
من اومدم با پارت جدید حالشو ببرید.

و بعد دیدی که چان با یه دختر تو همون کافه نشسته.!!! همون کافه ای که اولین بار همو دیدین. همون کافه ای که چان واست تولد گرفته بود.توی اون کافه خیلی اتفاقات شیرینی با چان داشتی. اما حالا اون.... اون با یه دختر نشسته. یکم منتظر موندی ببینی چی میشه بعد دیدی چان جلوی دختره زانو زدو یه حلقه جلوش گرفت. اشکات همینجوری میومد دیگه طاقت دیدن نداشتی. بعد به چان پیام دادی. چون کنجکاو شدی ببینی چی میگه.........( عکس بالا دید تو از پشت شیشه هست که داری کافه رو میبینی)

چت تو با چان( هنوز پشت شیشه کافه وایسادی.)

..................

😭😭😭😭😭😢😢😭😭
بعدش چان زود اومد پیشت. تو میخواستی بری اما اون دستاتو گرفت و گفت: صبر کن بزار توضیح بدم. ایسول(ا/ت): بگو....... چان: ببین من... من واقعا اونو دوست دارم. تورو هم دوست داشتم اما اونو تو شهربازی دیدم و فک کنم اونموقع دلمو برد من متاسفم من بدرد تو نمیخوردم چون...چون من لیاقت تو رو ندارم. تو میتونی بایکی دیگه خوشبخت شی. ایسول: ساکت شو یعنی من الکی بودم؟ من مثل یه عروسک بودم که انگار منو خریدی بعد خوشت نیومدو منو انداختی دور؟؟ من دیگه نمیخوام با هیچ پسری باشم همتون بدید 😭😭😢😢 بعدش ایسول رفت. همینطوری داشت تو خیابون راه میرفت ( نکته: بارون داره میاد و الان ایسول خیس آبه) اشکاش با بارون قاطی شده بود و حالش خیلی بد بود.تو ذهنش: مگه من چی از اون دختره کم داشتم؟؟ هق..هق مگه من به جز محبت کار دیگه ای با چان کردم؟؟ هق..هق دیگه برام مهم نیست اون قلبمو شکوند. البته دیگه هم برات واقعا چان مهم نبود چون حتی حس کردی دیگه هیچ حسی بهش نداشتی.......

رفتی تو خونت ( عکس بالا فقط فکر کنید شبه و خونه تاریکه) بعد رو مبل با همون لباسای خیست دراز کشیدی و حالت خیلییی بد بود. بعد انقدر گریه کردی که جون نداشتی و خوابت برد........

صبح بیدار شدی و دیدی ۲۰ دقیقه دیر کردی. تو ذهن ایسول: ای وای بدبخت شدم الان رییس کیم منو میکشه وااااای. سریع لباساتو پوشیدیو رفتی شرکت( عکس بالا تویی) یه آرایش ملایمم کردی. بعد کوان هونگ رو دیدی. کوان هونگ: سلام ایسول چطوری؟ ایسول: سلام کوان هونگ من خوبم تو چطوری؟ کوان هونگ: من خوبم. چی شده استرس داری؟ ایسول :دیر کردم. اِ ببخشید من دیگه باید برم بعدا میبینمت. کوان هونگ: ( خنده ریزی میکنه) ههه اشکال ندارع پیش میاد. باشه منم بعدا میبینمت باهم کلی حرف میزنیم.
بعد با عجله رفتی تو دفتر تهیونگ که دیدی......... ( برو نتیجه کارت دارم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
ممنون کیوتی 😉 😃 🌈 🌈
من تازه داستانت رو خوندم و باید بگم بی نظیره
و لطفا پارت بعدو سریع بزار ممنونم
وااااای ممنون عزیزم 😍
پارت بعدی تو بررسیه
عالی بود 💕👌😍
ممنون عزیزم 😍