
خب اینم پارت بعدی. خوشحالم که دوست دارین. راستی الان دوتا پارت مینویسم.
اعضای اکسو جوری که انگار به در تکیه داده بودن و گوش میدادن افتادن داخل.دی او:بکی؟حالت خوبه؟کای:پسر خیلی نگرانت بودیم.سوهو:هنوزم اینقدری بزرگ نشدی که بیشتر حواست به خودت باشه.+خب دیگه حالت خوبه من برمیگردم خونه دخترا توی خونه موندن.بکهیون:باش،اوهو کیم تهیونگ حواست به خواهر من باشه هااااااا.تهیونگ:باشه حواسم هست.از این حرف بکهیون خندم گرفت.................رسیدیم خونه.رمز در خونه رو زدم و رفتیم داخل.با چیزی که روبه رو شدم دلم میخواست از خنده بپکم😂
جین و هوسوک و جیمین که پا های همدیگه رو بغل کرده بودن و خوابیده بودن.ولی یونگی روی کاناپه به پهلو خوابیده بود و فلیسی رو که معلوم بود گریه کرده رو عین عروسک بغل گرفتع بود و نامجون هم چهار زانو نشسته خوابیده بود و جولیا سرش رو روی پاهای نامجون گذاشته بود و از مدل خوابیدن سارا کوک خنوم گرفته بود.چون دوتاشون نشسته خوابیده بود و از پشت به همدیگه تکیه داده بودن😂
به تهیونگ نگاه کردم،از قیافش معلوم بود که خیلی جلوی خودش رو گرفته که بلند قهقهه نزنه😁😂
+فک کنم امشب اینجا موندگار شدین.&آره با این وضع اگه بتونم همه رو بیدار کنم یونگی رو نمیتونم بیدار کنم.+باش پس بیا بالا تا یه دست از لباس های بکهیون رو بدم بپوشی راحت بخوابی.&باش.باهام تا اتقا بکهیون اومد رفتم توی اتاقش و یکی از لباس راحتی های بکهیون رو دادم دستش:اینا رو بپوش فک گنم اندازت باشن.&مرسی
رفتم از اتاق بیرون و رفتم سمت اتاق خودم و همون لباس خوابی که دیشب پوشیده بودم رو پوشیدم چون خیلی خستم بود موهام رو باز نکردم همونجوری خوابیدم.[از دید تهیونگ]بعد از اینکه لباس هام رو پوشیدم.از اتاق اومدم بیرون.داشتم فک میکردم کجا بخوابم.
یادم اومد که از نگار نپرسیدم کجا بخوابم.اشکالی نداره میرم توی اتاق خودش میخوابم.ولی اگه دوست نداشته باشه چی؟اگه ناراحت بشه چی؟ای خدا من میخوام بخوابمممممممممم.تازه میفهمم یونگی وقای خوابش میاد ولی جایی برای خوابیدن نداره چه حسی میشه.[از دید نگار] ای خاک بر سرم.یادم نبود به تهیونگ بگم کجا بخوابه. از اتاق اومدم بیرون که تهیونگ سردرگم جلوی در اتاق دیدم.اینقدر حواسش پرت بود نفهمید من اومدم،چندبار دستم رو جلوی صورتش تکون دادم که تازه فهمید من اومدم.+واقعا ببخشید یادم نبدد بگم کجا بخوابی.اتاق بغلی من اتاق مهمانه.میتونی اونجا بخوابی.&اها ممنون. [از دید تهیونگ] رفتم سمت اون اتاقی که نگار گفت. در اتاق رو باز کردم و رفتم توی تخت.وای که چقد نرم بووووود.دلم میخواست بغلش کنم.سعی کردم که بخوابم.............وای خدا ساعت سه و نیم صبحه هنوز نخوابیدممممم.یهو صدای در اومد.
بلند شدم و روی تخت نشستم و پرسیدم:کیه؟ +منم،نگار. &نگار تویی؟بیا داخل. اومد توی اتاق. خب راستش خوابم نمیبرد گفتم ببینم تو بیداری یا نه که بیام پیشت. &کار خوبی کردی.خودم هم خوابم نمیبره. +اها. آروم اومد نشست کنارم و سرش رو انداخت پایین.بعد چند دقیقه سکوت،متوجه لرزش شونه و هق هق هاش شدم.آروم بیشتر بهش نزدیک شدم و بغلش کردم.اونم خودش رو توی بغل من جا داد.&هی چرا گریه میکنی؟چیزی شده یا کسی اذیتت کرده؟ +خب راستش..هق..پدر و مادرم..هق..رفتن برای بررسیه..هق..شعبه ی ژاپن شرکتشون.ولی..هق..الان سه روزه که رفتن..هق..هیچ خبری بهمون..هق..از حالشون ندادن. &میدونم نگران پدر و مادرتی.ولی من مطمئنم حالشون خوبه.فقط چون سرشون شلوغه نتونستن به شماها خبر بدن.اگه خودت رو نگران بکنی میددنم که پدر و مادرت خیلی خیلی ناراحت میشن.چون این خصوصیت رو همه ی پدر و مادر ها دارن.خودت رو نگران نکنیااااا،باشه؟ جوابی ازش نشنیدم.رفتم پایین که ببینم چیشده که جواب نمیده،خواب بود.خیلی کیوت توی بغلم خوابیده بود.خوابوندمش روی تخت و کنارش دراز کشیدم و به تک تک اجزای صورتش نگاه میکردم.تازه فهمیدم که چقدر قشنگ صورتش نقاشی شده.کم گم چشمام رو بستم و به خوابی که سه ساعت تمام منتظزش بودم فرو رفتم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی💙
من برم پارت ده رو بخونم 🏃 🏃
خیلی داستانت خوب بود😇😇😇❤️خیلی منتظر پارت بعدی ام. 😍💋لطفا زودتر بنویسش🥺...ممنون😘🤗💜🥰😉