10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 3 سال پیش 9 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سوری😿ب جاهایی نزدیکیم ک....حیم😿اصن دلم نمیخواد اون لحظه هارو بنویسم😖
خوب....این...اصلا سوال خوبی نیست اونا هرکدوم ی ویژگی خاص تو وجودشونه من زیادی باهاشون نبودم ولی توی این چند روز اونقدری بدبختی داشتن ک من تو کل 19 سال زندگیم نداشتم دیانا متاسفم ولی من جواب سوالاتو نمیدم دیانا دوربینو خاموش کردو لبخندی زد بعد گفت اشکال نداره عزیزم ........تارا از اتاق بیرون اومد همه بهش نگاهی کردن تارا:گفت آرون خونه رو نشونمون میده همه دنبال آرون رفتن تو راه ادمای زیادی دیدن همه شاد بودن بچه بزرگ همه 🍭 آرون دوتا خوته بهشون دادو رفت همه رفتن تو ی خونه شب شده بود مبلا رو کنار زده بودو رو ی ملافه کنار شومینه نشسته بودن مگی رو پای گلن دراز کشیده بودو داشت کتاب میخوند کارول سراغ آشپزخونه رفتو با کلی غذا تو یخچال واجه شد بعد کلی میوه ئو سبزیجات برداشت تا ی سوپ درست کنه ریک حموم رفته بودو ریششو گرفته بود از پله ها پایین اومد رزیتا:واو اینجارو ریک 180 درگه تغییر کرده همه ب ریک نگاه کردن کارول:او ریک شبی روزای اول شدی ریک:واقعا زنگ در ب صدا درومدو ریک درو باز کرد دیانا: آااااااا ریک این خودتی خدای من نگو زیر اون همه پشم تو قایم شده بودی ریک:سلام دیانا دیانا:اوه ببخشید سلام فقط اومدم ببینم چیزی کمو کسر نباشه ریک:ن همچی هست دیانا ب داخل نگاهی انداختو گفت:مثه اینکه همه باهمین ریک:باهم راحت تریم دیانا:باشه پس مزاحمتون نمیشم خدا نگه دار ریک سرشو تکون دادو درو بست شب بود همه کنار هم تو حال پخشو پلا خوابیده بودن.
.......صبح ک ریک چشماشو باز کرد از رو مبل پایین اومدو دید همه جا مرتب بودو هیچکسم اونجا نبود کارل از پله ها پایین اومد با ی کاپشن سرمه ای و شلوار لی سیاهو موهای مرتب ریک دهنش چند لحظه باز موند کارل لبخندی زدو گفت:چیه لباسای نو بهم نمیاد😅جیمین از اتاق سرشو بیروه اوردو گفت:ن اصلا بهت نمیاد ببینم کلاهت کو کارل دستی رو سرش کشیدو گفت:خدای من چطور میشه یادم بره بعد سریع از پله ها بالا رفتو وارد اتاق روبرویی شدو با کلاه بیرون اومد جیمین:حالا شد برو خوش باش کارل لبخندی زدو از پله ها پایین اومد ریک:مراقب خودت باش کارل :هستم و بعد بیروه رفت ریک:بقیه کجان جیمین:همه بیرونن منم دارم میرم تو نمیای ریک: ن تو برو خوش بگزره جیمین از پله ها پایین اومدو درو باز کردو گفت:همچنین بعد بیرون رفت بعدکمی صدای زنگ اومد ریک رفتو درو باز کرد
ی زن خوشچهره ی مو طلایی پشت در بود با دیدن ریک گفت:او سلام من جسی هستم وقتی دیانا گفت ک همسایه های جدید اومدن مشتاق شدم اولین نفری باشم ک میبینمتون ریک سری تکون دادو گفت:خوشبختم جسی: اممم میخوای موهاتو کوتاه کنم ضاحرن خیلی بهم ریختن من قبلا آرایشگر بودم ریک لبخندی زدو گفت:ممنون میشم........جسی:پسر کوچیکم سم بدش میاد موهاشو کوتاه کنم ریک:کارلم تو بچگی نمیزاشت مامانش موهاشو کوتاه کنه جسی:ولی پسر بزرگم مشکلی با این قضیه نداشت😅ریک تو اینه نگاه کردو گفت:ممنون بیشتر از این لازم نیست جسی قیچی رو کنار گزاشتو گفت:خواهش میکنم😊ریک از جاش بلند شدو جسی گفت:من دیگه برم ریک:بسلامت بعد رفتن جسی ریک دوباره حموم رفتو وارد اتاق شد کمد لباسا رو باز کرد واو ی عالمه لباس شیکو تمیز ی لباس سفید آستین کوتاه با شلوار لی مشکی برداشتو راهی بیرون شد اینا ادمای زنده بودن همه واقعی!! یکم بودن تو جمعیت براش سخت بود .............کیسپر:سلام من پسر بزرگه ی دیانا هستم جیمین : خوشبختم کیسپر:اینجا چنتا قانون داره ک باید یاد بگیرید 1_زبون ریختن ممنوع 2_خواننده های بی سواد ....مابین حرفاش جیمین متوجه شد ک داره ب در میگه دیوار بشنوه پس گفت:این قانونای مسخره رو دیانام میدونه کیسپر مثه خر پرید رو جیمین یقشو چسبیدو تا خواست بزنه ی جوری پرت شد ک انگار با تریلی زیرش گرفتن مشتایی رو روی صورتش احساس میکرد ولی خون جلوی دیدنشو گرفته بود دستای زنونه مشتا رو میزدن چند دیقه بعد قطع شد اون بلند شدو گفت:دفعِ دیگِ ب جیمین یا هرکی ک همرامِ از ۳ کیلومتری نزدیک شی با من طرفی شیر فم شد بعد دور شد جیمین با ی لبخند رو لباش ب دور شدن جنی نگاه کردو نزدیک کیسپر شدو گفت:با اون طرفیا بعد دور شد دیانا مابین راه از دور براش دست تکون دادو وقتی نزدیک تر شد گفت: سلام جیمین آم راستش وسایل لازمو برای شغلتون ندارم ولی مشکلی نیست ب فروشنده ها میسپارم ازتون پول نگیرن جیمین:ااااا ممنون ..............کارل شروع ب گشتن کرد ی خونه ی خالی دید فک کرد شاید اون بچه ها اونجا باشن وارد شدو ب شیروونی رفت درو ک وا کرد س نفرو دید ی دخترو دوتا پسر پسرا نگاهشون رفت رو کارل ولی دختره ب ی ورشم نبودو داشت کتاب میخوندو همونجوری رو تخت لم داده بود پسر 1 : هی سلام خوشبختم کارل : اا سلام....اینو...تو شیروونی پیدا کردم گفتم شاید مال شما باشه پسر دومی جلو اومدو جعبه رو از دست کارل گرفتو گفت: او اره ممنوم بعد جعبه رو روی تخت کنار دختره پرت کردو گفت: ی تشکر ساده هم بد نیستا کل شبو بخواطراین مارو تو کل شهر گشتی دختر هیچ عکس العملی نداشت پسر اولی:یج میشه با اینت درس حرف بزنی یج:اه باشه رانه قیرتی کارل:خیله خوب من....دیگه میرم ران:هی هی هی وایسا نمیخواس جزو اکیپ ماشی؟؟؟ کارل:چی واقعا خوب اره ران:این عالیه پسر یج:هر هر هر اینت ی پسر دیگه اضافه شدو تو هنوز تنایی😂
ران: یج میشه تمومش کنی یج:ا بیخیال ران بزار ببینم اسم این شازده ی دلبر چیه کارل خنده ای کردو گفت:کارل یج: اوهههه اسمت منو بیهوش میکنه دلبر کارل با خنده ی ریزی گفت:تو یج بودیو توهم ران درسته؟ یج: اره اینم اینته خیلی تخصه ولش کن اصن تخسیر خودش نیستا دختری ک دوس دختر ران باشه از این بهترم نمیشه کارل خندیدو گفت:دوس چی چی یجو ران قیافه هاشون اینطور 😐شدو یج گفت:نگو تاحالا نشنیدی کارل:شاید تو بچگی ک پنج شیش سالم بدوه ران:چندوقته اون بیرونی پسر کارل:خوب...از اولش یج دستشو رو شونه ی کارل گزاشتو گفت:ب جمع باکلاسای قرطی خوش اومدی کارل با خنده گفت:اسم قعطی بود یج:^باکلاسا^ برای حظور منو ران توگروهه ^قرطی^ برای اینت ران:یججججج کارل:خیله خوب سلام اینت با ی عالمه فازو افاده روبشو ب کارل کردو خیلی خوشک گفت:سلام (تادلتم بخواد بیشعور اگه من پیش کارل بودم قبرمو باید میکندن)یج:قرطی😐 ران:یججججججججج با این حرف دنبال یج افتادو از پله ها یج بدو ران بدو حالا دوباره یج بدو ران بدو کارلم با ی پوسخند دنبالشون رفت حالا هرستاشون دنبال هم ک وقتی تو سرو کله ی هم میکوبین اینت بالا پله ها دست ب سینه وایساده بود با ی صورت عصبی یجو رانو کارل بهش نگاه کردن اینت:بدون من دعوا میکنید باکلاسا😂بعد اخمش محو شدو مثه فرفره دنبال رانو یج دوئید کارل مابین دعوائو خنده ی اونا با ی لبخند پر از درد اروم درو باز کردو بیرون رفت(بعد دعوا)یج:کارل کو ران:روح شد اینت:سوسکتون کردما یج:اگه کارل میموند برنده میشد اینت:کور خونده تا یک شب ک ادامه داشت من میبرم یهو ران از رو زمین بلند شدو گفت:یک شبه!!!!!! اینت ک وقتی ران بلند شده بودو دستش از زیر سرش برداشته شده بودوسرش محکم زمین خورده بود گفت:چطورمگه ایایایایای ران: مامانم! یج از جاش پریدو گفت:اه الان جسی کلتو میکنه ران:صدبار گفتم ب مامانم نگو جسی😐یج:جسی جسی جسی جسی😝😝حالا دوباره ران بدو یج بدو و بعد اینت😐صبح شده بود مگی با زوقو شوق همرو بیدار کردو گفت:دیانا بهم برگه ی شغل هممونو داده همه خوشحال پایین کاناپه نشستنو مگی روش مگی:
ریکو میشون کلانترای الکساندریا تبریک میگم میشون بالاخره ب شغل مورد علاقت رسیدی میشونو ریک با لبخند بهم نگاه کردن مگی ادامه داد: کارول خونه دارو مراقب جودیت کارول:این بهترین کاریه ک از دستم بر میاد مگی: گلنو تارایو یوجینو نوئا مسعول کمک ب کیسپر تو اوردن آزوقه گلن:خوبه😇مگی:جیمینو جینو تیهونگ شما کمک دسته الوویا تو شمارش غذاها و تفنگا جین:اصن کارمون تکه😑 مگی:تایریسو ساشا کمک دست سر آشپزا ساشا:اه😑مگی:منم کمک دست خود دیانا برای اداره ی شهر😆گلن:آفرین عزیزم😃مگی:جنی...متاسفانه یا خوشبختانه هیچ کاری برای تو پیدا نکردن تا پیدا کردن کارت هرکاری میخوای میتونی بکنی جنی سری ب نشونه ی رزایت تکون دادو مگی ادامه داد: گابریلم مسعول کلیسا گابریل خندیدو گفت:این باعث خوشحالی منه مگی:خیله خوب عالیه از امروز کارمون شروع میشه و درضم امشب ی مهمونی ب مناسبت ورود ما تو خونه ی دیانا گرفتن گفتن ک مام بریم ریک سری تکون دادو گفت:کارول جنی شما با من بیاید بقیه میرید سر کاراتون مام زود برمیگردیم ...........ریک:ما هنوز کاملا بهشون اعتماد نداریم کارول:اره درسته ریک:ی کاریو باید انجام بدیم جنی: هر کاری هَ رو من حساب کن ریک: کارول تو مثه روحی نبودنت یا بودنت تو مهمونی باعث نمیشه کسی متوجه بشه کارول:اره چون خیلی راحتو زود میتونم اینور اونور برمو کسیم متوجه نشه ریک:میخوام تفنگامونو از اصلحه خونه برداریو بیاری همینجایی ک هستیم زیاد ن فقط ستا برای منو خودتو جنی کارول:باشه ولی اولوویا اون چی اون همیشه تو اصلحه خونست ریک:از دیانا شندیم شب مهمونی هیچکس جایی نمیره همه تو خونه ی دیانان جنی:نقش من این وسط چیِ ریک: الان وارد الکساندریا میشیم کارول سرگرمشون میکنه ئو تو پنجره ی پشت اصلحه خونه رو باز میزاری تا شب کار کارول سخت نشه جنی سری تکون دادو گفت:نمیفهمن ما بیرون شهریم ریک:کار چندادن سختی نیست کارول تفنگارو تو کلبه مخفی میکنه ئو زود ب مهمونی برمیگرده کارول:انجامش میدیم ریکو جنیم بعد از حرف کارول با رزایت سرشونو تکون دادن
جنیو کارول وارد اصلحه خونه ئو انبار غذا شدن جنی طرف اطراف رف کارولم داشت سر الوویا ئو اون یکی زنه رو گرم میکرد کارول:سلام اومدم یکم چقندر واسه سوپم ببرم الوویا:البته کارول هرچی میخوای ببر فقط بهم بگو ک یادداشتش کنم کارول:باشه شما از چ گیاهی برای سوپتون استفاده میکنید زن:اسفناج تو همین هین جنی آروم دستشو پشت قفسه ها بردو ی چنگال کش رفت بعد طرف پنجره رفتو با چنگال قفلشو باز کردو بازش گزاشت بعد طرف کارول اومدو دستشو کشیدو مثه برق بردش بیرون ازاصلحه خونه= کارول:چقد سمج بودن اخه اسفناج😕جنی:کارول کارول:باشه بابا ولش جنی مطمعن بودی کسی ندیدتت جنی:کسی غلت کردِ ببینِ کارول:😐...............سم با عجله بدون در زدن وارد اتاق جسی شدو گفت:مامان مامان مامانننن جسی نگاهشو ب سم کردو عینک مطالعشو پایین اوردو گفت:عزیزم تو کی میخوای یاد بگیری در بزنی؟ سم:ببخشید مامان ی چیز مهمه! جسی عینکشو برداشتو گفت:چی؟ سم:اون دختر جدید کمون داره رفتو در پشتی اصلحه خونه رو باز کرد جسی خنده ای کردو گفت:سم اونا همچین کارایو انجام نمیدن ادمای خوبین سم: ولی خودم دیدم مامان جسی:عزیزم چرا نمیری دنبال ران؟از دیشب خونه نیومده سم:پوففف باشه مامان بعد بیرون رفتو درو بست ..............کارل:جیمین جیمین درحال بیرون رفتن روشو ب کارل کرد ک تو اشپزخونه شیشه ی خیارشور دستش بود جیمین:بده من بعد از کارل گرفتشو با ی غرور خاص خواست بازش کنه اما...اونقدری سفت بود ک عمرا اگه میشد بازش کرد کارل خندش گرفته بود جیمین:ا..الان بازش میکنم بابا کارل:نمیتونی سفته جیمین:اه برم درو باز کنم اینو بزار بابات باز کنه بعد سمت در رفتو درو باز کرد یج:کارل هستش؟؟ جیمین:اممم دوستاشین ران:اره اره جیمین روبشو ب اشپزخونه کرد تا خواست اسم کارلو بیاره دید نیست روبشو ب رانو یج کردو گفت:چند دیقه وایسید بعد درو روهم گزاشتو رفت تو اتاقارو گشت ب اتاق سمت چپ ک رسید دید کارل رو زمین نشسته ئو زانوهاشو بغل کرده رو دوتا زانوش نشستو گفت:کارل چیشده کارل:اونا مثه من نیستن جیمین...جیمین:چرا میتونی بهم بگی کارل : من با اونا جور در نمیام جیمین من مثه اونا نیستم جیمین:از چ لحاظ کارل:همه لحاظ روحیشون خنده هاشون والدینشون اونا از اول ماجرا این تو بودن حتی بلد نیستن با تفنگ کار کنن جیمین:این مشکلی نداره کارل خوب تو میتونی بهشون یاد بدی کارل:مامانمو چی میتونم دوباره زندش کنم یا روحیمو میتونم اوقدری مسخره ئو شادو شوخش کنم جیمین:خوب کارل:ن جیمین اونا بهم نمیخورن من نمیتونم باهاشون کنار بیام برو بشون بگو نیستم:( جیمین سری تکون دادو رفت دم در
جیمین:خوب نیستش یج:پس الان دوساعت با کی حرف میزدی جیمین:داداشم ران:خیله خوب هروقت برگشت بش بگو دنبال اینت میگردیم گمش کردیم همه شهرم زیرو رو کردیم ولی پیداش نیست جیمین:باشه بعد درو بستو رفت پیش کارل مابین چارچوب در وایسادو گفت:اینت گم شده کارل:خوب ب درک بعد از لای دستاش رد شد جیمین:اوممممم باشه خوب ................کارول:امشب تفنگارو میارم تو مهمونی اروم بهتون میدم جنی:من نیسم ریک:ممکنه شک کنن جنی:نمیام کارول:خیله خوب اوکیه برا تو نگهش میدارم جنی سری تکون دادو بعد ستاشون وارد الکساندریا شدن ..............کیسپر:سلام گلن سری تکون دادو گفت :خیله خوب قراره کجا میریم کیسپر :اینو من تعیین میکنم گلن:قراره رئیس بازی دراری نیکولاس:اون پسر دیاناس تارا:این چ ربطی داره کیسپر:ربطش ب شما مربوط نمیشه نوئا:هی هی هی تمومش کنید یوجین:طبق محاسبات من اگه شماها تا دو دقیقه ی دیگه ب این بحس ادامه بدین دیگه دستمون ب اون قطعه نمیرسه همه با 😐این قیافه ب یوجین نگاه کردن نیکولاسو کیسپر جلو تو ماشین نشستنو نوئا،گلنو تارائو یوجین پشت وقتی ماشین راه افتاد ی اهنگ مسخرههه گزاشتن گلن دستاشو رو گوشاش گزاشتو گفت:این اهنگه متحرکام فراری میده تارا زد زیر خنده ئو بقیه هم میخندیدن......رسیدن ب اون انبار یوجین درجا قطعه رو پیدا کردو ب گلنو نوئائو تارا نشون داد نیکولاس:صدای متحرکا زیادی میاد گلن:احتمالا پشت ی حصارن نیکولاس:از کجا مطمعنی؟ تارا:روش حساب کن خیلی وقته اون بیرون بوده نیکولاس بی توجه رفت قفسه ی بقلی ک کیسپرم اونجا بودی متحرک با لباس ارتشی بهشون حمله کرد کیسپر کلی تیر شلیک کرد ولی متحرک کلاه ارتشی داشت گلن از مابین قفسه ها ی نارنجک رو لباسش دید داد زد:کیسپر شلیک نکن شلیک نکن!!!! با ی تیر ک ب نارنجک خورد همه شوت شدن گلن آروم چشاشو باز کرد نوئا رو از زیر کارتونا دراوردو گفت:همه خوبن یوجین:اااااااا(جیغ دخترونه😑)نوئا ئو گلن از مابین قفسه ها بهش نگاه کردن کنارش تارا بود ک بیهوش رو زمین بودو سرش با خوردن ب ی میله غرق خون بود گلن:یوجین یوجین ب من نگاه کن ما راهی نداریم ک بیایم پیشت اروم تارارو بلند کنو بدش اینور یوجین:خودم چی گلن:نترس تنهات نمیزاریم یوجین دوباره جیغ کشید نوئا ب شونه ی گلن زدو گلن از لای جعبه ها ب متحرکی ک سمت یوجینو تارا میرفت نگا کرد گلن:تفنگتو درار یوجین اون تو کمربندته یوجین:بلد نیستم بلد نیستم متحرک خیلی نزدیک بود ک یهو ی قفسه افتاد روشو گلنو نوئا طرف تارا رفتن
جسی ب ریک نزدیک شدو گفت سلام خوش اومدی این شوهرمه پیت ریک با کمی تأسف ب پیت نگاه کردو لبخند مسنوعی زد بعد طرف بقیه رفت اون تو مهمونی بود و از جسیم یکم خوشش میومد ........آرون دم در خونش نشسته بود ک جنیو دید ک داشت رد میشد آرون:جنی؟!؟! جنی دست تو جیب روشو ب آرون کرد آرون:قرار بود بری مهمونی جنی:گفتی سَیمو بکنم منم سیمو کردم ولی....نتونستم خودت چرا نرفتی آرون: منم مثه تو.....هی تو اسپاگتی دوس داری؟؟؟ جنی سرشو تکون داد آرون:خوب دستپخت من بدکم نیست فقط منو اریک خونه ایم میخوای بیای تو..........جنی درحال خوردن اسپاگتی بود اریک:از ماشین خوشت میاد جنی:موتور سوار بودم آرون:واقعا؟؟؟چ بلایی سر موتورت اومد جنی:داغون شد اریک:تو تصادف؟ جنی:ن تو جنگ آرون:جنگ؟؟ جنی:قصش زیادیِ آرون از جاش بلند شدو گفت:خوب میشه چند لحظه همراهم بیای جنی از سر میز بلند شدو دنبال آرون رفت آرون ی درو باز کردو وارد پارکینگش شدو گفت:خودم این موتورو درستش کردم....مال تو جنی با تعجب ب موتور نگاه کردو گفت:اصن شوخی خوبی نی آرون:شوخی چیه میگم برا خودت دیانا بهم گفت رفتارتو بسنجمو ی کاری بهت بدم حالا ک فکر میکنم اگه تو همکار خودم تو جمع کردن ادمای تازه باشی خیلی عالی میشه جنی نزدیک موتور شدو گفت:فقط با این آرون:باشه این برا خودت درعوضش بهم کمک کن چون اریکم پاش آسیب دیده نمیتونه همراهم بیاد جنی سری تکون دادو ب موتور خیره شد(بالا)...............کارول از پنجره وارد اصلحه خونه شد ستا کلت کوچیک برداشتو ازپنجره بیرون اومدو با سم مواجه شد! سم:چیکار میکنی کارول:ب تو مربوط نیست سم خواست در بره ئو ب مامان باباش بگه ک کارول دستشو گرفتو گفت:اگه تو کارم دخالت کنی امشب ک خوابیدی برت میدارمو هزاران هزاران کیلومتر از اینجا دورت میکنم بعد ک چشاتو باز کردی میبینی ب ی درخت بسته شدیو متحرکا طرفت میانو تو هرچی کمک میخوای هیچکس نیستو بعد اونا انگشتای کوچولوتو تیکه پاره میکنن سم ک از شدت ترس تو چشاش اشک جم شده بود گفت:قسم میخورم ب هیچکی نگم تورو خدا بزار برم کارول دستشو ول کردو طرف خونه ی دیانا رفت کنار ریک وایسادو آروم تفنگو تو جیبش گزاشت..........
از دید جیمین : چشامو ک باز کردم بالا رو ک نگاه کردم کارل تو آشپزخونه درحال درست کردن پنکیک بود تا خواستم بلند شم از رو مبل افتادم کارل زد زیر خنده ئو منم اولم با قیافه جدی بعد عین بمب خنده ترکیدم بعد از خوردن صبحونه از خونه بیرون زدم تا دم دروازه رفتم واییییی خدای من تیپ جنی مغزمو ترکوند(بالا) رفتم کنارش خیلی قشنگ سوار موتور شدو دستاشو رو فرمونش گزاشت(این اسلاید بعدی)من:کجا میری جنی:دنبال ادم من:بالاخره کار پیدا کردی جنی:امتحانیِ من:موتور؟؟؟ جنی:مالِ خودمِ من:واقعا؟؟ دیشب گرفتیش جنی سری تکون دادو گفت:شاید تا چن روز نیام ب بقیِ بگو سرمو تکون دادمو اون گاز داد منم دست تکون دادم دیگه اون حسه همیشگسو بش نداشتم اون فقط خواهرمه فقط!درحال اومدن ب خونه اون دوتا پسره یجو رانو دیدم از کنارشون ک رد میشدم شنیدم ک ران میگفت:سم دیشب تا صبح جیغ میزد منو مامانو بابا همش پیشش بودیم همش میگفت هیولاها منو میخورن تو فکر فرو رفتن شاید کار کارول بود رفتم خونه سمت کارول رفتمو گفتم:دیشب این یارو بچه هه سمو چیکارش کردی؟کارول خنده ای کردو گفت:فقط یکم ترسوندمش ک دهن لقی نکنه گرفتم چیشده ئو زدم زیر خنده طفلی بچه 6 ساله 😹.........یکم بعد........من:کارول کارل کجاست کارول:احتمالا پیش جودیت از پله ها بالا رفتمو در شیروونی رو باز کردم ن کارل اینجا نبود جودیتم نبود! چشم ب ی نامه افتاد برش داشتم این دسخط کارل بود «جودو میبرم بیرون یکم قدم بزنم نگران نشید » نفس راحتی کشیدمو گفتم:اوخیش بعد ب این فکر کردم ک کارل مثه همیشه نگفت جودیتو گفت «جود» خوب ی سوال بود پایین رفتمو گفتم:کارول از کارل شنیدی جودیتو جود صدا کنه کارول:اوهوم من:اوهوم؟؟ کجا؟؟؟ کی؟؟کارول: لوری معمولا دوستشو جود صدا میزده معنی اسم جودیت رو ی تنیس باز انگلیسی بوده ولی جود یعنی هدیه ی خدا من:اینارو کارل گفته کارول:ن لوری بهم میگفت خوب منو لوری عین خواهر بودیم کم تأسف خوردمو سرمو رو مبل فشوردمو فقط چشامو بستم............
کارل دستشو تو جیبش کردو با اون دستشم کالسکه ی جودیتو حرکت میداد تو خیابونای سردو برفی شهر میگشت یاد اون روزا ک می افتاد اشک تو چشاش حلقه میزد(فلش یک ب پنج سالگی کارل)هرروز با ریک ب مزرعه ی اقای کنتیک میرفتن تا شیر تازه ی گاو بگیرنو برای کیک یک شبمه ها ب لوری بدن امروز یک شمبه بودو با ریک راهی مزرعه شد تو راه مثه همیشه ریم با لباس پلیسیش بودو کلاهو روی سر کارل میزاشت خنده هاشون تا ده خیابوه اونور تر میرفت وقتی میرسیدن اقای کنتیک کلی با کارل شوخی میکردو شبم با ریک خسته ئو کوفته برمیگشتو لوریم کیکو درست میکرد بعد از خوردن کیک تو تخت ماشینی کوچولوش میرفتو منتظر لوریو ریک دراز میکشید تا اونا بیان ریک سرشو ن.ازش میکردو لوری شعر همیشگیشو براش میخوند: تو افتاب زندگی منی شب ها ک غروب میکنی منتظرم تا فردا صبح دوباره نور درخشانت منو بیدار کنه بعد با ریک ادامه میداد : تو خورشید زندگی مایی عزیزم عزیزم شبها ک غروب میکنی منتظریم تا فردا با نور درخشان تو بیدار بشیم ......جوری شعرو میخوند تا وقتی ک کارل میخوابید ادامه داشت (😇👈)
چالش: چنتا دوسم داری😐میدونم بی مزه بود ولی خو ج بده😐
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
😐 30000 تا
ع😐
منم تورو 700000😐
عالی بود مثل همیشه👏👏👏
ج چ: والا خیلی زیادن حسابشون از دستم در رفته ولی اونایی که خیلی باهاشون صمیمیم چهار تان
تنکس داداشی:)
باور میکنی از بس نوشتم پارتای بعدو چالش این پارتو یادم نیس😐
آ رفتم چالشو دیدم بیب😐
منظورم این نبود ک چنتا دوس داری
منظورم این بود ک منو چنتا دوسم داری😑