من ملکه ام5

سلام خوبید ؟ببخشید بابت این که دیر شد امتحانات سختن

واو چه جذاب ی خونه جادویی من:میگم چرا تاحالا من قدرتی از خودم ندیدم؟ جانا:این خونه ی اسرار امیز قدرت هامونو فعال میکنه متفکر به خونه نگاه کردم

خوب الان باور کنم بیدارم ی بشکون از خودم گرفتم درد داشت وایسا ببینم من:بچه ها ساعت کو؟ جانا :چرا بیا ساعت مچیشو نشونم داد من:پس خواب نیستم نفس عمیقی کشیدم ی دفعه سه تایشون زدن زیر خنده با تعجب نگاشون کردم ارشام:منم اولش دیر باور کردم مانی با خنده گفت :منم فک کردم دوربین مخفیه

جاناسرشو خاروند و گفت من یادم نی ارشام به ساعت نگاه کرد و گفت خب دیگه باید بریم مدرسه سر تکون دادم جانا :درباره بال هاش بهش نگفتی؟ ارشام:اوه اره خب ببین باید دستتو رو کمرت بکشی با تعجب دست به کمرم کشدم که ی چیزی پشتم سنگینی کرد

جانا:واو چه بال های خوشگلی داری من با تعجب گفتم: بال ؟؟؟؟شاید منظورش چیز دیگه ای بوده مثلا چمیدونم کاش الان ی اینه اینجا بود که ی دفعه ی اینه جلوم ظاهر شد لبخندی زدم با دیدن خودم تو اینه از تعجب شاخ در اوردم

بال های بزرگ و بنفش پست من بود کاملا میتونستم تکونشون بدم دستمو روی دهنم گذاشتم من:واقعا خواب نیستم؟ آرشام لبخندی زد و گفت تازه کجاشو دیدی ی چرخی بزن و بخواه بشی خود واقعیت چشمامو بشم من :میخوام خودم بشم و ی چرخ زدم وقتی چشمامو وا کردم دهنم وا موند ی لباس پفی پفی پر زرق و برقی بنفش اما وایسا این شاخ های کوچولو چه نانازن بچه ها با تعجب داشتن نگاهم میکرن من:چی شده؟ مانی:خب خب من :خب؟بال های بزرگ و بنفش پست من بود کاملا میتونستم تکونشون بدم دستمو روی دهنم گذاشتم من:واقعا خواب نیستم؟ آرشام لبخندی زد و گفت تازه کجاشو دیدی ی چرخی بزن و بخواه بشی خود واقعیت چشمامو بشم من :میخوام خودم بشم و ی چرخ زدم وقتی چشمامو وا کردم دهنم وا موند ی لباس پفی پفی پر زرق و برقی بنفش اما وایسا این شاخ های کوچولو چه نانازن بچه ها با تعجب داشتن نگاهم میکرن من:چی شده؟ مانی:خب خب من :خب؟ ادامه دارد....................................