10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 3 سال پیش 11 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
و نزدیکو نزدیک تر میشیم ب جایی ک من براش از ته دلم اشک ریختم😿
جنی موتورشو کنار ماشین آرون پارک کردو باهم پیاده شدن آرون ی دسگاهو از کولش بیرون اوردو باکنترل از راه دور فرستادش طرف اون ادم جنی همینجوری ب آرون زل زده بود تا صدای مرده تو کنترل از راه دوراومد:اااا لعنتی جنی: پ با این صدامونو شنیدی آرون:اره جنی:تموم مدت زیر نظرت بودیم ارون:خوب طبیعیه جنیوآرون با صدای داد مرد ب اون نگاه کردن از دور شاهد خورده شدنش شدن آرون دستگاهو برگردوندو گفت:این پنج سال زنده بودو اخرش خورده شد جنی:زندگی همینِ آرون:ولی تو مهربونی جنی بهش نگاه کرد آرون: تو دوستاتو ب ی جای امن بردی تا از شر متحرکائو بارون خلاص شن بعد تو ماشین ب جین امیدواری دادی تو مهربونی جنی تو امید میدی ولی امیدوار نیستی فکر میکنی بی ارزشی فکر میکنی اگه بمیری برای کسی مهم نیست تو ب عمق ماجرا فکر نمیکنی اینکه تک تک اون ادما دوست دارن اینکه اگه بلایی سرت بیاد دردشو اونا میکشن جنی:من اینارو میدونم....ولی نمیخوامشون ن اونا نباید دوسم داشِ باشن مومکنِ وقتی بر میگردی الکساندریا من مردِ باشم باید بتونن باش کنار بیان باید راحت از کنارش رد بشن باید بفهمی آرون نمیخوام واس کسی مهم باشم بعد تیرکمونشو برداشتو راه افتاد آرونم پشت سرش رفت حرفی نمیزد دو ساعت گزشتن بود این سومین روزی بود ک بیرونن آرون چشمش ب اون اسب افتادو گفت:هی اونجارو اون دارکه جنی:مال توِ
آرون:ن ولی چندباری ک از جلوی الکساندریا رد شد بخواطر همین اریک اسمشو دارک گزاشت چن باریم خواستیم رامش کنیم ولی در رفت جنی تیرکمونشو داد دسته آرونو گفت:همینجا واسا بعد با قدمای آهسته جلو رفت ب دارک خیره شد آروم جلو میرفت دیگه کنارش بود آرون تعجب میکرد چون قاعدتا باید در میرفت جنی آروم دستشو رو پوزش گزاشت ک با اومدن یهویی متحرکا هم دارک فرار کرد هم جنی افتاد زمین آرونم درگیر بود جنی چاقوشو دراوردو تو سر متحرکا میزد بعد رفت کمک آرونو بعد تموم شدنشون رفتن تا دنبال دارک وسط ی مزرعع بود متحرکا دونه دونه نزدیکش میشدن جنی:برو هواتو دارم آرون جلو رفتو متحرکا رو میزد جنیم از دور با تیرکمونش هواشو داشت بعد ک آرون گیر افتاد تیرکمونشو گزاشت رو شونشو با چاقو رف کمکش وقتی خلاص شدن با نفس نفس کنار هم وایسادنو ب صحنه ی خورده شدن دارک نگاه کردن.... :(
(هروقت درباره یکی دوتاشون میگم زمان عقبو جلو میشه مثلا وقتی آرونو جنیو گفتم زمان دو روز جلو تر بود)با کشتن اون متحرک نوئا کنار تارا نشستو گلنم از لای قفسه ها اینورو اونورو نگاه میکرد کیسپرو دید دوتا میله تو بدنش فرو شده بود بهشون آویزون بود ولی....زنده بود گلن: هی باید بریم کمکش نوئا: متحرکا دارن سمتش میرن نمیتونیم ریسک کنیم گلن:اون زندست! یوجین:من نمیام من نمیام گلن:نوئا اون اتاقو میبینی برو پاکسازیش کن بعد یوجینو تارائو اونجا میبریم نوئا سرشو تکون دادو وارد اتاق شد دوتا متحرکشو کشتو یوجینو تارارو بردن اونجا بعد خودشو نوئا رفتن کمک کیسپر(میبینی چ دلی داره گلنم😞)نیکولاس از مابین کارتونا بیرون اومدو مثلا اومد کمکشون😒کیسپر:گلننن نجاتم بده گلن:خیله خوب خیله خوب تاقط بیار رفیق سعی کرد درش بیاره ولی با هر زور ی داد بلند میزدو متحرکا خیلی نزدیک بودن نیکولاس ب کیسپر نزدیک شدو در گوشش گفت:تو تنهاشون گزاشتی بعد درجا در رفت کیسپر:گلن گلن اون ادما اونایی ک قبلا با من همراه بودنو من جاشون گزاشتم من باعث مرگشون شدم متحرکا خیلی نزدیک بودن گلن بازم تلاش میکرد یهو نوئا کشوندشو بزور اوردش اینور کیسپر خورده شد ولی گلنو نوئا نجاتش داد مابین درای شیشه ای چهارتایی گیر افتاده بودن(از اونایی ک چهار طرف دارن منظورمه) گلنو نوئا تو ی قسمتش نیکولاسم تو ی قسمتش از دو طرف محاصره بودن........یوجین نفس عمیقی کشیدو گفت:خودتو جمع کن خوکچه اونا ب کمکت احتیاج دارن بعد تارارو از رو تخت بلند کردو رو دوشش گرفتشو درو باز کرد تفنگشو دراوردو سریع سمت در پشتی دوئید ب ماشین رسید تارارو توش گزاشتو ی اهنگ با صدای بلند گزاشتو طرف در اصلی رفت......گلن:هی دمت گرم یوجین یوجین ما صدای بلند ماشین متحرکای جلو رو دنبال خودش کشید گلن:نیکولاس ما شیشه رو میشکونیم بیرون ک رفتیم درجا تورم میکشیم باشه نیکولاس:باشه گلن با پاش ب شیشه ضربه میزد نیکولاس داد زد:نهههه بعد بزور خواست رد بشه گلن:نیکولاس نه!! نیکولاس رد شدو پای نوئا از قسمت بازتوسط متحرکا کشیده شد نوئا:ولم نکن گلن ولم نکن😱گلن:ولت نمیکنممم ولی دست نوئا سور خوردو......گلن:نههههههههههه😖.....نیکولاس ب ماشین رسیدو درجا گفت:گاز بده گاز بده یوجین:گلنو نوئا کجان نیکولاس:میتونی بمونیو با دوستای احمقت خورده بشی یوجین:نههه باید منتظرشون باشیم نیکولاس یوجینو از ماشین بیرون حول دادو با مشت ب صورتش خورد ک یهو شوط شد گلن با ی قطره اشکو کلی خون رو صوراش ب نیکولاس مشت میکوبید اون دلیل مرگ نوئا شد....
دیانا:مگی عزیزم میشه از زیر زمین پروژه Qرو برام بیاری مگی:البته😊از پله های زیر زمین پایین رفتو پروژه رو از تو کشو برداشتو وقتی داشت بالا میومد زنگ در خورد دیانا بلند شدو درو باز کرد صدای گابریل اومد: ی چیز خیلی مهمی هست ک باید بدونی دیانا!! مگی کنجکاو شدو همونجا رو پله ها ی گوشه جوری وایساد ک کسی نبینه دیانا:چی شده گابریل ؟؟؟ گابریل: درباره ی مگیو بقیه ی کساییه ک باهاشه مگی تو ذهنش: چی میخواد بگه؟ گابریل:اونا ادمایه شیطانی هستن!! دیانا:قضیه چیه؟ گابریل:اونا ادم کشتن ادم کشن دیانا:ریک تو مساحبش گفت ک برای زنده موندن دست ب کارای بدی زده خوب طبیعیه هممون ی کارایی کردیم گابریل:قضیه این نیست اونا ادمای بی گناهو میکشن شمارم تو خواب میکشن اگه مگی با شما کار میکنه هرلحظه ممکنه بکشتتون دیانا:چی چرا؟؟ گابریل:اونا میخوان همتونو تو خواب بکشنو جای شما اینجارو اداره کنن!!! حتی کارلم قاتله دیدین ک بیشتر مواقع تنهاست چرا همچین بچه ای ب این سنو سال هیچ دوستی نداره جنی آرونو میکشه گلنو یوجینو تارائو نوئا هم کیسپرو نیکولاسو میکشن جینو تیهونگو جیمینم الوویا رو میکشن ریکو میشونم ادمایی ک ی کار کوچیکم بکنن ب زندان میبرنو میکشن!!!! دیانا کمی ب فکر فرو رفتو گفت:باید چیکار بکنم گابریل:بیرونشون بکنید دیانا:بهش فکر میکنم بعد درو بست مگی ب عمق ماجرا پی برد این همون گابریلی بود ک رو دیوار کلیساش نوشته بودن«امیدوارم تو آتیش جهنم بسوزی» اره این همونه ک اولاش نمیخواست بهشون پناه بده این همونه ک متحرکارو ب کلیسا اوردو باعث شد میشونو کارلو جودیت الاخون بالاخون شن این همونه.................زنگ خونه ب صدا درومد کارول درو باز کرد سم پشت در بود کارول:چیکار داری سم:میشه برام کولوچه درست کنی؟؟؟کارول:نه سم:خواهش میکنمممم کارول:اگه کولوچه میخوای باید خودت شکلاتشو از الوویا کش بری اونم چهار بسته سم سرشو تکون دادو کارول بیخیال درو بستو تو شیشه شیر جود شیر ریختو رفت تو شیروونی جود خواب بود کارول لبخندی زدو گونشو ماچ کرد بعد شیشه شیرو کنار گهوارش گزاشتو با خودش گفت یکم دیگه بهش میده
کارل نفس عمیقی کشیدو فکرشو رو جودیت گزاشت هوا سرد بود پس راهشو برعکس کردو طرف خونه رفت تو راه جینو جیمینو ته هم بهش ملحق شدن از کنار دروازه ک رد میشدن کارل چشش ب اینتو ران افتاد صدای ران ضعیف میومد ک میگفت:کجا بودی خیلی نگرانت بودم کارل روبشو ب جین کردو گفت:امروز چطور بود جین :مزخرف😐کارل:اوهوم برا منم همینطور ته:اصن باورت میشه اسپنسر اومده میگه چون پسر دیاناس باید خیلی بیشتر از سهم هرکی خوراکی ببره😬کارل:طبیعیه چون پسر رئیسن فک میکنن واسه خودشون کاره ين جیمین:تو چرا هیچوقت اینطوری نبودی کارل: ی ماهیه جون از پیره میپرسه من دنبال جاییم ک بش میگن اقیانوس ماهی پیر تر میگه:اقیانوس؟؟خوب اینجا اقیانوسه دیگه ماهی جون تر میگه:اینجا ن اینجا ک فقط آبه....جین:اون زیاده خواهی میکنن از چیزی ک دارن راضی نیستنو بیشترشو میخوان کارل:دقیقا ما با تموم بدبختیامون با ی خنده ی اطرافیامون راضی میشدیم ته:ااا پسر تو جدی بیشتر از سنت حالیته کارل:شاید بعد از رسیدن ب خونه همه بودن جز جنی فقط ی روز از رفتنش میگزشتو همه دل تنگش بودن(گفتم ک زمان جا ب جا میشع)..........دیانا دم دروازه منتظر بود ماشین وارد شد گلنو یوجین تارا رو اوردن بیرون درحالی ک خودشونم زخمی بودن طرف متب پیت رفتن نیکولاس زخمی از ماشین پیاده شد دیانا کمی مکس کردو بعد گفت:کیسپرو...نوئا نیکولاس:برات توضیح میدم دیانا کمی بغض کردو با نیکولاس راهی خونش شد دره دفترشو باز کردو مگی بهش سلام کرد دیانا:برو خونه مگی مگی:ااا باشه و بعد وسایلشو جمع کردو راهی خونه شد نیکولاس رو مبل نشستو دیانا دوربینو روشن کردو گفت:توضیح بده نیکولاس: گلن ب ی متحرک ک نارنجک بهش وصل بود شلیک کردو همه پرت شدن کیسپر بین دوتا میله ک تو شکمش فرو رفته بودن گیر کرده بود من خواستم نجاتش بدمو اونا در رفتن بعد مابین در چهارچوب گیر کردیمو گلن نوئا رو ب خورد متحرکا داد بعد منو کتک زدو حالا دیانا:کافیه...چیزایی ک لازم بودو شنیدم...!
........آرون_جنی=وارد ی جایی شدن حیاط بزرگی داشتو ی خونه خرابه وسطش بود چهار پنج تا کامیون سالمو تمیزم اونجا بودن آرون:تاحالا کسی ازت پرسیده فامیلیت چیه جنی:ن آرون:خوب چیه؟؟؟ جنی:دیکسون آرون:اوه پس جنی دیکسون عجب خفن جنی:فقَ کارل خبر دارِ آرون:از چی جنی:گذشتِ واقتیم
سم:نههههههه یهو از جاش پرید جسی دستی ب سرش کشیدو گفت:عزیزم آروم باش فقط ی خواب بود ی خواب سم پرید بغلشو گفت:مامان اونا منو میخورن😭جسی:ن سم تا وقتی من کنارتم اجازه نمیدم بلایی سرت بیاد عزیزم ران دره اتاقو باز کردو با ی قیافه ناراحت گفت:هنوز خوابشو میبینه جسی سری تکون دادو گفت:میری پیش اینت؟ ران:اگه ب کمکم احتیاج نداری جسی:ن عزیزم میتونی بری ران سری تکون دادو وارد اتاقش شدو ی شلوار توسی جذب پوشید با ی لباس زمستونی آستین بلند سفیدو ی کاپشن سیاه زیپشو بالا کشیدو پایین رفت کتونیاشو پاش کردو کلیدو تو دستش فشردو درو باز کرد تو خیابون سرد قدم گزاشتو رفت دم خونه ی یج یج درو باز کردو بازم با مسخره بازیاش همراه ران شد دنبال اینت شهرو میگشتن ولی پیداش نبود یج:توجه کردی کارلم نیست؟ ران:خوب؟ یج:نکنه ران:دهنتو ببند یج، یج :خو چیه فقط دارم حدس میزنم ران:این عادته اینته ک چن وقت گمو گور میشه ربطی ب اون پسره نداره یج:اصن من از کارول میپرسم بعد دوئید تا ب خونه ی ریکو بقیه رسید دستشو مشت کردو در زد کارول درو باز کرد یج:سلام کارل خونس؟ کارول:چند ساعت پیش بیرون رفت یج تشکری کردو کنار ران اومدو گفت:قضیه کاراگاهی میشود😎ران:امکان نداره سریع دوئیدو سمت دروازه رفت اسپنسر اونجا بود ران:اینتو کارل از اینجا رفتن اسپنسر:کارل چند ساعت پیش بیرون رفت ولی اینتو نمیدونم ران دستاشو مشت کردو با قدم های بزرگ سمت یج رفتو گفت:دستم بت برسه کارل😡یج:چ مرگته پسر اینت از اون خوشش میاد خوب:/ ران:فقط خفه شو😡...........کارل از پله ها بالا رفتو در شیروونی رو باز کرد جودیت خواب بود ماچی رو گونش کاشتو طرف پنجره رفت یهوییو اتفاقی اینتو دید ک داشت از رو دروازه بالا میرفت سریع از پله ها پایین رفتو چاقوشو از اتاق برداشتو تو جیبش گذاشتو طرف در رفت کارول:کجا میری؟ کارل:زود میام.............ران:باید بریم بیرون یج:شوخیت گرفته پسر ماکه اصلحه نداریم ران: ب درک باید بفهمم اون دوتا اون بیرون چ غلتی میکنن😡یج:ران تو الان عصبی بزار اینت برگرده همچیو میفهمیم خوب ران:تنهایی میرم یج:اک هی منم میام رانو یج طرف دروازه رفتن ک کارلو دیدن ک داشت وارد میشد ران با دست مشت شده طرفش رفت یج جلوش اومدو گفت:هی هی هی اینت ک باش نیست بزار من حلش کنم بعد طرف کارل رفتو سلامی داد کارلم سلامش کردو یج ادامه داد:اینتو ندیدی کارل مکس کوچیکی کردو گفت:چطور مگه یج خودشو ب اون راه زدو گفت:هیچی مثه همیشه قیبش زده کارل:ن ندیدمش ببخشید من باید برم
، فعلا بعد از کنار یج رد شدو رفت یج دستشو تو جیبش کردو درحال اومدن پیش ران گفت:قطعا دیدتش
وقتی کارل بیرون رفت ب طور مخفی دنبال اینت رفت ولی گمش کردو با ی ناراحتی پر از هیجان برگشت ب الکساندریا............ زنگ خونه ب صدا درومد کارول بازش کردو با جسی روبرو شد کارول:اوه سلام جسی:سلام کارول از دیدنت خوشحالم کارول:منم همینطور امم چیزی نیاز داشدی جسی:راستش سم از شیرینیای تو خوشش میاد این چند روزم کلا میترسه چیزی شه میخوام از خیال متحرکا درش بیارم میشه دستورول عملشو بدی کارول:البته😊اول چغندرا....حرفش با صدای جین قطع شدو گفت:ببخشید الان میام بعد از پله ها بالا رفتو دم حموم وایسادو گفت:چی شده جین؟؟ جین:یخ زدم کارولللللل😐کارول:آممم وایسا بعد از پله ها پایین اومدو شیر ابو بستو گفت:الان خوبه جین:اایی اره اره خوبه بعد دم در اومدو وقتی خواست ب جسی دستورول عمل پخت کولوچه هاشو بگه لب زخمی جسی توجهشو جلب کرد کارول:اوه خدای من چ بلایی سرت اومده جسی؟؟؟ جسی دستشو روی زخمش گزاشتو گفت:آ هیچی مهم نیست کارول:ببینم...کار پیته جسی با شرمساری سرشو تکون داد کارول:شوخی میکنی ن؟جسی:نه کارول:وای خدای من خوب دلیلش چیه جسی:هردفعه ی دلیل الکی گیر میاره کارول:هردفعه!!!ینی دست بزن داره جسی سری تکون دادو کارول گفت:خوب چرا ازش جدا نمیشی😡جسی:بخواطر رانو سم😢کارول:این ارزششو نداره جسی:م..من باید برم بعد سریع ب سمت اون سمت خیابون رفتو در خونشو باز کرد کارول با دهن باز نگاهی کردو سرشو ب نشانه تأسف تکون دادو دوباره وارد خونه شد .............اینت نزدیک ران شد ک با قدمای بزرگ تو خیابون راه میرفت دستشو گرفتو گفت:سلام رانی چطوری؟؟ ران جوابی ندادو دستشو کشید لبخند اینت محو شدو گفت:اتفاقی افتاده ران:ن مشکلی پیش نیومده اینت:پس چرا ران:هیچی اینت هیچی اینت:اگه چیزی شده میتونی بهم بگی ران:دیروز کجا بودی اینت:اههه بیخیال ران وقتی باهم اشنا شدیم بهت گفتم هروقت جایی میرمو پیدام نیست ازم سوال نکن ران:این فرق میکنه اینت بعد روبشو ب اینت کرد اینت ب چشای پر از اشک ران نگاهی کردو گفت:ران چیشده عزیزم😥ران:فقط بگو کجا بودی اینت:تو جنگل😢ران:تنهایی اینت:اره خوب ران:مطمعنی اینت:من کی تاحالا بهت دروغ گفتم رانی جونم ران دستشو رو شونه ی اینت انداختو بغلش کردو باهم قدم زدن......کارل از بالا شاهد موضوع بود ........شب بود ریکو میشونم بالاخره خونه اومدن بازم همه بودن جز جنی ولی اینبار...تایریسم نبود چشای ساشا اشک آلود بودو بقیه ناراحت میشون:چیشده ساشا با بغش لبخندی زدو گفت:تنها عضو خانوادم گاز گرفته شد..........
جنی:اون زیر دنبالِ چیی آرون سرشو از زیر ی کامیون دراوردو گفت:عجیب نیست هیچ متحرکی وجود نداره اینجام خیلی تمیزه؟؟؟جنی سری تکون دادو آرون بلند شد و باهم پشت کامیونا رفتن آرون:نظرت چیه در یکیشونو باز کنیم شاید غذایی چیزی باشه جنی بازم سرشو تکون دادو آرون نزدیک ی کامیون شدو تا درشو باز کرد متحرکا بیرون ریختن همزمان در اون کامیونام باز شدو ی گله200 تایی متحرک بیرون ریختن جنیو آرون از لابلای کامیونا با سرعت رد شدن جنی ی زنجیر از زمین برداشتو باهاش همزمان ستا متحرکو ب چوخ داد سریع رفتنو سوار ماشینی شدن ک وسط حیاط بودهمه متحرکا دورشون زدن جنی رو صندلی کنار راننده بودو آرون پشت فرمون ماشین سوییچ نداشت آرون پایین رفتو سیمارو بهم زد ولی ماشین روشن نمیکرد جنی در داشبوردو باز کرد ی کاغذ اونجا بود درش اوردو با خوندنش ی قیافه ناجور گرفتو کاغذو روبه آرون کرد توش نوشته بود«درکامیونا رو باز نکنید ما گیر افتادیم اونا پر از مرده هان» آرون:لعنتی اگه زودتر میومدیم تو ماشین پوفف😡جنی:خعله خوب من سرشونو گرم میکنم تو در رو آرون:چی من تنهات نمیزارم جنی:بیخیال یکی باید باشِ ک خبر مرگ منو ب ریکو بقیِ بدِ آرون:نه تو نباید بمیری جنی:19 سال زندگی کوفتی کافیمِ آرون:من چی من 35 سال زندگی کوفتی داشتم آرون:من قربانی میشم جنی تو خودتو ب موتورت برسون جنی پوفی کشیدو گفت:خعلِ خوب باهم انجامش میدیم آرون سرشو تکون دادو باهم دره ماشینو باز کردن هردو بیرون رفتنو با چاقو هی میزدن تو سر متحرکا سریع سمت در رفتن درو باز کردنو بیرون رفتن ولی تعداد زیادی متحرکم بیرون اومدن آرونو جنی مشغول شدن ی متحرک از پشت طرف جنی رفت ک یهو ی مرد سیاه پوست با ی چوب دستی زد تو سرش بعد تموم شدن متحرکا جنی بهش نگاهی کردو اروم گفت:ممنون مرد سری تکون دادو ی نقشه ي دست جنی دادو گفت:تو اینجارو بلدی من گم شدم نمیدونم از کدوم طرف برم جنی نقشه رو باز کرد ی نوشته روش بود«بیا ب اتلانتا منو همسرو پسرم با چنتا از دوستامون اونجاییم »جنی با ی تعجب خاص سرشو بالا کرد این دستخط ریک بود جنی:این...مالِ کِیِ مرد:اوایل این اتفاق جنی:تو...مورگانی؟؟ مرد:وایساببینم تو ریکو میشناسی؟؟؟؟
بحص تموم شده بود ولی دشمنیا تازه شروع پیتو از جسی جدا کرده بودنو تو ی خون دیگه نگهش میداشتن خشونت ران نسبت ب کارف چند برابر شده بود درست مسه پدرش پیت ک خشونتش نسبت ب ریک چند ضد برار بر شده بود همه دور ریک حلقه زده بودن میشون با ی تیکه پمبه درحال تمیز کردن خونی بود ک از لب ریک میریخت مگی:گلن هنوز بر نگشته!کارول:نگرانش نباش اون از پس خودش بر میاد مگی دستی رو شکمش کشیدو گفت نگرانش نیستم فقط کارول:مگی؟ مگی :بله کارول لبخندی رو لباش اومدو مگی با تعجب بهش نگاه میکرد میشون با عصبانیت فروکش گفت:این دعوا برای هممون بد بود آبرومون پیش دیانائو مردم رفت پلیس مملکت ریک:متاسفم مگی اخمی کردو گفت: خیلی وقته آبرومون جلو دیانا رفته کارل:چطور مگه؟؟ مگی همچیو درباره حرفای گابریل توضیح داد همه هاجو واج نگاش میکردن جین: از اولشم نباید بهش اعتماد میکردیم😡کارل:قضیه ی دوست نداشتن من هیچ ربطی ب قاتل بودن نداره😡مگی:من همشو شنیدم ولی...ی چیز دیگه هم هست همه بهش نگاه کردنو مگی ادامه داد:اون روز ک کیسپرو نوئا مردن دیانا بهم گفت بیام خونه من اومدم ولی مابین راه فهمیدم ی چیزیو یادم رفته برگشتم غروم در دفترو باز کردم چون دیانا عصبی بودو بعد ی حرفاییو از نیکولاس شندیدم ک دلم میخولست هم جرش بدم هم خفش کنم مرتیکه ی آش**غاله عو**ضی😡(بازم همچیو توضیح داد)یوجین:من شاهدم ک اینطور اتفاقی نیفتاد اون همچیو گردن گلن انداخته درصورتی ک کار خودش بوده😡جیمین اهی کشیدو گفت:اومدنمون ب اینجا باعث خیلی چیزای ناجور شده😕ساشا:مرگ خیلیا😢کارل:دیدن خیلیا ک نمیخوای ببینی😞کارول:مواجه شدن با ادمای بد😠ته:ترس اینکه هرلحظه اتفاقی واسه بقیه نیفته😖رزیتا:اینا همش نیست ریک ولی....رفتنمون خیلی بهتره آبراهام:اونا حتی واسشون مهم نیست الان تارا تو کماست😡میشون سری تکون دادو گفت:منم با رفتن موافقم ریک:بعد از اومدن جنی از این شهر نکبتی میریم کارل:ایول😁همه خندیدنو رزیتا گفت:و خوب شدن تارا ریک:البته😃صبح فردا: دیانا ب ان یعنی شوهرش و اسپنسر پسرش رو کردو گفت:میخوام ی جلسه بین مردم شهر تشکلیل یدمو درباره ی رفتن ریک یا موندنش صحبت کنم! ان:من موافقم عزیزم اسپتسر:اره مامان اون اصن برای الکساندریا مناسب نیست شب اون روز:
بحص تموم شده بود ولی دشمنیا تازه شروع پیتو از جسی جدا کرده بودنو تو ی خون دیگه نگهش میداشتن خشونت ران نسبت ب کارف چند برابر شده بود درست مسه پدرش پیت ک خشونتش نسبت ب ریک چند ضد برار بر شده بود همه دور ریک حلقه زده بودن میشون با ی تیکه پمبه درحال تمیز کردن خونی بود ک از لب ریک میریخت مگی:گلن هنوز بر نگشته!کارول:نگرانش نباش اون از پس خودش بر میاد مگی دستی رو شکمش کشیدو گفت نگرانش نیستم فقط کارول:مگی؟ مگی :بله کارول لبخندی رو لباش اومدو مگی با تعجب بهش نگاه میکرد میشون با عصبانیت فروکش گفت:این دعوا برای هممون بد بود آبرومون پیش دیانائو مردم رفت پلیس مملکت ریک:متاسفم مگی اخمی کردو گفت: خیلی وقته آبرومون جلو دیانا رفته کارل:چطور مگه؟؟ مگی همچیو درباره حرفای گابریل توضیح داد همه هاجو واج نگاش میکردن جین: از اولشم نباید بهش اعتماد میکردیم😡کارل:قضیه ی دوست نداشتن من هیچ ربطی ب قاتل بودن نداره😡مگی:من همشو شنیدم ولی...ی چیز دیگه هم هست همه بهش نگاه کردنو مگی ادامه داد:اون روز ک کیسپرو نوئا مردن دیانا بهم گفت بیام خونه من اومدم ولی مابین راه فهمیدم ی چیزیو یادم رفته برگشتم غروم در دفترو باز کردم چون دیانا عصبی بودو بعد ی حرفاییو از نیکولاس شندیدم ک دلم میخولست هم جرش بدم هم خفش کنم مرتیکه ی آش**غاله عو**ضی😡(بازم همچیو توضیح داد)یوجین:من شاهدم ک اینطور اتفاقی نیفتاد اون همچیو گردن گلن انداخته درصورتی ک کار خودش بوده😡جیمین اهی کشیدو گفت:اومدنمون ب اینجا باعث خیلی چیزای ناجور شده😕ساشا:مرگ خیلیا😢کارل:دیدن خیلیا ک نمیخوای ببینی😞کارول:مواجه شدن با ادمای بد😠ته:ترس اینکه هرلحظه اتفاقی واسه بقیه نیفته😖رزیتا:اینا همش نیست ریک ولی....رفتنمون خیلی بهتره آبراهام:اونا حتی واسشون مهم نیست الان تارا تو کماست😡میشون سری تکون دادو گفت:منم با رفتن موافقم ریک:بعد از اومدن جنی از این شهر نکبتی میریم کارل:ایول😁همه خندیدنو رزیتا گفت:و خوب شدن تارا ریک:البته😃صبح فردا: دیانا ب ان یعنی شوهرش و اسپنسر پسرش رو کردو گفت:میخوام ی جلسه بین مردم شهر تشکلیل یدمو درباره ی رفتن ریک یا موندنش صحبت کنم! ان:من موافقم عزیزم اسپتسر:اره مامان اون اصن برای الکساندریا مناسب نیست شب اون روز:
پیش ب سوی پارت بعد😐👊
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
مثل همیشه زیاده 😂 ولی عالیه 😐 چالش هم عالی تر از همه 😂😂😂
😹😝
این چند روز خیلی کار داشتم نتونستم سر موقع بخونم 💔
ایکشال نداله داداشی:)
همین ک الان خوندی مهمه;)
عالی بود آبجی
چالش: والا پیدا نکردم😧
چون اصن وجود نداشت😝😝😝حال گیری بوددد😹😹
😐
عرررررررررررررررر میخوام تا صبح عر بزنم وای عالی عالی دختر چقدررر خوب مینویسی 😍😍 موفقققق باشیییی ❤❤😂
واسا ببینم الان که صبحه 😶 خو تا شب عر میزنم 😂😂
عاجیییییی بالاخره اومدی بخونی:) :) :)