10 اسلاید صحیح/غلط توسط: پاسیفیکا انتشار: 3 سال پیش 203 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه این داستان دربارهی نسل بعدی آبشار جاذبه است ،ولی با اونیکی داستانه نویسنده دیگه فرق داره 💕💕💕💫💫💫امید وارم از داستانم خوشتان بیاد و امید وارم تستچی جان قبول کنه . و لطفا نظر هم بدین دربا ره ی داستانم 💛💛💛💛💛😘😘😘😘😘😘💕💕💕 خب بریم سراغ داستان .
چند سالی از موقعی که میبل و دیپر تو آبشار جاذبه بودن میگذره ،و حالا میبل و دیپر ۱۹ ساله شان است. از زبان میبل : دیپر باورت میشه داریم دوباره میریم آبشار جاذبه 🤩🤩🤩🤩😃😃😃😃. از زبان دیپر : آره خواهری منم هیجان زده ام 🙂🙂🙂🙂😀😀😀😊😉. از زبان میبل : ولی مطمئنن دوستامون تو آبشار جاذبه بزرگ شدن . از زبان دیپر : آره خواهری حالا بیا وسایلاتو جمع کن . از زبان میبل : باشه. و هردو شروع کردن به بستن چمدوناشون .
وقتی چمدوناشون رو بستن رفتن سوال اتوبوس🚍🚋 شدن .
بعد از چند ساعت میبل و دیپر به آبشار جاذبه رسیدن ،از اتوبوس پیاده شدن و رفتن به سمت معما کده شک ،وقتی رسیدن به معما کده شک دیدن حرف sاز اسم معماده شک افتاده ،هردو خندیدن و وارد معما کده شک شدن . وقتی وارد شدن دیدن همه منتظرشان بودن و جلوی در وایساده بودن تا میبل و دیپر رو سوپرایز کنن. همه با صدای بلند گفتن ((به آبشار جاذبه خوش اومدین )) و همه رفتن تا میبل و دیپر رو بقل کنن.
بعد میبل و دیپر دیدن که عمو فورد و عمو استی هردو پیرتر شدن ،چون هردوشون موهاشون سفید شده بود . از زبان عمو استی : به معما کده شک خوش اومدین عسلی ها. بعد هردو تاشون رو سفت بقل کرد . از زبان میبل : ما هم از دیدنتون خوشحالیم عمو استی .از زبان دیپر : آره واقعن دلمون براتون تنگ شده بود ،ما از دانشگاه
فارغ تحصیل شدیم به خاطر همین پدر و مادرمون به ما اجازه دادن که تو مدت یه سال پیشتون باشیم . از زبان عمو استی : خوشحالم که قراره زیاد پیشمون بمونین شما دوتا عسلی واقعن بزرگ شدین . (نکته : منظورم از همه که اومده بودن پشت در، سوز، ملودی ، وندی ،پاسیفیکا ،کندی ، گراندا ، عمو فورد ، عمو استی است ) از زبان سوز : خوشحالم هردوتون برگشتین و چقدر هم بزرگ شدین ، دیپر و میبل ما هم میخوایم یه خبری بهتون بدیم ، من و ملودی قراره پس فردا ازدواج کنیم .
از زبان میبل : وای سوز ،واقعن بهتون تبریک میگم . از زبان دیپر : سوز واقعن بهت تبریک میگم . از زبان عمو استی : خب عسلیا بهتره برین اتاقتون استراحت کنین مطمئنن بعد این سفر طولانی خیلی خسته هستین . بعد هردوتاشون رو برد تو اتاق زیر شیروانی ، بعد عمو استی از اتاق خارج شد تا میبل و دیپر استراحت کنن . (توجه : میبل و دیپر شب رسیده بودن آبشار جاذبه .) میبل و دیپر وسایلاشون رو زمین گذاشتن که یعدفه زنگ خانه خورد میبل سریع رفت پایین تا جواب بده ، از زبان میبل الو ،سلام ،شما ؟ . از زبان صدای توی تلفن : سلام ،میبلی خوبی ،چطوری ؟ منم گیدن . از زبان میبل : گیدن تویی ؟ چطوری ؟ چیزی شده که بهم زنگ زدی ؟ . از زبان گیدن : هیچی فقط میخواستم بگم فردا میتونی بیای خونه ما ؟. از زبان میبل : باشه ،چرا که نه ،میام . از زبان گیدن : عالیه ،پس ،فردا میبینمت . از زبان میبل : میبینمت ،خداحافظ. از زبان گیدن : خداحافظ . و قطع کرد. از زبان دیپر : کی بود خواهری ؟ . از زبان میبل : گیدن بود دیپری ،فردا میرم خونشون . از زبان دیپر : باشه فقط مراقب باش . از زبان میبل : باشه ،مراقبم . بعد لباسش رو عوض کرد و رفت تو تختش . دیپر هم لباسش رو عوض کرد و رفت تو تختش . از زبان میبل : شب بخیر دیپری . از زبان دیپر : شب بخیر میبل . بعد چراغ رو خاموش کرد . و هردو به خواب عمیقی فرو رفتن.
فردا صبح میبل و دیپر از خواب بیدار شدن ،میبل سریع لباسش رو عوض کرد و لباس صورتی با شلوار جین پوشید و به موهای فرفری اش تل زد و آمده شد که بره خونه گیدن .(توجه : میبل وقتی بزرگ شد موهاش کوتاه شد ولی هنوز موهاش فرفری است .) میبل از دیپر و بقیه خداحافظی کرد و رفت به سمت خونه گیدن . دیپر هم رفت پیش عمو فورد تا آزمایشاتش رو نگاه کنه و اگه تونست یه کمکی هم به عمو فورد بکنه. (توجه : میبل و دیپر آخر های تابستان اومدن به معما کده شک پس تولده ۲۰ سالگیشون نزدیک است. و همون طور که میدونین تولد میبل و دیپر آخر های تابستان است.)
بعد از چند روز بالاخره تولد ۲۰ سالگی میبل و دیپر فرا رسید ، میبل و دیپر تصمیم گرفتن که گیدن ،پاسیفیکا ، وندی ، کندی ،گراندا ، سوز، ملودی، رابی ، تمبری و بقیه رفیقای وندی رو دعوت کنن. (توجه : داستانی که من مینویسم روز ها سریع سپری میشه به خاطر اینکه ازدواج دیپر و میبل فرا برسه . ) بعد از چند روز دوباره گیدن به میبل زنگ میزنه که بیاد پارک و میبل هم میره سمت پارک ،وقتی میره سمت پارک میبینه که گیدن یک چیزی در دستش داره ، میبل متوجه نشد که اون چی است . طولی نکشید که فهمید که یک حلقه 💍در دست گیدن است. میبل اشک در چشمهاش جمع شد از زبان میبل : گی ،گیدن ، تو ،تو ،امکان ،نداره . گیدن خم شد و حلقه 💍رو به میبل نشان داد ، از زبان گیدن : میبل پاینز ،با من ازدواج میکنی 💕💕💕💕💕. از زبان میبل : بله ،بله ،من باهات ازدواج میکنم. و بعد گیدن رو بقل کرد . و گیدن حلقه 💍رو در دست میبل میکنه ، گیدن و میبل دست در دست هم رفتن تا این خب خوش رو به همه بگن . بعد از چند روز میبل و گیدن عروسی 🤵🏻👰🏻گرفتن و از اون به بعد باهم تو خونه گیدن زندگی کردن ( توجه :پدر و مادر گیدن از دنیا رفتن )و دیپر هم تنها با دوتا عمو هاش و سوز و ملودی بود. بعد از چند روز ازدواج 🤵🏻👰🏻سوز و ملودی فرا میرسه و اون ها تصمیم گرفتن که تو معماکده شک زندگی کنن.
یک روز دیپر وقتی از خواب بلند میشه تصمیم میگیره که به یکی زنگ بزنه و باهاش حرف بزنه ، ولی نمیدونست به کی زنگ بزنه ، تصمیم گرفت به پاسیفیکا زنگ بزنه تلفن رو برداشت و شماره خونه پاسیفیکا رو گرفت (توجه : اگه یادتون باشه خانواده پاسیفیکا پول دار نمیدونم و برشکسته شد به خاطر همین هم پدر پاسیفیکا با کار
تونست پول جور کنه و یه خونه گرفت.)یعدفه صدای پاسیفیکا از پشت تلفن اومد ، از زبان پاسیفیکا : الو ،سلام ،بفرمایین. از زبان دیپر : الو پاسیفیکا ،منم دیپر . از زبان پاسیفیکا : سلام دیپر ،خوبی ،چطوری ؟ چیزی شده که بهم زنگ زدی ؟.
از زبان دیپر : نه ،ولی ،راستش از موقعی که خواهرم ازدواج کرده و رفته با گیدن زندگی کنه من خیلی تنها شده ام پاسیفیکا . از زبان پاسیفیکا : دیپر دوست داری باهم یه قدمی بزنیم و باهم حرف بزنیم . از زبان دیپر : آره ، چرا که نه ،کجا ببینمت ؟. از زبان پاسیفیکا : نیازی نیست تو بیای ،من میام معما کده شک و بعدش باهم میریم تو جنگل تا باهم حرف بزنیم ،چطوره ؟. از زبان دیپر : باشه ،پس میبینمت ،فعلن . از زبان پاسیفیکا : فعلن . و قطع کرد. دیپر رفت سریع حاضر شد و منتظر شد تا پاسیفیکا بیاد وقتی پاسیفیکا اومد باهم رفتن سمت جنگل و باهم کلی حرف زدن ، از زبان دیپر : میگم دیپر ،میتونم ازت یه سوالی بپرسم ؟. از زبان دیپر : آره ، چراکه نه بپرس . از زبان پاسیفیکا : ببینم تو ومیل از موقعی که میبل ازدواج کرد و رفت با گیدن زندگی کنه تا اون موقع باهاش حرف زدی یا نه ؟. از زبان دیپر : خب ،زنگ که بهش زدم و باهاش تلفنی حرف زدم ،ولی نتونستم از نزدیک ببینمش ، راستی میدونستی ملودی داره بچه دار میشه قراره یه پسر به دنیا بیاره . از زبان پاسیفیکا : واقعا ،من نمیدونستم .
از زبان دیپر: و اینکه به زودی قراره بچه اش به دنیا بیاد ،راستی پاسیفیکا تعطیلات کریسمس نزدیکه، دوست داری تو تعطیلات کریسمس بیای معما کده شک . از زبان پاسیفیکا : آره حتما میام .بعد به آسمون نگاه کرد دید هوا داره تاریک میشه، پاسیفیکا برگشت سمت دیپر ،از زبان پاسیفیکا : دیپر من دیگه باید برم ،اگه باز به کسی نیاز داشتی که باهات حرف بزنه من هستم . از زبان دیپر : باشه ،منم باید برم ،خداحافظ . از زبان پاسیفیکا : خداحافط . بعد هردو به هم لبخند زدن و رفتن . دیپر موقع راه احساس کرد که یه حسی بهش دست داد ،حسی که میگفت عاشق پاسیفیکا شده .
خب دوستان پارت اول همین جا تمام میشه ،امید وارم از داستانم خوشتان بیاد 💚💛🧡❤❤💗💜💙🤎🤍💫💖💝💘و امید وارم تستچی جان هم از داستانم خوشتان بیاد ،ولی باید یک چیز مهم را بهتان بگویم ،این که پارت دو اسمش یه چیز دیگه است ،اسمش ((عشق دونفره پارت۲ ))است، ولی موضوعش راجب نسل آینده است ولی اسم هر پارت فرق میکنه ،ولی نگران نباشین من آخر های داستانام میگم که قراره اسم های پارت هام چی باشه.
تا پارت ۲ خداحافظ 💖💝💘💘💚💛🧡🧡❤💗💙🤎🤍🤍
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)