6 اسلاید صحیح/غلط توسط: Midnight انتشار: 4 سال پیش 4 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب اینم از پارت چهارم ببخشید که دیر شد نمیدونستم ناطرا انقدر سریع همه چیزو چک میکنن 😁
فصل چهارم : همگی آماده باشید . ماموریت شروع میشود .
قرار شده بود لوسی همراه با لوک شاهد ماموریت دیو و سارا باشد ، چون که هلن به بقیه نیرو ها پیوسته بود ، و سپس با او به محل تلپورتر برود و بعد برای بقیه دو ماه احتمالی آینده به همین جا برگردد . امیلی گفته بود که بودن لوسی با لوک تجربه جالب و آموزنده ای میتواند باشد . گرچه قبل از آن ماموریت دیو و سارا مانده بود . و خب لوسی در مقر منتظر میماند . نقشه از این قرار بود . امیلی به عنوان کارگزار لرد به سرکارش برمیگشت و تمامی دوربین های امنیتی را هک میکرد . سپس دیوید و سارا با چند بمب دودزای خاص ، که باعث بیرون آمدن گاز هایی میشد که افراد این زمین نمیتوانستند استشمام کنند و چند نیرو از مقر های مختلف به آنجا حمله کنند . قرار بود که تمامی گروگان های این زندان که گروگان های زیادی داشت را با هم فراری دهند . همراه با سم حدودا ۱۲ نفر بودند . به غیر از آن افراد دیگری میخواستند چند سرباز را گروگان بگیرند برای گرفتن اطلاعات و سپس در جای پرت و دوری ولشان کنند ، به همین دلیل بهترین زمان برای فرار امیلی از کار خود بود .
شب قبل لوسی از امیلی خواسته بود تا سوالی که از او پرسیده بود را از سم هم بپرسد و سپس خبر دار شده بود که سم هم میماند . و حالا کار دیگر را به هلن واگذار کرده بود .
((خب پس من یه پیغامی برای اون زمین دارم .))
هلن در حال صحبت با یکی از نیرو های قابل اطمینان بود . او زودتر از همه به محل تخلیه گروگان ها و زندانی ها آمده بود .
× ببین این نامه رو باید با این گوشی و با این خط مسیج کنین به این شماره. کسی که صاحب این گوشیه میخواد این جا بمونه و کمک کنه بنابر این ما باید پوشش بدیمش . بعد از اینکه همراه اینا به زمین خودت برگشتی ، اینو به یکی از کارگزار های اونجا که منتظرته بده . توضیح بده ، بقیشو خودش میدونه . هزار بار از این کارا کرده .
+ بله خانم .
× حالا برو . و موفق باشی .
+ ممنون .
کارآموز نامه را باز کرد تا بخواند که اگر اتفاقی برای کاغذ افتاد خود او بتواند پیام را برساند . او هر کاری برای داشتن یک نفر قابل اطمینان دیگر میکرد :
از شماره ............... به شماره ....................
محتویات :
سلام مامان . امیدوارم که زیاد نگرانم نباشی چون که حالم خوبه . دارم مسیج میدم چون باتری گوشیم به اندازه ای نیست که بتونم زنگ بزنم . شارژرم رو هم نیاوردم و به شارژر بقیه هم نمیخوره . میتونی بعدا سرم رو بکنی . راستی سم منو میرسونه خونه . با هم قرار گذاشتیم . یا اینکه با اون و دوستاش و دوستای من میریم یه ذره مهمونی بگیریم چون که امتحانات بالاخره تموم میشه . نگران نباش . به بابا سلام برسون .
دوستون دارم لوسی .
او خواندن نامه را تمام کرد و سعی کرد آن را به خاطر بسپارد . سپس به سمت دوستان خود رفت که همگی برای رفتن به خانه خیلی هیجان زده بودند .
(( هی تو دکتره ))
امیلی همچنان احترام یک کارشناس را نداشت . و بخاطر هوش سرشارش مورد تمسخر قرار میگرفت .
× با توعم .
امیلی چنان به سرعت برگشت که تقریبا سرباز با او برخورد کرد
+ بله؟
× آماده باش . برو به سلول ۵۶ زندانی رو بستیم منتظر توعه .
+ باشه دارم میرم . فقط داشتم به بقیه زندانی ها سر میزدم .
× فقط زود باش.
بعد از اینکه امیلی هر ۱۱ نفر را از نقشه مطلع کرد ، به سمت سلول های کارشناسی ، راه افتاد .
آنجا پنج طبقه بود . دو طبقه سلول های معمولی . طبقه سوم مکان ماندن کارکنان بود که در طول شیفت های مختلف عوض میشدند و به زندان ها و ساختمان های دیگه میرفتند . طبقه چهارم سلول های شکنجه بود و طبقه آخر یعنی پنجم ، سلول های کارشناسی . هر طبقه ۱۰ سلول یا اتاق داشت .
وقتی به سلول ۵۶ رسید در را با کارت خود باز کرد . به سرعت چشمش به سم افتاد که بر روی یک صندلی بسته شده بود و انگار منتظر او بود . سم ، با اینکه خیلی وقت نبود که آنجا بود ، ولی ۳ هفته نیز زمان کمی نیز نبود . از روز اول خیلی فرق کرده بود . روز اول موهای حالت دار قهوه ای طلائی او بسیار منظم به نظر میرسیدن و چشمان آبی او بسیار وحشت زده بودن . سپس امیلی کم کم اعتماد او را جلب کرد و میشود گفت که حالا آن ها با هم دوستند .
× به نظر خسته میای .
+ خیلی خوب میشد اگه میتونستن کمتر شکنجه بدن . درد میگیره بعدش .
× خب آره . شکنجه واسه همینه دیگه .
+ همیشه فک میکردم آدمای دنیاهای دیگه مهربون ترن .
× مسخره نباش سم . همه که اونطوری نیستن .
+ آره به گمونم نیستن .
× خب بیا شروع کنیم .
+ باشه . خب پس میتونم پرواز کنم آره ؟
× آره . بیا در مورد بقیش بفهمیم .
+ خیلی جالبه که روحشونم خبر نداره که دارن کمک میکنن .
در آن هنگام امیلی کار خود را شروع میکند . با دستگاه های عجیب غربی که ساخت زمین خودش هستند . و همگی علامت کوچکی به نام درست شده توسط ک.ن.م.و (K.N.M.W) را دارند .
× میدونی فک کنم لوسی خوش حال بشه که تو رو ببینه . حداقل سعی میکنه نزنه تو دماغت چون که سربازا همین الانشم این کارو کردن .
+ امیدوارم نارحت نباشه .
× داری شوخی میکنی ؟ اون خواهرته! یه کاری نکن من بزنمت ! معلومه که خوشحال میشه وقتی ببینتت .نمیدونی چقدر چهرش آشفته بود وقتی هر دفعه از تو حرف میزدم .
+ واقعا ؟
× واقعا نمیدونم چجوری تو رو تحمل میکنه . یعنی واقعا انقدر خری ؟
+ نمیدونستم براش اهمیت دارم .
× من تصمیم گرفتم که دیگه حرف نزنم . در هر صورت امشب میبینیش و کل ماه آینده رو برای حرف زدن باهاش داری . احتمالا
+ باشه پس . وای خدا خیلی خسته شدم .
× باشه بهشون میگم بیان ببرنت به سلولت آقای باور نمیکنم .
+ میدونی لوسی همیشه منو به اون اسم صدا می کنه .
× خب دیگه بسه جو احساساتی شده .
امیلی همه چیز را خاموش کرد و دوباره سم را به صندلی بست . و دوربین ها را از هک در آورد . سپس از در بیرون رفت . سم قبل از اینکه از شدت خستگی بیهوش شود صدای او را شنید که گفت : نگهبان . زندانی شماره ۸ کار دیگه ای نداره و مطمئنا برای یه دور شکنجه دیگه هم جوابگو نیست . بهتره ببرینش به سلولش .
و بعد دو نگهبان به سمت او آمدند و او را به سلولش برگردادند . خدا میدانست چقدر دلش برای خواهر کوچکش تنگ شده بود .
سارا و دیوید گروه آلفا بودند . گروه بتا ، باید بمب ها را از پنجره های کوچک به زحمت و سختی داخل می انداختند . دو تا بمب برای هر طبقه کافی بود . گروه امگا نیز چند دکتر آموزش دیده بودند که زندانی ها را به طرف تلپورتر راهنمایی میکردند . با یک هولوپ داخل شبکه ای که فقط مخصوص رفت و آمد بین شهری بود . وسیله ساخته شده توسط امیلی . گرچه بر خلاف تصور لوک خود امیلی آن را طراحی نکرده بود . ولی هیچ وقت نگفت که چه کسی آن را طراحی کرده است . در هر صورت وسیله بدردبخوری بود .
(( همه گروه ها به گوش باشید . به جاسوس خودی خبر داده شده . آماده حمله .))
سارا و دیوید از پشت بام وارد شدند . ماسک های گروه آلفا بنفش کم رنگ بود . ساخته دست لوک . باعث میشد که گاز ها درز نکند ، زیرا خیلی ها اهل زمین ۲۰۹۸ بودند . در همان هنگام صدای بنگ همزمان ۱۰ بمب دودزا به گوش رسید . وقتی که سارا و دیو و گروه بتا در های سلول های طبقه های اول و دوم را باز میکردند ، زیرا به دلیل اطلاع قبلی امیلی تمامی کارکنان تازه به شیفت خود آمده بودند و زندانی ها نیز همگی در سلول های خود بودند . با سرشماری دقیقا ۱۲ نفر سارا و دیوید ۱۱ نفر را به غیر از سم به پیش گروه امگا بردند و آنها نیز از آنجا ۴ نفر ۴ نفر به تلپورتر رفتند . گروه بتا نیز با ۳ سرباز و یک کارشناس بیهوش ، همراه با امیلی که ماسکی بر روی صورت خود داشت بیرون آمدند . سم با امیلی به مقر فرماندهی رفت زیرا خسته تر از آن بود که بتواند بایستد ، و گروه بتا نیز با زندانی های خود رفتند . سارا و دیوید هم با هولوپ خودشان سریع به مکان تلپورتر رفتند .
لوسی از اول آنجا بود و با دقت به کار لوک نگاه میکرد . لوک مختصاد فرکانس را وارد کرد و سپس تلپورتر با صدای وحشتناکی روشن شد . قرار بود لوسی با گروه آلفا که چند کارآموز حرفه بودند برود و گروه ها را راهنمایی کند . گروه آلفا بعد از روشن شدن دستگاه به درون تلپورتر قدم گذاشت و به دنیای ۳۰۷ تلپورت شد . تلپورتر مانند دهانه غاری بود که تقریبا ۱۰ نفر را میتوانست در خود جای دهد . با چند مبدل برق در اطرافش و یک سکوی جدا که لوک بر روی آن وایساده بود و مختصات را وارد میکرد . لوسی پس از نگاه کردن به آن ها پایش را در تلپورتر گذاشت و بعد از چند ثانیه ، خود را در مکانی شبیه به همان جای قبلی یافت .
یک کارخانه قدیمی . بر طبق دستوراتی که داشت و بر طبق نقشه یک گروه دیگر را آنجا دید . نقشه ها را با هم مرور کردند و همان زمان گروه بتا با ۵ نفر دیگر از تلپورتر بیرون آمدند . گروه کارشناس هم بقیه گروه های زمین خود را خبر کرده بود . تقریبا ۱۰ گروه از زمین ۳۰۷ آمده بودند . گروه بتا ۹ بار رفت و آمد که تقریبا ۴۰ تا ۵۰ گروگان را به آن کارخانه رساند . هر گروه ۶ نفر را با هولوپ با خود به آدرس هایشان منتقل میکرد .وقتی تمامی گروگان ها به خانه هایشان رسیدند . گروه امگا آمد . گروه امگا تمامی مامورانی بودند که میخواستند آنجا بمانند . بنابر این گروه بتا و ۲ گروه دیگر که میخواستند به آن زمین ملحق شوند و همینطور هم گروه آلفا ، نوبت به نوبت به زمین ۲۰۹۸ برگشتند . وقتی لوسی برگشت دیوید را دید که برای او دست تکان میداد . او پیش سارا و لوک ایستاده بود . وقتی به آن ها رسید هلن خودش را روی او پرت کرد و مشتی زد به شانه اش و گفت : عالی بودیییی . خیلی حال کردم . شنیدم چقدر خوب همه چیز رو مدیریت کردی .
لوسی جواب داد : اوه ، چیز خاصی نبود
خود لوسی هم خوشحال بود . کمی که گذشت تمامی گروه ها خداحافظی کردند و به مقر خودشان برگشتند . فقط این پنج دوست مانده بودند که ناگهان صدای بنگ بلندی از چند ساختمان آن طرف تر آمد . همگی از کارخانه بیرون دویدند ، زیرا نمیخواستند جای تلپورتر لو برود . بر خلاف میل لوک به سمت صدا رفتند . کسی آنجا نبود . هلن با استفاده از قدرتش ، از سیم برقی که نزدیکی آنجا بود به داخل خانه های متروکه این سمت شهر رفت تا آن ها را چک کند . لوک به یک مغازه الکترونیکی قدیمی رفت و سارا به سمت تلپورتر برگشت تا بتواند هولوپ را بیاورد زیرا جا گذاشته بودنش . فقط دیوید و لوسی مانده بودند که آنها هم در آن کوچه طولانی و بزرگ به راه گشت زنی ادامه دادند .ناگهان یک صدای ترق در یک مغازه نانوایی که در سمت راستشان بود در آمد . دیوید گفت : لوسی همینجا بمون و نگهبانی بده ، الان بر میگردم ممکنه فقط یه چیزی افتاده باشه رو زمین .
و به سمت در رفت به داخل وارد شد ، ولی آنقدر پنجره های مغازه کثیف و خاک گرفته بودند که لوسی نمیتوانست چیزی را ببیند . ولی توانست یه صدای بووم بلند را بشنود .
خب اینم از این
امیدوارم که خوشتون اومده باشه . فکر کنم با این دسترسی جدید ناظر ها ، بتونم زودتر قسمت های دیگه رو بزارم .
نطر فراموش نشه .
میبینمتون 😁
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
راستی ببخشید که عکسی نذاشتم واسش در حال طراحی یه عکس بودم
عالی بود این قسمت خیلی هیجان انگیز و کمی گیج کننده بود.
لطفا قسمت بعدی رو زود تر بزار.
باشه حتما . ممکنه تا فردا بیاد قسمت بعد