من از سایت کپی کردم تو ام از من کپی کن پارته بعدو بنویسم
عجیب در سال 2007 زنی که مادر دو فرزند بود نصف شب از خواب بیدار شد و اقدام به زدن اعضای خانواده اش کرد.دلیل این رفتار ناگهانی و عصبانیت بیش از حدش برای خانواده وی مشخص نبود بنابراین احتمال دادند این زن دچار تسخیر و یا جنزدگی شده باشد؛ با رضایت خود این مادر،گروهی از اعضای فامیل و دوستان جمع شده و هیچ فرد متبحر و یا کارشناسی بین انها نبود نه پدر روحانی نه جنگیر و نه حتی کسی که تجربه یک بار جن گیری داشته باشد.آنها با اب تطهیر شده صورت او را میشستند و دعا میخواندند؛ بعد از مدتی وقتی یکی از پسر عمو ها بر روی صورت او اب میریخت مقاومت او را دیدند بنابراین دست و پاهای او را محکمتر از قبل گرفتند. چرا که بر این باور بودند که جن درون او هست که از اب مطهر بیزار است.ناگهان بدن زن نگون بخت بی حرکت افتاد . وی مرده بود زیرا شش های او را پر از آب کرده بودند. خنده داره بود ولی بقیه ترسناکن .
تسخیر نوزاد خب بگذریم خاله ام یه خونه قدیمی بغل همون خونه که داشتن خریدن و خیلی کم رفت و آمد میکردن تو اون خونه قدیمی . چند وقت بعدش یک زوج که گفت تازه ازدواج کرده بودن اومدن واسه رهن خونه ، گفت پسندش کردن و گفتن واسه شستن خونه فردا میایم و خاله ام گفت قبول نکردم و گفتم بهشون که خودم نظافت میکنم .روز بعدش که میره در اتاق رو باز میکنه میبینهیه زن قد بلند سیاهپوشی تو اتاق نشسته و اصلا هم توجهی به من نکرده و بعدش گفت من سریع درو بستم و زود خونه رو ترک کردم . یه ساعت بعدش خاله ام با شوهرش میره که چیزی نباشه و میرن داخل و میبین که چیزی نیست ، شوهر خاله ام میگه خیالاتی شدی و شروع به شستن میکنن . و بعد از چند ماه خدا یه دختر بهشون میده ، خلاصه چند ماهی میگذره ، زن همسایه میره خونه خاله ام میگه شوهرم سر کاره منم نوبت دکتر دارم ، اگه اشکالی نداره پیش دخترم بمونید تا من برگردم و خاله ام از دستش عصبانی میشه و بهش میگه چرا بچه ی کوچیک رو تو اون خونه تنها گذاشتی ، خب زنگ میزدی . خاله ام گفت واسه این عصبانی شدم که میدونستم اون زن وحشتناک واقعیت داره و سریع رفتیم پیشه بچه و دیدیم بالا سر بچه تو گهواره همون زنه بود که بعدش مادر بچه از حال میره و اون زن ترسناک هم ناپدید میشه . و خاله ام گفت بچه که خیلی گریه میکرد ، رفتم که بغلش کنم دیدم بچه ی چهار ماهه دندون نسبتا بلند و چشم های قرمزی داره و گفت همونجوری که گریه میکرد من با صدای بلند میگفتم '' یا خدا '' کمکم کن '' یا خدا '' بعد از چند دقیقه بچه گریه اش قطع میشه و به قیافه خودش برمیگرده و متاسفانه بچه زبون بسته از دست میره
درب بسته صبح به خاطر خواب خیلی خوبی که دیده بودم بی نهایت احساس نشاط بی دلیل میکردم به سرکار رفتم و طبق معمول همیشه ساعت سه که برگشتم مقداری پرونده با خودم آورده بودم ، چون کارهام سنگینه مخصوصا الان که نزدیکی های شب عیده . داشتم کارهام رو انجام میدادم که در اتاقم که بسته بود باز شد . نگاهی کردم و گفتم حتما پنجره بازه ، بلند شدم نگاه کردم دیدم که بسته هست ، اعتنایی نکردم و برگشتم تا بقیه کارهام رو انجام بدم که چشمم به کلید در خورد که داشت تکون میخورد . دیگه کنجکاو شده بودم سرم رو به زیر انداختم و کارم رو میکردم ، ولی حواسم هم به در هم بود . که دیدم در دوباره باز شد و یکی انگار از جلوی در به سرعت دوید . تمام بدنم یخ کرده بود ، به مادرم و خواهرم که خونه ی ما بودند نگاه کردم و فهمیدم که طبق معمول اونها اصلا متوجه نشدند بعد از یک ساعتی به شدت احساس بی حالی و مریضی شدید کردم ، طوری که نتونستم بقیه کارهام رو انجام بدم ، انگار تمام انرژی بدنم با یه نگاه تخلیه شده بود .
رقص نیم شب مادرم وقتی برادر اولم رو چند روزی بود که زایمان کرده بود دایی اش فوت میکنه ، مادرم بخاطز علاقه زیادش به دایی اش تو مراسم تدفین دایی اش شرکت میکنه و هر چی فامیل و مادر بزرگ و خواهر و برادرهاش بهش میگن تو چند روزه زایمان کردی برگرد خونه بهشت زهرا برای خانومی که چند روزه زایمان کرده سنگین هست ، مادرم گوش نمیده ، خلاصه مادرم تعریف میکنه که همون شب یهویی نصفه های شب با خنده یه خانوم بلند شدم و دیدم یه خانوم با موعای بلند سفید و چهره زشت مثل دیونه ها داره میرقصه ، لحاف رو روی سرم کشیدم و یواش یواش پایین آوردم و دیدم نه هنوز خانومه مثل دیونه ها داره میرقصه . فریادی زدم و بیهوش شدم تا چندین شب نصفه های شب به رقص اون زن دیونه مادرم نصفه های شب بلند میشده و مادرم تا چند سال از ترس شب تا صبح چراغها رو روشن میزاشته و میخوابیده .
یک بار هم مامانم تعریف میکنه که بابام شب کار بوده ، مامانم و همون برادر شیر خوارم خونه تنها بودن مامانم نصفه های شب به صدای گریه برادر شیر خوارم از خواب بلند میشه میبینه برادرم کنارش نیست ، مامانم تعریف میکنه که صدای گریه برادرتون بود ولی خودش نبود ، مادرم میگه زیر تخت رو نگاه کردم دیدم برادرتون نیست ، مادرم میگه زهلم از ترس ترکید و یهو به خودم اومدم و دیدم صدای گریه برادرم از آشپزخونه میاد . مامانم با ناباوری میره آشپزخونه و میبینه برادرم رو زیر میزی که روش سماور گذاشته بودند گذاشتند ، مادرم برادرم رو برمیداره . بعد از اون برادرم دچار تشنجهای بدی میشده و غش میکرده . مادر بزرگم پیش یه دعا نویس میره و یه دعا میگیره و برادرم حالش خوب میشه
وقت مرگ ما به علت تغییر مکان شغل پدرم خونمونو عوض کردیم زندگیمون خیلی خوب بود یه روز من و خواهرم با هم بازی میکردیم من رفتم توی زیر زمین قایم شدم وقتی رفتم اونجا یه کارتون دیدم که ۴ تا فیلم بود که روشون تاریخ زده بود آخرین تاریخ هم واسه امسال بود از قدیمی ترین تاریخ شروع کردم به دیدن فیلما اول زندگی عادی چند خانواده بعدش کشته شدن اونها به طور خیلی ترسناک ولی یکی از بچه ها کشته نمیشد و غیب میشد هر ۳ تا فیلم همینجوری بود فیلم آخرو گذاشتم فیلما خودمون بود یهو قطع شد و نوشت بود خانوادت هنوز کشته نشدن چیو میخوای ببینی یهو صدای جیغ خواهرم از اتاق اومد و یکی از پشت گفت قربان خواهرتون آماده کشته شدنه وقتی برگشتم بچه سه خانواده قبلی بهم لبخند میزدن و با هم گفتن پاشو و......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آخری ترسناک بود
عااااااااالی بود مخصوصا اخری 🤩🤩🥴🥴🥴🥴
یادم نیس کدومو میگی ولی اوکی
درسته خیلی وحشتناک نبود ولی با آخری زهر ترک شدم😂🤚🏻آره بگو خیلی دوس دارم بشنوم😬
سلام خوبی
امیر میای بیارمت توی یه اکیپ؟
بیارم اکیپ
بیا توی تست های هاکان
همون تستش که نوشته ادویه ماه تولدتون چیه
جالب بودن به تست های منم سر بزنین
حتما
جالیب بود:)🥂🍓
لایکیدم:/🍭💕
ممنون
تست شما خیلی خوب بود 🎀
لطفا به تست من هم سر بزنید لطفا 🎀♥
حتما سر میزنم
چه خب الهه خوبه؟خودت خوبی؟؟
چه میکنی تو تعطیلات خوش میگذره؟
با تشکر خوبیم منتها من خواب دارم همیشه
بیکارم
اینکه عادی کل روز منم شده
خواب،غذا،آهنگ،تستچی،خواب ،غذا،آهنگ،تستچی
خخخخخخخ برنامه ات شبیه الهه اس من که کار دارم روزانه
او چه بد
داداش تو چند تا اکانت داری؟؟😐😂
همشون میپرن لعنتیا
باید ورود کاربران و بزنی رمز عبور رو .... کامل کنی بعد گزینه ی من و یادت بمونه رو بزنی
ممنون بابت راهنماییت ولی مطمئنم حسابام به چوخ رفتن
رمزو ایمیلمم حفظم