اینم قسمت اخر از داستانم امیدوارم لذت ببرید
(ادامه داستان از زبون پیتر) بیدار شدم بازوم خیلی درد میکرد نمیدونستم کحام نمیتونستم تکون بخورم چشمامم به طور مامل نمیدید یکی سرمو بلمد مرد یه چیز خیلی بد مزه ای بهم داد چشمامو که کامل باز کردم دیدم دایانا داره با یه نگاه نکران بهم نکاه میکنه تا دید بیدارم گفت حالت چطوره بازوت درد میکنه تازه یادم افتاد که چه اتفاقی برام افتاده بود ولی اینجا چکار میکنم تا خواستم جواب بدم یهو یکی درو باز کرد اون پدرم بود به دایانا نگاه کردم با یه نکاه پر از سوال داشت بهش نکاه میکرد گفت شما سما اینجا چکار میکنید نمیدونستم داستان چیه پدرم اومد سمتم کمک کرد بلند سم که یهو دایانا
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
یکی دیگه بنویس زودددد
عالی بود😻♥
عزیز دلم چرا دیگه داستان نمیذاری🙁
دارم یکی مینویسم ولی به خاطر تداخل با درسام واقعا وقت نمیکنم ولی حتما میزارم
قشنگ بود...
وای خیلی قشنگ بود?❤
ممنون عزیزم❤
عالیییییییییییییییییییی??
ممنونم
لذت که بردن ولی داستانت راخیلی خوب نبود چون حقش عالی
ممنون❤
عالی بوددددددد
ممنونم❤