شد رفتم جلوتر تا کاری که تیکی گفت رو انجام بدم چون می خواستم ببینم کلویی چه حالی میشه 😈😈😈تا اومدم بگم دیدم کلویی محکم آدرین رو بغل کرد وآدرین هم بغلش کرد و می خواستن که هم دیگرو ب* ب* و* س* ن* د* یه دفعه بغضم گرفت و نتوانستم خودمو جمع کنم و اشکم در اومد آدرین = کلویی یه دفعه من رو محکم بغل کرد سعی کردم ازش جدا شم که گفت فقط یکم بعد دیگه میرم من هم چون مادرشو از دست داده بود قبول کردم ومن هم بغلش کردم دیدم که می خواد ب* و* س* م* کنه خودمو کشیدم کنار و دیدم که مرینت با چشم پر از اشک به من نگاه کرد و رفت من از کار کلویی واقعا اعصبانی شدم
ولی از کار مرینت سر در نیاوردم که نینو اومد سمتم و گفت = آدرین تو چیکار کردی مرینت خیلی از این کارت ناراحت شد اون خیلی وقته که دوست داره ولی روش نمیشه که بهت بگه خوب اگه دوسش نداشتی چرا این توری حالش رو بد کردی خوب بهش میگفتی 😐😕آدرین= چییی مرینت ؟؟?؟زمانی که به حرف های نینو گوش دادم فهمیدم که چه کار اشتباهی کردم رفتم دنبال مرینت تا باهاش حرف بزنم ولی دیدم که از یه طرف صدای داد و جیغ میاد و صدای خراب شدن چیزی فهمیدم که یکی شرور شده پس رفتم طرف صدا و بعدا هم می توانم از دل مرینت دربیارم رفتم پشت دیوار و تبدیل شدم پلگ ....... مرینت = واقعا حالم داغون بود داشتم از دانشگاه دور می شدم که صدای داد و فریاد شنیدم حالم اصلا خوب نبود ولی باید می رفتم کمک گربه ی سیاه پس رفتم پشت دیوار و تبدیل شدم ( حالا زمانی که بفهمه که گربه ی سیاه همون آدرین هست چه حالی میشه )
رفتم دیدم گربه ی سیاه اونجاسرفتم کمک این قدر حالم داغون بود که متوجه سلام گربه ی سیاه نشدم آدرین= دیدم لیدی باگ اومده بهش گفتم سلام بانوی من ولی جوابم رو نداد حالش خوب نبود انگاری کسی ناراحتش کرده اگه بفهمم کار کی بوده که لیدی من رو این جوری ناراحت کرده پدرشو در میارم 😠😠😬😡( کجای کاری کار خودت مرینت بدبخت رو این جوری کرده😑) کلی با دشمن جنگیدیم و دیدم دشمن بادستش محکم زد به لیدی دلم آتیش گرفت لیدی افتاد اون ور ولی هنوز بهوش بود قدرت گرفتم و با پنجه ی برنده زدم به دشمن آکوما هم اومد بیرون لیدی آکوما رو گرفت و پروانه داد بیرون و افتاد زمین و بیهوش شد دیدم گوشوارش داره صدا میده نمی توانستم ببرمش بیمارستان چون اون وقت می فهمیدن که کی پس بردمش توی یه جا که کسی نبود خواستم برم که دیدم داره از شکم لیدی خون میاد خیلی دستپاچه شدم و خیلیذهم نگرانش بودم ولی نمی خواستم بفهمم کی ولی مجبور بودم چون اگه میرفتم اون وقت دیگه لیدی باگی وجود نداشت یه دست مال سفید حوله ای گیر اوردم و گذاشتم روی شکمش تا خ* و*ن* بند بیاد و فشار می دادم یک دفعه لیدی از حالتش در اومد بیرون و دیدم و دیدم که ممممررریییننننتتت بود
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام چند روز دیگه میاد
ععععاااالللللیییییییی بود خیلی قشنگ بود.
منتظز پارت بعدی هستم.
کی میاد؟؟؟؟