سلام دوستان👋 من برگشتم با فصل دوم Sopernatural به معنای فراطبیعی 🧬قرار بود هفته ی دیگه شروع به نوشتنش کنم ولی خب قسمت قبل خیلی بد جا کات شد 😕و همه میخواستن بدونن چه اتفاقی افتاد🤨 این قسمت کوتاه هست چون گفتم که فصل دوم از هفته ی دیگه شروع میشه این قسمت هم همینجوری گذاشتم که بفهمید چه اتفاقاتی میخواد بیوفته و چی شده تو این قسمت اولین شوک بزرگ رو داریم بعدیش توی فصل سوم و خیلی دردناک امیدوارم بخونید و لذت ببرید که آخرش باهاتون کار دارم🌹
همه چیز خیلی یهویی اتفاق افتاد باورم نمیشد ریچل زندست😚 از خوشحالی رفتم جلو و محکم بغلش کردم🥰 نمی تونستم جلوی اشک هامو بگیرم همینطور که بغلش کرده بودم و اشک میریختم گفتم:«خوشحالم که دوباره می بینمت» ریچل که مات و مبهوت و با چشم های گرد شده به من نگاه میکرد😟 با تعجب پرسید:«سرم خیلی درد میکنه انگار با یه آجر زدن تو سرم🤣» یکم که فکر کرد یهو گفت:«اگاتا کجاست؟ نکنه دراکو فرار کرد! کلارا و خانم گیرین سالم ان؟» دست هامو به نشانه ای ایست بردم جلو و گفتم:«همه چیزو برات میگم قول میدم فقط دیگه سوال نپرس😅» یه نگاهی به اطراف کردم همه چیز خیلی برام آشنا بود ما توی یه دهکده خلوت و سر سبز بودیم که در انتهای روستا روی کوه به قلعه بود ریچل به قلعه اشاره کرد و گفت:«ببینم اون کاخ ونگلوت نیست؟🤔» با تردید جواب دادم:«فکر کنم همینطوره ولی تا جایی که یادمه دهکده پایین کوه این شکلی نبود» یه خانم داشت رد میشد رفتم جلو و پرسیدم:« ببخشید ما گم شدیم میشه بگید اینجا کجاست؟» نمیدونم چیشد ولی تا حرفم تموم شد جیغ کشید و با داد و فریاد فرار کرد😧»( عکس این صفحه= دهکده ای که توش بودن عکس قلعه هم توش هست)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی فوق العاده 👌👌🌸
ادامه رو که اصلا نمیشه حدس زد 🙃
یه دانه سوال ، از ریچل یه عکس قبلا گذاشته بودی الان ریچل اینه یا اون یکی ؟
سلام خیر در واقع اشتباه شده این عکس یه شخصیت جدید هست که خیلی قسمت جلو تر میخواد بیاد تو داستان و من میخواستم عکس دیگه ای بزارم که اشتباهی اینو گذاشتم