
دوستان اینم قسمت ۵ به خاطر شما عشقا زود تر گذاشتم ولی اگر کم مینویسم به خاطر امتحانا هست پس ببخشید وقتی امتحانا تموم شد ۵ قسمت را برایتان پشت سر هم مینویسم بریم سراغ داستان لتس گو:
فردا صبح از زبان مرینت:فردا صبح که بیدار شدم و رفتم دم در خونه دیدم که هیچ کسی داخل شهر نیست 😵😵😵 هرچی داد میزدم کسی جواب نمیداد تا کلویی را دیدم کلویی:مرینت دوپنگ چند حتما تو این کار را کردی سری تر تمام آنهارا بیار مگه به بابام میگم از شهر اخراجت کنه مرینت:کلویی من این کار را نکردم راست میگم قصم میخورم تو کسه دیگه ای را تو شهر ندیدی؟ کلویی:نه مرینت:پس بیا بگردیم داشتیم میگشتیم که یهو زدیم را دیدم (لیدس باگ کسایی که قسمت سنگ شکن تنها را دیده باشن میشناسن)دیدم سری اومد سمتم با هم حرف زدیم و بعد رفتیم سراغ گشتن بعد هز آن لوکا را دیدیم و بعد آدرین وای آدرین من و آن تنها وای به خودم اومدم دیدم بلند گفتم و بعد همه خندیدن ولی آدرین ناراحت شد نمیدانم چرا میخواستم بپرسم ولی روم نشد
گشتیم و یک دختر غریبه به نام پارنیسا پیدا کردیم باهم حرف زدیم و هرچی گشتیم دیگه کسی را پیدا نکردیم بعد از دو ساعت آدرین گفت برویم خانه ی آنها وقتی رفتیم همه ی بچه هارفتن بخوابن نمی رفتم در گوشی ام که ببینم مدرکی پیدا میکنم یا نه از زبان آدرین:۰را شهر اینشکلی شده چرا هیچ کس نیست وقتی گوشی ام را برداشتم دیدم اینترنت هم قطع شده به خودم گفتم چرا مرینت نمیخواهد با من تنها باشه باید بفهمم وقتی رفتم ببینم مرینت داره چیکار میکنه و ازش بپرسم. وقتی رفتم پیش مرینت دیدم داره گریه میکنه میگفتش که:حالا چیکار کنم من بدون مامانم بابام چطوری باشم. بعد گفت که من نمیخوام با آدرین باشم چجوری پیش اون راحت باشم چطوری پیش اون لباس خوابم رو بپوشم و بخوابم وقتی این را شنیدم خیلی ناراحت شدم گفتم یعنی نمیخواهد با من باشه یعنی انقدر از من بدش میاد رفتم پیشش تا من را دید سری هل شد و از ۲ پله اتاد پایین سری بلند شدم و کمکش کردم وایسه وقتی بلند شد نا گرانی هم دیگر را بوس کرد و سری هل شد و بلند شد و خودش رو جمع کرد منم برای اینکه خیلی ناراحت بودم هم به خاطر مرینت هم بخواطر خوانواده و شهر فقط بابام را داشتم به اونم رفت مرینت را بعل کردم و سفت فشارش دادم و اشک میریختم اونم همین طور و بعد مرینت را بو۰۰۰۰ کردم اونم ادامه داد هی اون میکرد هی من ۱۰ دقیقه بعدش از مرینت جدا شدم مرینت خیلی داشت لذت میبرد واسه ی همین بخواطر اینکه زیاد بو۰۰۰۰ افتاد رو زمین سری بلند شد و رفت در اتاق بابام خوابید روی تخت اتاق گابریل کوچیک است و فقط یک تخت دارد با لوازم الکترونیکی
بعد بهش گفت مرینت تو از من ناراحتی گفت چرا اینتوری فکر میکنی آدرین من اون حرف هارو میزدم که روم نمیشد باحات حرف بزنم ادرین:خوب پس اینطور مرینت بابت اتفاقی که الان کنار پله ها ببخشید مرینت:اشکالی نداره خیلی لذت هم داشت اگر میخواستی دوباره بکن چیزی یعنی هیچی آدرین: باشه ولی الان نمیخواهم😅 مرینت باشه من میگیرم بخوابم شب بخیر آدرین شب بخیر و رفتم تو اتاق خودم
از زبان مرینت:وقتی آدرین رفت خیلی گرمم بود واسه ی همین بدون لباس گرفتم خوابیدم و رفتم زیر پتو از زبان ادرین:وقتی رفتم تو اتاقم دیدم که همه ی بچه هاروی هم رو تخت خوابیدن زویی کلویی پارنیسا 😅 رفتم تو سالن پذیرایی میخواستمبخوابم ولی از ترس خوابم نبرد پن فوبیای تنهایی دارم یعنی اگر جایی تو تاریکی تنها باشم حالم بد میشه و میترسم واسه ی همین تا ساعت۲ شب بیدار موندم دیگه داشتم از ترس میترکیدم بی اختیار شدم رنگم قرمزته قرمزته از ترس سر یرعتم دم در اتاق مرینت و در میزدم از زبان مرینت:بیدار شدم دیدم آدرین داره در میزنه چرا رنگش قرمز شده بود یعنی چی در را باز کردم و چون، برم نبود سری پشت در قائم شدم که سر یادرین با ترس اومد داخل بغلم و گریه میکرد هی میگفتم چی شده ولی زبانش بند اومده بود بدون چاره خوابوندم روی تخت خودم داشتم میرفتم روی مبل که میگف مرینت لطفا بیا با گریه میگفت منم روم نمیشد ولی دلم را زدم به دریا و و رفتم روی تخت خوابیدم که آدرین سری بغلم کرد و گریه میکرد و میگفت گرمه گرمه و لباسش را در آورد با شلوار و در بعل خوابید خیلی خجالت کشیدم ولی اون یه گرمیه خاطر داشت واسه ی همین سفت بغلم کرد و خوابیدیم و اون تا نصف شب بیدار بود از ترس و من هی اون رو میگفت ببوس۰۰ که خواب بره و رفت بعدش خ امیدم در بعل ادرین۰
تا قسمت بعد بای بای
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود پارت بعد را زود تر بزار لطفا 🙏🙏
بچه رمانتیک باشه یا نه؟
آره ممنون
اولین نفرم🤩🤩🤩🤩