خب سلام . ببخشید به خاطر امتحانات نیومده بودم ولی من برگشتم و امیدوارانه تابستون هم برگشته . داشتم فکر میکردم که یه داستان میراکلسی هم بنویسم . ولی معلوم نیست .در هر صورت امیدوارم خوشتون بیاد . فصل ششم : گذشته
بعد از شام همگی به اتاق خود رفتند تا کمی بخوابند . ولی لوسی خوابش نمی آمد . به طرف آشپزخانه به راه افتاد تا کمی آب بخورد ، که دید چراغ اتاق امیلی روشن است . در زد و سپس در را باز کرد . امیلی متوجه او نشد . او به نقطه نامشخصی زل زده بود . لوسی گفت : سلام ... ببخشید که مزاحمت شدم . + اوه نه چیز خاصی نیست . × خوابت نبرد ؟ + نه داشتم به چیزی فکر میکردم . × به نقشه ای که قراره تو آینده بریزی ؟ + نه ... داشتم ...... داشتم به .... پدرم فکر میکردم . × اوه + احتمالا عصر که اینجا بودی این کاغذا رو دیدی . روشون نوشته ک.ن.م.و . مخفف اسم کایل نلسون مکس ول ¹ هست . پدرم . × یعنی فایمیلت ... + اره . فامیلیم مکس ول هستش . خانواده مکس ول افراد مشهوری تو صنعت تکنولوژی و اختراعات مختلف بودند . یکیشون هولوپ بود . همون وسیله ای که باعث شد لرد پدرم رو زندانی کنه و بقیه رو از دنیای شما گیر بندازه . واسه همین فامیلیم رو به اسم دوم پدرم تغییر دادم . × اوه . نمیدونستم . + اره خب . تو و هلن تنها کسایی هستین که میدونین . چون که قدرت درک و همدلی تون بالاست . × اینم یکی از قدرتامه ؟ + نه . به این میگن توانایی درک دیگران . همه دارنش . به غیر از لرد فکر کنم . × من هیچوقت نفهمیدم قدرت تو دقیقا چیه ؟ + اوه . قدرت خاصی نیست . توانایی کنترل اجسام ، و خب توانایی آتیش زدن ذهن . اونجوری که دیو دوست داره صداش کنه . × آتیش زدن ؟ + آره . من میتونم کاری کنم ذهن یه یارویی با درد تمام پر بشه . × عجب . + اره . خب دیگه بهتره بری و استراحت کنی . امروز روز خسته کننده ای باید بوده باشه . از اونجایی که به خاطر ماموریت وسط شب هم نتونستی بخوابی . × اکی پس . ممنون . میبینمت . + باشه . شب به خیر . امیلی نگاهی به قاب عکس خود و پدرش کرد و گفت : شب به خیر بابا . بعدا میبینمت . قول میدم . و سپس چراغ رو خاموش کرد و خوابید . 1. Kyle nelson maxwell
صبح روز بعد همگی پر از انرژی بودند و به شدت میخواستند تا بفهمند ماموریت بعدیشان چیست . مخصوصا بعد از این که دختر میان زمینی ( اسم مستعاری که دیوید به تازگی بر روی لوسی گذاشته بود ) به آنها ملحق شده بود .همگی در حال خوردن صبحانه و بحث کردن دربا ه اسم جدید لوسی بودند که ناگهان صدای آژیر مقر به هوا رفت . همگی به سمت بخش امنیتی رفتند تا دوربین ها را چک کنند . معلوم شد که سرباز های لرد در حال گشتن خانه به خانه آن خیابان بودند و فقط چند ساختمان با اینجا فاصله داشتند . سارا و هلن با قیافه گیجی نگاه میکردند . سرانجام هلن پرسید : میشه یکی بگه اینا چرا دارن این کارو میکنن ؟ چرا بیخودی دارن خونه به خونه رو میگردن ؟ اصلا چرا دارن این محله رو میگردن . مگه این ساختمون حفاظ ضد دید نداره ؟ سم پرسید : میدونم وقت بدیه . ولی حفاظ ضد دید دقیقا چیه ؟ لوک جواب داد : این خونه به موتور های پر انرژی وصل شده که در فرکانس ها و سرعت های مختلفی کار میکنن . برای همین چشم کسانی که اهل این زمین هستن رو گول میزنن که باور کنن این یه خونه کسل کننده دیگه مثل همه خونه های دیگه توی این خیابونه . از اونجایی که افرادی که اهل این زمین نیستن ، چشمشون به تششعات و فرکانس های ما عادت نداره ، میتونن منظره اصلی که یه خرابه هست رو ببینن . تقریبا یجورایی خطای دیده . سم گفت : واو . داره از اینجا خیلی خوشم میاد . ناگهان همگی دیدند که سرباز ها به سمت این ساختمان راه افتادند . امیلی با صدای هشداردهنده ای گفت : سارا ، دیوید ، میدونین باید چی کار کنین . برین بجنبین . سارا و دیوید سریع یک هودی سیاه به تن کردند و از پله ها بالا رفتند . دوربین ها نشان دادند که آنها از سمت قاب عکس بیرون آمدند و سپس به سمت در دویدند .در را باز کردند و بیرون رفتند . در این جا امیلی روی دوربین بیرون در زوم کرد و میکروفن را روشن کرد . یکی از سرباز ها گفت : جایی میرفتین ؟ + اوه بله . من دیوید هستم و این هم همسرم سارا هستش . در حال رفتن به خرید بودیم . مشکلی پیش اومده ؟ × خب راستیتش ، فرمان لرد هستش . از اونجایی که اسکنر ها هیچ نشانگر حرارتی را توی خونتون نشون نمیده .... در این زمان لوک بالا پایین پرید و برای خودش آرام هورا کشید .......واسه همین فکر نکنم دروغ بگید . فقط بگید ببینم این دخترو میشناسین؟ او تصویری از لوسی نشان داد . ÷ نه تو کل عمرمون ندیدمیش . مگه نه دیوید عزیزم ؟ + بله همینطوره . نه ما نمیشناسیمش . چرا دنبالشین ؟ × ممکنه که این دختر یه تهدید بر علیه لرد باشه . یکی از افرادیه که قرار بوده به جلسه های هفتگی بیاد ولی نیومده . + اوه . شنیدم مجازاتش خیلی سخته . × بله سخته . فعلا روز خوبی داشته باشید و اگر چیزی دیدید یا کسی رو در حال استفاده از قدرت دیدید به پلیس زنگ بزنید . + بله حتما خسته نباشید . سارا و دیوید از خیابان بیرون رفتند و از کوچه پشتی از پنجره داخل خانه شدند و به زیرزمین برگشتند . دیوید پرسید : خب . حالا نقشه چیه ؟
اینبار نوبت لوسی بود که هنگ کند . با قیافه ای متعجب پرسید : یه لحظه یه لحظه . منطورش چی بود که گفت اگه کسی در حال استفاده از قدرتش بود رو به ما بگید ؟ یعنی افراد این زمین از قدرتشون استفاده نمیکنن ؟ من فک کردم گفتید فقط اونایی که ممکن بود براش تهدید بشن رو کشت ؟ امیلی پاسخ داد : نه همه رو . بعضیا بهش محلق شدن . و سپس زیر چشمی نگاهی به سارا کرد . سارا در حالتی بین تنفر و شکست بود . انگار که کاری را اشتباه انجام داده بود . ناگهان لوسی توانست ذهن او را بخواند . // همش تقصیر منه . اگه جلوش رو گرفته بودم الان اون جزوی از افراد لرد نبود و بقیه رو به قتل نمیرسوند . باید خواهرمو از چنگ اون شرور بدذات نجات میدادم ... // لوسی شکه شد . نمیدانست که سارا یک خواهر داشته است . و از قرار معلوم به خاطر اتفاقی که قبلا افتاده بود ، او به لرد پیوسته است . لوسی همچنان در افکار خود غرق بود که ناگهان سم سکوت سنگین را شکست : خب . من میدونم که اینجا خیلی امن تره و ما نباید کار خطر ناکی بکنیم ، ولی به این معنی نیستش که نمیتونیم توی همین پناهگاه یه ذره رو قدرتامونو و اینا کار کنیم ؟ امیلی با خوش حالی برگشت گفت : آفرین !!! خودشه . چه فکر خوبی . همینکارو میکنیم . من میتونم الان به سم یاد بدم که چجوری از قدرتاش استفاده کنه ، سارا هم میتونه به لوسی حرکات رزمی یاد بده . لوک و هلن میتونن با هم بوکس تمرین کنن و دیوید هم میتونه ... تمرین ... تیر اندازی بکنه . آره برو تیر اندازی رو تمرین کن . دیوید اعتراض کرد : واااا . من تیراندازیم خیلی هم خوبه میخواستم برم فیلم ترسناک ببینم .. امیلی جواب داد : همین که گفتم . برو . حرفم نباشه . دیوید با غرغر از آنجا دور شد . لوک و هلن در حالی که سعی میکردند جلوی خندشان را بگیرند رفتند . امیلی چشم هایش را چرخاند و سم ... دوباره هنگ کرده بود و قیافه اش مانند این بود که بگوید : این چرا اینجوریه ؟! سارا به سمت باشگاه به راه افتاد و لوسی هم به دنبال او دوید . آنها به سمتی از زمین رسیدند که درست در مقابل زمین بوکس بود . سارا دکمه ای در گوشه ای را فشار داد و سپس طبقه هایی با انواع و اقسام اسلحه ها و غیره ظاهر شدند . قبل از اینکه لوسی بتواند آنچه را که دیده بود هظم کند ، چشمش به یک عکس از دو دختر کوچک با موهایی سیاه افتاد . میتوانست حدس زد که دختر بزرگتر سارا است . و دختر کوچکتر هم ... خواهر او بود ؟
قبل از آنکه وقت داشته باشد تا افکارش را سر و سامان دهد ، سارا از او پرسید : خب کدومو دوست داری ؟ و سپس دستش را به شانه او زد . لوسی جواب داد : ام.... نمیدونم . تو واقعا کار با همه اینا رو بلدی ؟ + خب اره . همشون رو . کار سختی نیست تو هم یاد میگیری . × به نطرت کدومش برای کسی مثل من که کار کردن با هیچکدومو بلد نیست بهتره ؟ + خب .... آها . آره . اینو ببین . این یه اسلحه خاصه . ساخته شده توسط لوک و امیلی . این از انرژی خود آدمایی که ازش استفاده میکنن قدرت میگیره . فک کنم برات خوب باشه . توی هدف گیری و متمرکز کردن قدرت هات بهت کمک میکنه . به غیر از اون همیشه باید یه اسلحه کوچیکتر همراهت باشه . همیشه نیاز میشه . برای کسایی که تازه میخوان شروع کنن ، معمولا یه سپر محافظ پیشنهاد میدم که با انرژی برق کار میکنه و اگه کسی به سمتش شلیک کنه با ۶ برابر قدرت بیشتر بهش برمیگردونه . هلن معمولا از اینا استفاده میکنه . ولی از اونجایی که تو در هر صورت یه سپر میتونی بسازی ، میتونی از این یکیا استفاده کنی . اینا یهجورایی یه چاقوی همه کارن . اینو که فشار بدی گاز پخش میشه . روی تو جواب نمیده چون که اهل این زمین نیستی ، به غیر از اون ، خب مطمئنا یه چاقو هم داره . و یه چراغ قوه . یه چاقوی همه کار مثل این نباید زیاد وسیله داشته باشه چون که سنگین میشه و کوچیکترین چیزا توی جنگ تن به تن اهمیت زیادی دارن . × عجب . خب الان چی یادم میدی ؟ + فعلا با یه چاقوی ساده تمرین میکنیم که هم بتونی چاقو رو از دست من بقاپی ، هم بتونی جاخالی بدی و حمله کنی . × باشه پس . بیا شروع کنیم . بعد از نیم ساعت ، سارا تمامی نکات اولیه را توضیح میدهد و سپس با لوسی تمرین میکند . کمی که خسته میشوند لوسی متوجه میشود که سارا کمی توی فکر است : هورا . بعد از صد تا تمرین بالاخره من زدمت زمین ..... سارا خیلی ... سارا ؟ ... الو ؟ از زمین به سارا !!! + اوه بله ؟ × چی شده ؟ + هیچی . حواسم نبود فقط یاد یه خاطره افتادم . × یه خاطره از خواهرت ؟ + تو از کجا ... آره × میتونم بپرسم چه بلایی به سرش اومد ؟ + خب همه چیز از یه روز معمولی توی این دنیای بی رحم شروع شد . ناگهان لوک داد زد : بچه ها ، آهای بچه ها ! دخترااا بیاین امیلی و سم یه شاهکار زدن برای ناهار . لوسی گفت : بقیش رو بعدا میگی ؟ سارا جواب داد : حتما . و با هم به سمت آشپزخانه به راه افتادند .
خب ببخشید اگه این یه ذره کم بود . امیدوارم دوستی که دوست داشت از امیلی بیشتر ببینه خوشش اومده باشه . اگه یه ذره تو قسمت های احساسی ضعیفم ببخشید من ادم احساساتی نیستم . ولی عوضش یه تیکه از پارت بعدی رو میبینیم .
انچه خواهید خواند : سم از لوسی پرسید : چی شده ؟ سارا جواب داد : معلوم نیست . وقتی همگی رسیدند ، دیوید پرسید : چی شده لوک ؟ لوک با قیافه ای بین تعجب و حیرت به میز گرد اشاره کرد . همگی به آن طرف نگاه کردند . یک هولوگرام نامشخص و بلوری به آنها نگاه میکرد .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود مثل همیشه
امیدوارم پارت بعد هر چه زود تر بیاد
مرسی
راستی منتظرم تو هم تستت رو منتشر کنی ها ..
بازم ممنون