10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❄️R. Z⚡ انتشار: 3 سال پیش 361 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت دوازدهم....
پس پارت قبلی معلوم شد که مارکوس پسر ساحره ی زمردینه بریم سراغ داستان :
مرینت : شب پاشدم که دیدم آدرین بهم زل زده یه جیغ کوتاه کشیدم و گفتم : تو اینجا چیکار می کنی نمیشه که همش منو دید بزنی کار خوبی نیست
آدرین : راستش زیاد نیست اینجام اومدم بیدارت کنم تا بریم آکادمی و یه خبر مهم دارم
مرینت: چی؟
آدرین : آماده شو صبحونه ات هم بخور تا بعد بهت بگم نترس خبر خوبیه
مرینت : پس کنجکاو شدم همین الان بگو
آدرین : ديرت ميشه ها
مرینت : ای بابا باشه پس برو بیرون
آدرین : باشه باشه خودم میرم نمی خواد هلم بدی راستی تو خوابی راجع به ساحره ی زمردین دیدی؟
مرینت : آره چطور مگه؟
آدرین : اون خوب بود؟ یعنی طرف ما بود؟
مرینت : اون به من پناه داد حالا نمی دونم نیتش چی بود
آدرین : باشه باشه بقیشو تو آکادمی برام تعریف کن
مرینت : وقتی رفت تو جیبش دو تا پاکت نامه دیدم و یکیشو از جیبش قایمکی درآوردم روش مهر آکادمی بود و پشتش اسم من رو نوشته بود لباسامو پوشیدم و اونو گذاشتم تو جیبم وقت نداشتم بخونمش رفتم پایین که دیدم آدرین منتظرمه
پاکتو در آوردم و گفتم : خب این چی بود تو جیبت که مال من بوده؟
آدرین : ای دزد زیرک
مرینت : دزد چیه این روش اسم خودمه
آدرین : باشه باشه قبوله راستش این همون خبریه که می خواستم بهت بگم حالا که خودت گرفتیش چرا نمی خونیش؟
مرینت : خیلی هم خوب شاید ترفيع درجه ی دانش آموزان گرفته باشم شایدم به خاطر این که شاگرد اولم همیشه می خوان برام یه مراسم بگیرن ها؟
آدرین : به جای حدس بازش کن و بخونش
مرینت : وااای خیلی استرس دارم
مهرشو کندم و انداختم تو جیبم نامه رو لرزون باز کردم و خوندمش :
مرینت دراکولای عزیز شما را به جشن رقص پایانی آکادمی دعوت می کنیم بعدش هم یه مقدار چرت و پرت دیگه
مرینت : جشن رقص؟
آدرین : شما سال تحصیلی تون تموم می شد جشن رقص نمی گرفتین؟
مرینت : چرا ولی اینقدر زود تموم شد؟
آدرین : آره دیگه هر یه ترم یه فصله
مرینت : آره درسته
آدرین : خب...
مرینت : به جمالت
آدرین : اهم اهم
مرینت : چته؟
آدرین : ببخشید
مرینت : مثل آدم حرفتو بزن دیگه
آدرین : اولا که من آدم نیستم دوما تو چرا نمی گیری من چی میگم
مرینت : ببخشید که زبان ایما و اشاره رو بلد نیستم
آدرین : دارم میگم می خوای همراهت باشم تو اون شب؟
یهو ساحره ی زمردین اینو شنید و رفت تو ذهن مرینت و بهش جواب داد : مگه یادت رفته من هنوز بین تو و مارکوس انتخاب نکردم
آدرین : باشه و از پیشش رفت پیش ریون
مرینت به حالت قبلش برگشت و گفت : هی آدرین کجا میری وایسا منم بیام دیگه
آدرین : برو پیش همون مارکوس
مرینت : اما
آدرین : یه جور رفتار نکن انگار یادت رفت همین الان چی گفتی
مرینت : اما آدرین صبر کن
ساحره ی زمردین : اگه شب رقص با پسر من بری زیر نور ماه اونوقت دیگه به عنوان یه زوج واقعی شناخته میشین و جادوی ماه دیگه نمیزاره کسی بهتون نزدیک بشه
مرینت : از رفتار آدرین خیلی ناراحت شده بودم چون یهو رفت و بعد سرم داد زد من یادم نمیاد چی گفتم که اونو ناراحت کرده باشم این چند روزه البته تیکی میگه حرف های عجیب و غریب زیاد میزنم ولی من خودم اصلا یادم نمیاد
تیکی : مرینت بهش فک نکن بیا به یه چیز خوب فک کنیم شب جشن کیه؟
مرینت : سه روز دیگه
تیکی : تو این سه روز ما وقت داریم لباس شبتو آماده کنیم فکرشو بکن
مرینت : چه فکر خوبی راستی می دونستی من وقتی آدم بودم خیاطی کردن و طراحی لباسم خیلی خوب بود شاید الانم بتونم از مهارت هام برای لباس شبم استفاده کنم شاید بتونم یه کادوی کوچیک هم برای معذرت خواهی از آدرین درست کنم
تیکی : فکر خوبیه اینجوری از دلش در میاری راستی مرینت من تو یه کتاب خوندم اگه دو نفر که اونشب با هم می رقصن برن زیر نور ماه عشقشون برای همیشه پایدار میشه و دیگه هیچکس نمی تونه عشقشون رو از بین ببره
مرینت : چه افسانه ی قشنگیه فکرشو بکن منو آدرین زیر نور ماه باهم برقصیم بعد همه بهمون نگاه کنن و..
تیکی : مرینت استادت داره صدات میزنه
مرینت : ها؟چی؟
استاد پافیسیا : بانو مارگارت میشه بلند شين
مرینت : چشم
پافیسیا : خب من استاد رقص هستم و برای سه شب دیگه می خوام شما دخترا رو آماده کنم کلاس من تنها کلاسیه که دخترا و پسرا جدا هستن چون نوع رقصیدن تون فرق می کنه پسرا محکم و استوار و دختران با ظرافت و لطیف قدم بر می دارند همچنین من به شما دختران عزیزم یاد میدم اون شب چطور رفتار کنید و چه آدابی در اونشب براتون خوش شانسی میاره
کلاس آدرین هم همچون بهتر از مرینت نبود یه استاد جوون با یه سبیل پیچ پیچی و یه کلاه مسخره و راه رفتن مثل اردک اومده بود سر کلاس داشت به پسرا یاد میده چجوری اونشب رفتار کنن آدرین همیشه از این شب بدش میومد چون یادآوری خاطره های خوب گذشته بود و اون نمی تونست تحملشون کنه وقتی با خواهرش تو سالن رقص دست همو می گرفتن می چرخیدن و مادر و پدرشون با لبخند نگاشون می کردن و بعد خودشون می رقصیدن مادرش همیشه به آدرین می گفت یه روز تو دست دختر مورد علاقه ات رو میگیری و میری زیر نور ماه و تا ابد باهم دیگه زندگی می کنین
اما وقتی خانوادش مردن آدرین از این مراسم متنفر شد ولی الان اون دختری رو که یه زمان مادرش ازش حرف میزد رو پیدا کرده بود و می تونست رویای مادرش رو عملی کنه
مرینت : آخرین روز آکادمی رو هم بالاخره تموم کردم و رفتم تو اتاقم داشتم طرح برای لباسم می کشیدم که مارکوس اومد تو اتاقم
مارکوس : سلام مرینت چی میکشی؟
مرینت : طرح لباسم برای شب جشن
مارکوس : یعنی می خوای خودت لباستو درست کنی خیلی حوصله داری خب برو بخر
مرینت : نه ممنون من همیشه لباسام رو خودم طراحی می کنم و می دوزم
مارکوس : واقعا بیکاری
مرینت : میشه بری بیرون سرم خیلی شلوغه
مارکوس : باشه هرجور دوست داری فقط اومدم بگم طرح لباستو با لباس من ست کنی
مرینت : از کجا معلوم من بخوام با تو بیام
مارکوس : اولا که وقتی داشتی با آدرین تو راهرو حرف میزدی دیدمت بعدشم امروز آدرین خیلی کسل و بداخلاق بود و همش تو فکر بود
مرينت : تو نیاز نیست حواست به ما باشه
مارکوس : من واقعا درکت نمی کنم یه بار میگی من یه بار میگی اون چرا انتخاب نمی کنی جفتمونو راحت کنی
مرینت : می خوای بدونی انتخابم کیه؟
مارکوس : ترجیح میدم شب جشن ببینم
مرینت : باشه
آدرین : داشتم می رفتم پیش خیاط همیشگی مون تا سفارش کت و شلوار رو بدم که قبلش گفتم برم پیش مرینت ببینم چیکار می کنه یهو دیدم مارکوس از اتاقش اومد بیرون
آدرین : باز باهاش چیکار داشتی
مارکوس : خودت که می دونی اون هنوز انتخاب نکرده پس من می تونم برم پیشش بیا اینم اون برگه ای که می خواستی پس دیگه واسه من شاخ و شونه نکش
آدرین هلش داد و خودش رفت تو اتاق : دید مرینت داخل یه دفتر قرمز رنگ که روش گل های رز سیاه بود داشت یه چیزی می کشید رفت از پشتش و ترسوندش : پخ مرینت : اههههه آدرین تو بودی؟ سریع دفترو بست
آدرین : چی داشتی می کشیدی؟
مرینت : نزدیک بود خرابش کنی
آدرین : خب چی بود مگه؟
مرینت :یه سورپرایزه
آدرین : برای کی؟
مرینت: خوب سوال داره تو دیگه
آدرین : سورپرایز واسه من؟ الانه که بال دربیارم بانوی من برام یه چیزی داره اونو ندیدم ولی طرح های لباستو دیدم واقعا عالی بودن اگه بخوای می تونم برای لباست وسایل خیاطی و پارچه بیارم
مرینت : واقعا؟ ازت ممنونم مارکوس که فقط بلده مسخره کنه ولی تو.... نمی دونم چی بگم
آدرین : که بانوی منو مسخره کرده ها؟ من حساب اینو می رسم
مرینت : ولش کن تهش شب جشن که بدون همراه رفت همه بهش به جاش می خندن
آدرین : این یعنی تو قبول کردی با من بیای؟
مرینت : خوب معلومه
آدرین : دلم می خواد ماچت کنم ای وای ببخشید
مرینت گونشو بوسید و گفت : بیا
آدرین : من برم وسایلارو برات بیارم هرچی نیاز داشتی به خودم بگو قرمزی
مرینت : چرا قرمز؟
آدرین : چون وقتی پیش منی لپات گل میندازه عین کفشدوزک قرمز میشی منم می خوام صدات کنم باگبو
مرینت : اگه صدام کنی حسابتو می رسم
آدرین : باشه باگبو
مرینت : جرئت داری وایسا ببینم
آدرین از اتاق مرینت دوید بیرون و یه راست رفت سمت خیاط
خیاط یه پیرزن کوتوله ی پیر بود که یه زمانی سنگ های قیمتی از معدن میآورد و الان خیاطی می کرد تا آدرین رو دید بلند شد و تعظیم کرد : شاهزاده ی تاریکی چه کمکی از من ساخته اس؟
آدرین : اوه هلن خیلی وقته ندیدمت لطفا بشین راستش من می خواستم سفارش کت و شلوار واسه شب جشن رو بدم
هلن : بله سرورم حتما
آدرین : اینم از طرحش بعد لبخندی زد و می خواست بره که گفت : هلن یادته یه زمان سنگ های قیمتی از معدن در میاوردی؟
هلن : بله شاهزاده و بهترین هاش رو نگه داشتم برای اینکه به لباس های سلطنتی بزنم
آدرین : پس میشه یکی از اون یاقوت های قرمزتو بیاری می خوام یه هدیه برای یه نفر ببرم
هلن : حتما
خب اینم پارتم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه پارت پونزدهم یه اتفاق خیلی مهمی میفته پس برای اینکه بدونین چی حتما داستان رو دنبال کنید بای بای
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عالی فوق العاده هر چی بگم کمه
پارت بعد
عالی بو د
آخ جون منتظر این قسمت بودم خیلی زینب آجی میشی من نازنین 12سالمه
منم 13 ساله بله میشم
عالی بود
عالیییییییییی😍
پارت بعدددددددد