اینم پارت اول😘
اول از وسط داستان میریم:
-بانوی من لطفا از پیشم نرو... -منم دوست ندارم برم ولی مرگ شوخی نداره با کسی -لیدی باگ ما بدون تو از پس هیچی... نفس نمی کشه! -به صورت مسخره ای مرد... -😐 -پوففففف هنوز زندست - کت نوار، رینا روژ، کاراپیس و کویین بی شما ها میتونید و باید هاک ماث رو شکست بدید
حالا برمیگردیم به اول داستان از زبان مرینت:
یک روز خنک بود اول پاییز بابا و آنلا خانوم هم رفته بودن و من و خواهرم مارینت تو خونه بودیم
من مرینت ویرالیانم موهام آبیه همین طور چشمام لباس مورد علاقم یک بلوز سفیده با طرح گل و روش یه کت مشکی میپوشم شلوارم هم صورتیه کفشمم همین طور منتها روش پاپیون مشکی داره
مارینت ویرالیان خواهرمه رنگ موها و چشماش مثل منه منتها لباسش بنفشه و روش نقطه های زرد داره
آنلا مامان ناتنیمه موهای قهوه ای چشمای عسلی داره در مورد لباساش هرچی کمتر بگیم بهتره
بابام تامه (مثل همون تام تو انیمیشنه گیر ندید)
مارینت یک ورقه کاغذ تو آشپزخونه پیدا کرد که توش توضیح داده بود که منو تو مدرسه ابرقهرمانا ثبت نام کرده بعد یه چیزی پشت پنجره دیدم که باورم نشد! یه لیموزین صورتی کم رنگ اونجا بود منتظر من هم بود! بدو بدو لباسمو عوض کردم و رفتم سوار لیموزینه شدم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی پارت بعدو بزار
والا مثلا دارم فکر میکنم