
سلام دوستان اینم پارت دو امیدوارم خوشتون بیاد ???
دختر کفشدوزکی دستم رو گرفت و گفت ادوارد تو هویت من و گربه سیاه رو میدونی گفتم آره گفت پس حتما هویت ارباب شرارت رو هم میدونی گفتم خب آره میدونم بعد گفت
خب چرا هویتش رو به همه نمیگی تازه اینجوری من و گربه هم میتونیم شکستش بدیم من دستم رو گذاشتم روی شونه مرینت و گفتم ببین مرینت به موقش قول میدم هویتش رو بهتون بگم ولی الان موقش نیست دیگه مرینت اصرار نکرد و رفت منم تبدیل شدم و رفتم
وقتی رسیدم خونه خیلی خسته بودم به وان یکمی غذا دادم و رفتم تو تختم همینجوری که داشتم میخوابیدم تو فکر این بودم که چه جوری ارباب شرارت رو شکست بدیم همینجوری فکر میکردم که نفهمیدم کی خوابم برد
دیشب اینقدر خسته بودم که وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۱۲ ظهر بیدار شدم و ناهار خوردم بعد رفتم و یه کتاب برداشتم و مطالعه کردم همینجوری که داشتم میخوندم دیدم ..
که نادیا شاماک میگه پاریس یک بار دیگه مورد حمله یه شرور قرار گرفته دختر کفشدوزکی و گربه سیاه دارن باهاش میجنگن و دختر کفشدوزکی و گربه سیاه بعد از کلی سعی و تلاش اون شرور رو شکست دادن ..
بی توجه به کتاب خوندنم ادامه دادم که یهو دیدم دختر کفشدوزکی داخل تراس اتاقم و خیلی هم عصبانی چهره اون?? چهره من??? گفتم چی شده دختر کفشدوزکی گفت ادوارد تو چرا به من و گربه سیاه کمک نمیکنی گفتم در چه مورد گفت مثلا همین امروز کلی زور زدیم تا این شرور شکس خورد ولی اگر تو بودی به راحتی شکستش میدادیم من بهش گفتم
ببین مرینت اگه من به شما کمک کنم ارباب شرارت دنبال معجزه گره من هم میگرده و متوجه میشه که من هم اینجا وجود دارم و اینجوری شکست دادنش تقریبا غیر ممکن میشه
مرینت مثل همیشه خیلی زود قانع شد و رفت منم یکم دیگه کتاب خوندم و بعد خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم ارباب شرارت تعداد خیلی زیادی آکوما و مایورا هم تعدا خیلی زیادی آموک درست کردن و داخل شهر پخش کردن و الان کل شهر پر از افراد شرور شده بود و من دیدم که مرینت معجزه گرهای دیگه رو هم آورده مثل معجزه گر لاکپشت و زنبور و اژدها و مار و اسب اما ایدفعه خیلی فرق داشت شرور ها خیلی قوی بودنند
بالاخره مرینت و دوستاش تونستند اون شرور ها رو شکست بدن بعد از اینکه مبارزه تمام شد من وان رو فرستادم تا بره دنبال آدرین و مرینت و بهشون بگه که امشب بیان خونه من چون میخوام در مورد یه چیزی باهاشون صحبت کنم (اینکه کوامیم رو فرستادم این بدر که یکی از قدرت های کوامی من این بود که میتونست نامرئی بشه وان رفت و به مرینت و آدرین خبر داد و اونا اومدن ...
ممنونم که تا اینجا همراهم بودید خواهش میکنم نظرات فراموش نشه???? ممنونم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود حتما ادامه بده????
ممنون چشم حتما