
سلام سلام اینم از قسمت 7 لایک و کامنت و فالو فراموش نشه فالو =فالو
از اسلاید اخر قسمت قبل شروع میکنماز زبان ادرین :مامان بابا هم اونجا بودن و همگی رفتیم طبقه پنجم برای بازی یا بهتره بگم مسابقه بین مرینت و مارسل اونا شروع کردند که میا جون یک عکس نشونم داد و یواش گفت نگاه کن این طرز دسته نگه داشتن خواهر مارسل هست نگاه کن مرینتم همین جوری دست میگیره و تنها کسی که مارسل رو بز صدا میکنه و تا حالا تونسته از مارسل ببره خواهر مارسل یعنی مرینت اردن بوده و منم خیلی تعجب کردم چون توی دور پنجم بودن و این پنج دور رو مرینت برده بود با اینکه مارسل خیلی تلاش میکرد که ببره اما مرینت زیاد تلاش نمی کرد که ببره و اخر مرینت شیش دست رو برد و گفت مارسل خان امروز کتکت نمیزنم مارسل:چرا نکنه ترسیدی مرینت:چیی من ترسیده باشم تو میخوای کتک بخوری من که کتک نمیخورم الان هم چون ساعت 2 نصفه شب هست دارم میگم چون هم خوابم میاد هم حوصلهات رو ندارن🥱🥱🥱🥱🥱🥱شب بخیر از زبان امیلیا :باورم نمیشه اون از مارسل برد و و و ممکنه اون اون اون یعنی یعنی اون اون(LK:شما فکر کنید داره با لکنت میگه اونم توی دل خودش) اون م. مریننت مرینت ار ارد اردن هستتتتت 😳😳😳از زبان مرینت : رفتم توی اتاقم که.....
پام خورد به یه چیزی و با سر خوردم زمین وقتی بلند شدم دیدم اون یک جعبه بود (بریم چند ساعت قبل موقعی که بچه ها داشتن جشن میگرفتن) ماریا :مطمعنی مارک مارک:مطمعنم مرینت بهترین شخص برای کفشدوزک شدن هست ماریا :اینو میدونم اما مطمعن نیستم ادرین شخص مناصبی برای گربه بودن باشه. مارک:بهم اعتماد کن اونا میتونن (خب بریم زمان حال) از زبان مرینت:جعبه رو برداشت و درش رو باز کردم وقنی اون موجود که داخل یکی از کتاب های بابا بود رو دیدم خیلی تعجب کردم اخه بابا گفته بود اون فقط یه افسانه است اما چطور ممکن هست بزار یک نیم ساعت دیگه میرم ازش میپرسم (بریم پیش ادرین) از زبان ادرین :بعد از مسابقه خیلی به مرینت شک کردم پس میرم دنبالش دیدم رفت توی اتاقش منم رفتم توی اتاق مارسل و چون مارسل نبود میخواستم برم بشینم روی صندلی که یه چیزی توجهم رو جلب کرد اون یه جعبه بود بازش کردم یه موجود اجیب غریب اومد بالا و شروع کرد همه چیز رو خوردن که گرفتمش و همه جیز رو برام تعریف کرد که....
که صدای یه چیزی رو شنیدم دقت که کردم صدا از اتاق مرینت بود فهمیدم میخواد بره بیرون از زبان مرینت :وقتی تیکی همه چیز رو برام تعریف کرد ازش پرسیدم نگهبان معجزه گر ها کیه؟ چیزی نگفت بهش گفتم ببین من حدس هایی میزنم که اون کی باشه گفت :کی؟ گفتم:ببینم اون بابام هست نه؟ گفت :نه نه نه استا اوپس گفتم:ممنون که لو دادی😁😂🥰 و بعد از اتاق با تیکی که توی جیبم بود رفتیم بیرون دم در ادلی رو دیدم که داشت میرفت تو اتاق و بهش سلام کردم عجیب بود چون تا حالا ندیده بودم حرف بزنه چون در جواب سلامم گفت سلام خوبی چه خبر که گفتم با منی گفت : اره دیگه کی اینجاس که بخوام با اون حرف بزنم گفتم :گفتم اخ ببخشید حواسم نبود خوب کاری نداری میخوام برم هوا بخورم میبینمت و رفتم پایین یعنی طبقه دوم احساس می کردم که دو سه نفر دارن تعقیبم میکنن اما اصلا روم رو بر نگردوندم چون میدونستم یا الیاست یا یکی از اون دوتا خر منظورم رو که میفهمین منظورم مارتا و مارسل هست خیل خوب رسیدم در اتاق مامان بابا در زدم و رفتم داخل از چیزی که دیدم تغجب کردم اخه مارتا و مارسل اونجا چیکار میکردن بهشون گفتم شما اینجا چیکار میکنین؟ مارسل :خودت اینجا چیکار میکنی بلوبری؟ مرینت :به تو چه سوال من رو هم با سوال جواب نده مارک : فکر کنم بدونم اون واسه چی اومده اینجا مارسل مارتا شما برین بخوابین دیر وقته از زبان امیلیا :رفتم توی اتاق مارتا دیدم هنوز نیومده یه صدا هایی میومد دقت که کردم صدا از اتاق مرینت میومد داشت میرفت بیرون منم چند دقیقه بعدش رفتم دنبالش تا نفهمه دقت که کردم دیدم ادرین و الیا هم میخوان تعقیبش کنن پس باهم رفتیم دنبال مرینت دیدم مرینت رفت توی اتاق عمو مارک و خاله ماریا بعد چند لحظه صدای در اومد قایم شدیم دیدیم اون مارسل و مارتا بودن از زبان مرینت :بابا همه چیز رو برام تعریف کرد و بعد من از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی اتاق خودم و گرفتم خوابیدم....
(بریم فردا صبح ساعت 8)(نکته امروز مدرسه تعطیل هست) از زبان ادرین :بیدار شدم و رفتم پایین هنوز مارسل و مرینت و ماریا بیدار نشده بودن که یهو صدای در اومد وقتی باز شد از دیدنش خیلی تعجب کردم اون اون فیلیکس بود خیلی خوش حال شده بودم (فیلیکس اینجا شخصیت بدی نداره) بهش گفتم تو اینجا چیکار میکنی گفت مگه یادت رفته من فیلیکس اردنم من پسر برادر عمو مارکم ( LK:بچه ها فیلیکس پسر عموی مرینت هست و همینطور پسر خاله ی ادرین) اورین :وای یادم نبوو ببخشید یهو... از زبان مرینت بلند شدم و موهام رو شونه کردم و لباس رو عوض کردم و رفتم پایین از چیزی که دیدم خیلی تعجب کردم یعنی خوشحال هم شدم اون اون فیلیکس بود از پله ها دویدم پایین و داد زدم فیلیکسسس و فیلیکس هم گفت مرینت خوش حالم که دوباره میبینمت (همو ب. غ. ل کرده بودن اینجا) از زبان ادرین:اونا از کجا همو میشناسن🤨🤨؟ فیلیکس :به به پیر عموی گل و دختر عموی انیمه ای مم چطورن 😁؟ مارتا و مارسل :خوبیم مارتا :انگار از دیدن مرینت بیشتر از ما خوش حال شدی فیلیکس فیلیکس :نه بابا شما ها واسه ی من یکی هستین مرینت و مارتا و مارسل :جون ع. مت فیلیکس:عمه ی من همهی شما ها هم میشه ها😁 فیلیکس و مرینت و مارسل و مارتا:😂😂😂😂😂 همه ی بچه ها:🤨🤨🤨🤨
از زبان لایلا : نورو اگر شرور ها باشن پس قهرمان ها هم هستند درسته؟ نورو:بله قربان درسته چی وای نه لایلا:ها ها ها (LL:خنده شیطانی😐) کاگامی تو رو بر میگردونم ابجی جون ( LK :🤨🤨🤨چیشد الان؟ لایلا :تو خودت این داستان رو نوشتی بعد نمیدونه الان چیشده 😒ا.س.ک.ل😒Lk:ایشش😒😒 ا. س. ک. ل خودتی برو تا نزدم یه بلایی سرت نیوردم 🔪😏) (LK:خوب فکر کنم باید یک توضیحی بدم در باره ی لایلا و کاگامی داخل یک سفر لایلا و کاگامی معجزه گر ها رو پیدا میکنن و همون طور که میدوید معجزه گر طاووس خراب هست و از روح صاحبش تغذيه میکنه برای درست شدن خودش کاگامی هم از اون زیاد استفاده میکنه و یه روز میره کما لایلا با استفاده از معجز گر طاووس یک سنتی مانستر مثل کاگامی درست میکنه و حالا هم میخواد خواهرش رو با استفاده از معجزه گر ها برگردونه تمام)
(بریم پیش مرینت و اینا) از زبان مرینت:بعد از اینکه فیلیکس اومد همه رفتیم صبحونه (صبحانه) خوردیم وذتا ساعت 9 اونجا بودیم که گفتم مثل اینکه من دیگه باید برم فعلا فیلیکس :کجا میری خر مرینت :به تو چه مارتا برات توضیح میده البته اگه خواستی من رفتم بایی. داشتم میرفتم سمت خونه ی خاله اینا که دیدم همه دارن فرار میکنن بعد یک زمین لرزه بزرگ رخ داد جوری که افتادم زمین بابا همه چیز رو در باره ی ابر شرور ها برام توضیح داده بود اما فکر نمیکنم این...

کار یک ابر شرور باشه برای همین رفتم توی یک کوچه که برای اطمینان مطمئن بشم که کار یک ابر شرور نیست پس اول یک بار دیگه از تیکی پرسیدم که باید چیکار کنم و اونم همه چیز رو از سیر تاپیاز برام تعریف کرد یعنی دوباره تعریف کرد و بعد از تعریف کرد ها گفتم تیکی اسپاتس آن خیلی لباسم خوشکل شده بود واییی دارم ذوق مرگ میشممممم🤩😍😍😍 رفتم روی یک پشت بام که یک دفعه...... (عکس پارت عکس لباس مرینت وقتی که از خونه اومده بود بیرون)

خیل خوب تموم شد اگه خوشتون اومد لایک و کامنت فراموش نشه فالو =فالو اگر داستانم جایش مشکل داشت و اون قسمت رو دوست نداشتید بگید تا داستانم رو بهتر کنم و اگر دوست داشتید چیزی رو بهش اضافه کنم حتما بگید و اینکه از داستان بعدی دوستم هم داخل تست میارم تا بهم کمک کنه داخل گفت و گو هایی که از زبان خودم با شخصیت های داستان حرف میزنم اون هم میادو داخل نوشتن داستان هم کمکم میکنه ممنون لایک و نظر فراموش نشه 😉ف
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیزم یه داستان جدید گذاشتم حتماااااااااااااااااااااا بخونش امیداوارم خوشت بیاد :)
چشم عزیزم حتما میخونمش
پارت بعد کی میاد؟!
نوشتمش اما هنوز برسی نشده
عالی بود
ممنون گلم
عالی بود پارت بعدی کی می یاد
عالی بود ❤️🌹
من همین الان با داستانت آشنا شدم و اینو میگم که داستانت خیلی خوبه یعنی خداس 😂
لطفا پارت بعد رو هم زودتر بنویس گلم 🌷🌿
مرسى گلم ديگه اينقدر ها هم عالى نيست اغراق ميكنى
چشم بعدم رو هم بعد إز اينكه گوشىم درست شد مينويسم
دستت طلا که زود گذاشتیش عالییییییییییییییییییییی
خواهش
آها و من تا اون موقع منتظر میمونم
😅😍😍😍😍😘ممنون گلم
وااااای عالیییی بود من عاشق این داستانم پارت بعدو کی مینویسی
سلام ممنون فعلا گوشىم خراب شده و الان با تبلتم هستم و با تبلتم راحت نستمع برأى نوشته شايد كما دير بشه
داستانت خیلی قشنگه وبنظرم کم وکاستی نداره.
به نظرم یه شخصیت دیگه روهم وارد کن که عاشق مرینت باشه.
ممنون گلم
چشم فیلیکس قراره نقش پرنگ تری داشته باشه😉
عالی اجی
مسی گلم