
اسم این قسمتم میذارم کت کگسون
از زبان مرینت:کت گکسون گفت:تو مرینتی...لعنتی سعی کردم ماست مالیش کنم اما فایده نداشت چشمایه کت گکسون یا لوکا خیلی مطمین بود یه نفس عمیق کشیدم :لوکا از کجا متوجه هویتم شدی یه دستشو مشت کرد و کوبید کف اون یکی دستش و گفت:درست حدس زدم پس تو مرینتی خب راستش قبل از اینکه تو بیای توی پارک یکم برایه بچه های پارک گیتار زدم به همین خاطر مطمین شدم هرکی جعبه رو کذاشته توی کیف گیتارم توی پارک بوده و وقتی داشتی می بوسیدیم دیدم که زیپ کیفه گیتارمو بستی پس شک کردم که کار توعه دستمو زدم توی پیشونیم و گفتم:لوکا این خیلی خطر ناکه اگه اکوما زده شی و هویته خودتو و منو لو بدی بدبخت می شیم مخصوصا حالا که من نگهبان جعبه میراکلس هام لوکا پرسید:جعبه میراکلس ها؟ گفتم:درسته اون انگشتری که دستته یک میراکلسه که به کوامیت این اجازه رو میده که با بدنت ترکیب شه لوکا دوباره پرسید:منظورت از کوامی همون کربه هست که اصلا حرف نمی زنه جواب دادم :درسته اون الان از لحاظ روانی یکم اسیب دیده چون ارباب قبلیش به طور ناگهانی ولش کرده که خیلی قافل گیر کننده لوکا گفت:چقدر غیر قابل اتکا بوده مرینت همین طور که گفتم دوستت دارم و حالا که لیدی باگ هستی هم دوستت دارم یکم سرخ شدم ولی به روی خودم نیوردم:لوکا لباس تو یکم با لباس گربه سیاه قبلی فرق داره پس اگه ازت چیزی پرسیدن جواب نده چون ممکنه که هویت گربه قبلی لو بره و باعث دردسر شه لوکتا سرشو تکون داد که یعنی باش میخواستم برم که برگشتم و به لوکا گفتم:راستی یادت نره وقتی یه بار تبدیل میشی و بعدش به حالت عادی برمیگردی یه تیکه پنیر به کوامیت بدی راستی اسمشم پلگه خداف.... اوه داشت یادم میرفت اون درباره کاتاکلیزام چیزی بههت گفته؟ لوکا جواب داد اره یه سری توضیحات نصفه و نیمه داد گفتم:خیلی خب من باید برم از برج پریدم پایین و تا خونه رو تاب خوردم خیلی بد بود لوکا نباید هویتم رو می فهمید میترسم سوتی ای چیزی بده البته خب راستش فکر نکنم همچین اتفاغی بیفته لوکا خیلی قابل اعتماده ...که باعث شد زخمی که از رفتن ادرین روی قلبم باز مونده بود دوباره تازه شه فکر کنم داشتم در حین تاب خوردن گریه میکردم که رسیدم به خونه از پنجره اتاقم پریدم داخل و کفتم تیکی خال ها خاموش خودمو پرت کردم روی تخت و متکام رو بغل کردمو زدم زیر گریه نمی دونم چرا داشتم گریه میکردم شاید چون میدونستم لوکا هیچ وقت نمی تونه جای ادرینو پر کنه...ادرینی که گفت دوسم نداره!!
صبح تیکی بیدارم کرد و گفت :مرینت بلند شو مگرنه به مدرسه دیر میرسی در حالی که داشتم اماده می شدم تیکی گفت:مرینت دیشب خیلی حالت بد بود و با خودم گفتم شاید بهتره تنهات بذارم از دستم که ناراحت نیستی؟ گفتم:البته که نه تیکی ممنون که به فکرمی و در کیفم رو باز کردم تا تیکی بره توش بعدش راه افتادم و رفتم طبقه پایین صبحانه ام رو خوردم و از خونه اومدم بیرون دوتا خیابون که از خونه مون دور شدم لوکا با دوچرخه جلوم وایساد و گفت سلام گفتم :سلام اینجا چکار میکنی؟ لوکا جواب داد:خب گفتم حالا که مسیرم به مسیرت میخوره هر روز برسونمت و خب اینطوری باعث میشه هم به عنوان همکارت توی شکست دادن اکوما ها و هم به عنوان دوست پسرت بیشتر بشناسمت یکم سرخ شدم ولی قبول کردم و کلاه ایمنی جولیکا رو گذاشتم سرم و سوار شدم(همون کلاه بنفشه که هر وقت مرینت ترک لوکا میشینه میذاره سرش مال جولیکاست)
توی راه از لوکا پرسیدم که راستی پلگ رو چکار کردی؟ گفت:خب یکم یخش اب شده هر چند که هنوز باهام سرده ولی دیگه کم کم باهام حرف میزنه مثلا میگه پنیر میخوام و خب راستش اون خیلی پنیر میخوره و من ناچارن باید بهش هر دوساعت یه پنیر بدم...مرینت مطتمئنی یه کوامی اینقدر غذا میخوره ؟ زدم زیر خنده و گفتم لوکا اون سرت کلاه کذاشته یبار بعد هر تبدیل و یه بار هم قبلش کافیه ولی بهتره برای اینکه ارطباتتون باهم قوی تر شه گاهی هم یه پنیر اضافه بهش بدی و بعدش ادامه دادم درباره قدرت هات به صورت کامل بهت توضیح داد؟ یا خودم بدم لوکا گفت:اره همه چی رو بهم گفت خیلی بد شد که فقط یه بار میتونم از قدرتهام استفاده کنم(توی یبار تبدیل) تا خواستم بخوام سوال دیگه ای بپرسم لوکا گفت:رسیدیم پیاده شودم و به عنوان تشکر لپش رو بوسیدم برگشتم که دیدم........
برگشتم و دیدم الیاست خندید و گفت:چه زود دوست پسر جدید پیدا کردی یهو دوباره ادرینو یادم اومد فکر کنم الیا متوجه شد که هنوز با رفتن ادرین کنار نیومدم و گفت:متاسفم نمی خواستم ناراحت کتم جواب دادم نه اشکالی نداره بعد برای اینکه بحثو عوض کنم گفتم: نینو کجاست؟ الیا جواب داد:حالش بد بود و گفت سرش درد میکنه واسه همین نیومد گفتم اها باشه و باهم راه افتادیم سمت کلاس
وارد کلاس که شدیم متوجه شدم مکس و سابرینا نیستن از بچه ها پرس و جو کردم و مثل اینکه اونا هم مثل نینو سر درد گرفته بودن خواستم دربارش با الیا صحبت کنم که خانوم بوستیه وارد کلاس شد و گفت امروز چون روز اخر مدرسه هست تدریس ندارم و به جاش این زنگو هر کاری بخوایم میکنیم....هرکی یه نظری داشت و برایه همین هم خانم بوستیه پیشنهاد داد که رای گیری کنیم نظر همه رو روی تخته نوشت و بعدش رای گیری کرد و بعدش طبق رای گیری قررار شد بریم اتاق هنر و هر کاری میخوایم مثل کشیدن نقاشی یا درست کردن کار دستی انجام بدیم برایه اولین بار حتی کلویی بودهم خوشحال و میگفت میخواد یه ماکت از کویین بی درست کنه همه مشغول درست کردن یه چیزی بود به غیر از من تو حال خودم بودم و داشتم یه کاغذ رو با مداد خط خطی میکردم نیم ساعت که گذشت چهار تا کاغذ رو کامل سیاه کردم میخواستم رنگ هایه دیگه رو هم امتحان کنم که که الیا صدام زد و گفت: تو خودتی دختر سرم رو بالا اوردم و گفتم:زیاد حال کاردستی درس....جیغ کلویی حرفم رو قطع کرد برگشتم و دیدم مجسمه گلی ای که از کویین بی ساخته بود(همچین شبیهش هم نبود شبیه ادم فضایی بود) له شده بود اونطرف ترش لایلا داشت می خندید و گفت: وای ببخشید حواسم نبود دستم خورد بهش.....
وارد کلاس که شدیم متوجه شدم مکس و سابرینا نیستن از بچه ها پرس و جو کردم و مثل اینکه اونا هم مثل نینو سر درد گرفته بودن خواستم دربارش با الیا صحبت کنم که خانوم بوستیه وارد کلاس شد و گفت امروز چون روز اخر مدرسه هست تدریس ندارم و به جاش این زنگو هر کاری بخوایم میکنیم....هرکی یه نظری داشت و برایه همین هم خانم بوستیه پیشنهاد داد که رای گیری کنیم نظر همه رو روی تخته نوشت و بعدش رای گیری کرد و بعدش طبق رای گیری قررار شد بریم اتاق هنر و هر کاری میخوایم مثل کشیدن نقاشی یا درست کردن کار دستی انجام بدیم برایه اولین بار حتی کلویی بودهم خوشحال و میگفت میخواد یه ماکت از کویین بی درست کنه همه مشغول درست کردن یه چیزی بود به غیر از من تو حال خودم بودم و داشتم یه کاغذ رو با مداد خط خطی میکردم نیم ساعت که گذشت چهار تا کاغذ رو کامل سیاه کردم میخواستم رنگ هایه دیگه رو هم امتحان کنم که که الیا صدام زد و گفت: تو خودتی دختر سرم رو بالا اوردم و گفتم:زیاد حال کاردستی درس....جیغ کلویی حرفم رو قطع کرد برگشتم و دیدم مجسمه گلی ای که از کویین بی ساخته بود(همچین شبیهش هم نبود شبیه ادم فضایی بود) له شده بود اونطرف ترش لایلا داشت می خندید و گفت: وای ببخشید حواسم نبود دستم خورد بهش.....
داد زدم همه برن بیرون همه بچه ها از در رفتن بیرون حالا باید جلوی کلویی رو میگرفتم :کلویی مگه تو کویین بی نیستی؟میتونی جلوش دووم بیاری ماده سیاه داشت کل بدن کلویی رو میگرفت با خودم گفتم فاید نداره باید توی حالت کفشدوزکی شکستش بدم دویدم و از کلاس اومدم بیرون و رفتم توی دستشویی همه به خاطر اینکه کلویی اکوما زده شده بود ترسیده بودن و از مدرسه رفته بودن بیرون... مدرسه خالی خالی بود که در نوع خودش خبر خوبی بود در دستشویی رو بستم و به تیکی خیلی بد شد باید بتونم یه جوری جلوی لایلا رو بگیرم که انقدر بقیه رو عصبانی نکنه واقعا نمیدونم توی سر اینن دختر چی میگذره تبدیل شدمو اومدم از دستشویی بیرون اومدم یه نگاه انداخت و دیدم کلویی از توی کلاس اومد بیرون و گفت:اوه چه زمان بندی عالی ای اما من ملکه زنبور ها وقتی برایه یه کفشدوزک ناچیز ندارم خواست بپره و بره که یویوم رو انداختم دور پاش یه نگاه بهم کرد و گفت:مثل اینکه زبون خوش حالیت نمیشه و دست چپش رو گرفت یهو کف دستش شبیه نیش زنبور شد و بعدش به رنگ زرد در اومد یویوم رو جلوی روم گرفت و چرخوندم تا بتونم ضربه اش رو مهار کنم..کلویثی گفت:نوش جونت..........................................................................................................................................................
همه چیز دو و اطرافم تار بود هر از گاهی هم صدایه شلیک و انفجار می شنیدم وقتی تونستم چشمام رو باز کنم دیدم بغل لوکا توان حرکت ناشتم همه زورم رو جمع کردمو پرسیدم:چی شده؟ لوکا گفت:اوه به هوش اومدی؟ وقتی رسیدم دیدم ملکه زنبور ها داره میراکلست رو برمیداره و وقتی اومدم باهاش جنگیدم اما انگار میخواست بره یه جایه دیگه برایه همین پرتم کرد توی دیوار و و رفت الانم دارم تعقیبش میکنم تا ببینم کجا داره میره سرم رو چرخوندم و دیدم کلویی 100 متر جلوتر سوار یه ابر از زنبور هاش داره حرکت میکنه یکم که گذشت به لوکا گفتم:بذارم زمین اونم وایساد گذاشتم زمین اولش نمی تونستم وایسم اما بعدش تعادلم رو به دست اوردم خواستم چراغ هایه گوش وارم داشتن چشمک میزدن لوکا گفت:مثل اینکه داری به حالت عادی برمی گردی خب راستش منم همین طور و انگشتر ش رو نشونم داد از اونجایی که هویت همو میدونستیم همون جا به حالت عادی برگشتیم و من به تیکی و لوکا هم به پلگ غذا داد دوباره تبدیل شدیم و راه افتادیم کلویی فاصلش با ما به200 متر رسیده بود اما هنوز میتونستم ببینمش برام سوال بود که چرا کلویی داره از مبارزه کردن با ما اجتناب میکنه که یهو احساس کردم که اینجا خیلی برام اشناست....حالا فهمیدم اینجا نزدیکایه خونه نینو بود کلویی صاف از توی پنجره رفت توی به لوکا گفتم:بدو و پردیم توی خونه نینو و خواهرش رو دیدم و کلویی کل بدن کلویی دوباره سیاه شده بود از توش یه اکوما در اومد گفتم الان میگیرمش که یهو...
از توی اکوما اول یه اکوما دیگه در اومد !!!و اکوما اولی دوباره برگشت توی گردنبند کلویی فقط یه فرقی داشت اکوما ها ایندفعه بنفش پر رنگ نبودن نقره ای دست بودن دوباره به اکومایی که از اکومایه اول متولد شده بود نگاه کردم و از داخل اون هم یه اکومایه سوم در اومد یکی از اکوما ها رفت سمت نینو که یه قاب عکس دستش بود و وارد قاب عکس شد و دومی هم رفت و نشست روی بازو بند خواهر نینو...مگه هاک ماث میتونه هم زمان چند نفر رو اکوما تایز کنه تا به خودم بیام دیدم که نینو یه ردا سیاه داره و قاب عکس رو سمت لوکا گرفته و خواهرش هم شده انانسی کلویی گفت حسابه این دوتا با شوما من کار دارم و رفت لوکا خواست دنبالش کنه که نینو گفت حواست به من باشه!!!و یه نوار سیاه از قاب عکس سمت لوکا اومد و خورد توی شکمش لوکا پرت شد عفقب و خوذرد توی دیوار پشت سرش گفتم: لو...گربه که یه صدا گفت میراکلست رو بهم بده سرمو برگردوندم و دیدم انانسی جلوم وایساده البته رنگش سیاه با مشتش صورتم رو هدف گرفت جاخالی دادم اما با یکی از دستاش منو گرفت و پرت کرد سمت دیوار پشت سرش دیوار شکست.. داشتام از بالا پرت میشدم پایین که......
چطور بوددوستان داستان هایه قبلی رو هم حتما بخونید چون به هم مرطبتن اگه نتونستین پیداش کنید برید توی پروفایلم اونجا هست (راستی الان دوتا ادامه برایه داستانم دارم یکی ابنکه لوکا نره یکیم اینه که لوکا رو مثل کاگامی حذف کنم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت قشنگه و جالبه داستان منم بخونین بازی زندگی
عالییییی
در ضمن لطفا لوکا رو حذف کن.
وای تو رو خدا ادرین رو سریعتر بیارش دارم دق میکنم.ی کاری کن پشیمون شه برگرده نره اردوگاه نظامیییی???
اینطور ک معلومه اگ مرینت انقد احساس ناراحتی داشت ک چرا کت نوار رو رد میکرد چون تازه درکش کرده بود قراره لیدی با کت نوار مهربون تر شه اره؟؟؟؟??
خداکنه حدسم درست باشع??
تقریبا درست گفتی عالی بود ولی یکم حواشی هم براش درست میکنم
لطفا ادرین رو گربه سیاه کن دوباره وکشف هویت رو هم زودتر انجام بده
داستانت عالیه معرکه ???
بعدش هم لوکا رو حذف کن خیلی ازش خوشم نمیاد
بازم میگم داستانت عالیه