
خب بچه ها متاسفانه باید بگم این داستان ، دیگه چیز خاصی برای ادامه دادن نداره برای همین این پارت آخرینه☹️☹️☹️ ، قول میدم یک داستان جدید شروع کنم
مرینت وقتی دور و برش رو نگاه کرد داشت از ترس سکته میکرد. روی دیوار با خون نوشته شده بود : End ( تمام) . آدرین وقتی دید مرینت داره سکته میکنه گفت : مرینت نترس، همه ی اینا رو من برنامه ریزی کردم! ، میخواستم به شوخی برسونمت 😂😂😂 . مرینت گفت : اصلا بامزه نبود 😡😡😡 ، داشتم سکته میکردم 😂 . یک روز مرینت گفت : آدرین به نظرت زندگی خیلی کسل کننده نشده؟ . آدرین گفت : آره خب. مرینت گفت : چطوره به فضا سفر کنیم؟ ، من با قدرتم میتونم همچین کاری انجام بدم، خب نظرت چیه؟؟؟ . آدرین گفت : آره فکر خوبیه 🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍 .
مرینت تصور کرد با آدرین داخل فضا است و تصورش واقعی شد ☺☺😊 . مرینت و آدرین دوتایی، داخل مکانی با هوای هلوگرامی، انواع سیاره ها و یک ماه بزرگ آبی و جادویی بودند 😍😍😍😍😍😍 . مرینت گفت : باور نکردنیه 😊😊😊😊😊 . آدرین گفت : تا حالا جایی به این زیبایی ندیده بودم 🥺🥺🥺🥺🥺 . آدرین آروم دست مرینت رو گرفت و گفت : خوش حالم که تو مال منی 😍😍😍 . مرینت مثل قدیما سرخ شد و چیزی نگفت 😳😳 . توی فضا ، ستاره ها به شکل یک پل جادویی در اومده بودن 🥺🥺🥺 . مرینت احساس کرد که از دور داره صدای گریه کردن میاد . مرینت گفت : آدرین صدای گریه رو میشنوی؟ . آدرین گفت : آره منم دارم میشنوم 🙄🙄 . مرینت گفت : باید بریم ببینیم کی داره گریه میکنه.
مرینت و آدرین پس از کمی جلو رفت منبع گریه رو پیدا کردن . فردی که داشت گریه میکرد
لیلیانا بود! 🙄 . مرینت گفت : لیلیانا سلام 😍😍 ، خوشحالم دوباره میبینمت، چرا داری گریه میکنی؟؟ . لیلیانا گفت : یک جادوگر منو اینجا اسیر کرده و من نمیتونم برگردم به کره ی زمین 🥺🥺🥺 . آدرین گفت : اینکه مشکلی نیست، منو مرینت کمکت میکنیم که برگردی کره ی زمین. لیلیانا گفت : خیلی ممنونم 😍😍 .
مرینت با کمک قدرتش لیلیانا رو برگردوند به کره ی زمین. مرینت گفت : آدرین من یک فکر قشنگ دارم 🥰 ! . آدرین گفت : چه فکری عزیزم؟ . مرینت گفت : میتونیم توی فضا باهم ازدواج کنیم! ، نمیتونیم که تا ابد کراش هم بمونیم باید ازدواج کنیم 😂😂😂😂 . آدرین گفت : ازدواج توی فضا؟! ، خیلی جالب و زیبا میشه، فکرت عالی بود 😍😍😍😍😍😍 . مرینت گفت : چطوره همین امشب ازدواج کنیم؟؟؟؟ ، آدرین گفت : آره، خیلی هم عالی 💗💗💗 .
مرینت گفت : ما میتونیم به جای میز صندلی از ابر ها استفاده کنیم و به جای خریدن حلقه ی ازدواج، با ستاره ها خلقه درست میکنیم 💖💖💖💖💖 . آدرین گفت : عروسیمون حسابی رویایی میشه 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 . مرینت گفت : من خیلی خوش حالم آدرین 💜💜💜 . آدرین گفت : منم همینطور 🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺 . مرینت گفت : میتونیم به جای مهمون، سیاره ها رو دعوت بکنیم 💗💗💗💗💗💗💗💗 . ادرین گفت : تو همیشه ایده های فوق العاده ای داری 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 . مرینت خندید و تشکر کرد 😄😄😄
بزن بعدی 🥺
بچه ها قبل از این که بریم سراغ داستان باید یه خبر بدی رو بهتون بدم که این پارت آخره داستان 🖤🖤🖤🖤
مرینت و آدرین در فضا ازدواج کردن و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردن 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
خداحافظ 🥺🥺🥺🥺 قول میدم خیلی زود یه داستان جدید شروع کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آقا جون قضیه ی جن چی شد ؟
تو سوال اول نوشته بودم که آدرین باهاش شوخی کرده
عالی بود 💐 نباید تموم میشد😢😭😭 منتظر داستان جدیدت هستم به تست های منم سر بزن 💐💐💐💐
یه داستان خفن جدید شروع کردم 🌹🌹🌹🌹
لطفا به تست من هم سر بزنید
اوکی عزیزم 😊😊