بچها این پارت خداس واقعا باید بخونید اتفاقات جالبی رخ میده...
از زبان مرینت:
صدای پای زن منو خیلی ترسوند!یعنی چه کس دیگه ای تو این خونه وجود داره؟ظاهرا اتیس هم از وجودش خبر نداره چون قیافش یجوری بهت زده شده... اتیس گفت:کی اونجاس؟*صدای خنده زن اومد من دور و برمونگاه کردم صدای نزدیکتر و نزدیکتر میشد که یه دست رو شونه ام احساس کردم همونلحظه از ترس گفتم:هیح*به پشتم نگاه کردم یه زن بود با لبخند شیطانی ای که داشت بهم نگاه کرد منم ترسیدم خواستم فرار کنن ولی چسبیده شده بودم یجا اتیس سریع از پلها اومد پایین با اخم ب چهره زن نگاه کرد تا بهتر ببینه و گفت:تو اینجا چه گو*هی میخوری؟*زن با جدیت به اتیس نگاه کرد و گفت:بامن درست صحبت کن*اتیس گفت:چرا درست صحبت کنم مگه تو کی ای غیر از یه زن هرزهی بی همه چیز که زندگی همرو ازش میگیره تو کی هستی؟*زن خنده ای کرد خندهاش وحشتناک بود... اتیس همینجوری اونجا وایساده بود با عصبانیت فقط داشت خودشو کنترل میکرد که صدای پای زن اومد دیدم داره میره سمت اتیس... اتیس ساکت شده بود انگار زن یه قدرتی داره که طرف مقابلشو فس میکنه!
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
خیلی خیلی عالی بود😍😍
نمیدونم چی بگم.
نمیدونم چرا احساس میکنم مرینت و اتیس خواهر برادرن.😐یه پیشنهاد بهت میدم تا داستانت هیجان انگیزتر بشه.مثلا سلن رو بکن یکی از زیر دست های مامان اتیس که از عمد به اتیس نزدیک شده بود.ولی بازم هرجور تو مایلی.به هرحال این داستان توهه.امیدوارم توش موفق باشی و لطفا سریعتر پارت بده🙏🙏
اره منم میخواستم سلن رو اینجوری کنم اخه مامان اوتیس مغز سلن رو شستشو داده و اونو زیر وست خودش گرفته...
از این به بعد یکم غمگین میشه... چون سادیسمی دوس دارم اونجوری نوشتم رمانو... شعی میکنم هیجانی کنم
عالی بود پارت جدید رو زود بنویس
مرسی نوشتم میزارم...