واقعا خجالت هم چیز خوبیه.
[از دید نگار]صبح بلند شدم.که خودم رو توی بغل تهیونگ دیدم.سعی کردم خودم رو از بغلش در بیارم ولی اینقدر محکم بغلم کرده بود که داشتم خفه میشدم.چشمم خورد به بازو هاش.تاحالا با دقت ندیده بودمشون.حالا که واضح میبینم خیلی دلم میخواد گاز بگیرمشون.یهو دیدم چشمای تهیونگ داره باز میشه.خودم رو زدم به خواب.تهیونگ بیدار شد و خیلی آروم روی پیشونیم رو بوسید و رفت.از روی تخت یهو بلند شدم و دویدم سمت اتاقم که لباس بپوشم برم پایین.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
آهای تو که داری اینو مینویسی فکر قلب ما رو هم بکن سه روزه هیچی برای خواندن نداریم 😭😭😭
بعدی را بزار ❤️
از تساوی هم نرو🙏
دلم نمیخواد این حرف رو بزنم ولی بعدی درحال بررسیه😑
نه نروووووو😭😭😭😭 عالی بودددددددددد پارت بعد😭😭😭😭👍👍
نروووو از تست چی فیکت خیلییییبببیییییی عالی ههههه🥺
خیلی خوب بود ❤
قشنگ بود
پارت بعد لطفا...
از تستچی هم نرو🙁
خیلی داستانت خوبه، ولی این دفعه کم بود! 😐💔درکت میکنما،کم همایت میشه خودمم اعصابم ناقص شددد😢💔عیب نداره خودتو ناراحت نکن از تستچی نروووووووو😭😭😭😭😭😭😭💔🥺🥺🥺🥺🥺❤️💜
پارت بعدییی🥺🥺🥺🥺🥺🥺
یکم بیشتر بنویس💙🦋
حمایت نمیکنین
من کم مینویسم