10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Saba انتشار: 3 سال پیش 48 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ببخشید دو هفته نبودم به خاطر امتحانات خیلی درگیرم و فقط شنبه یه امتحان دیگه دارم بعد تموم میشه حالا بریم سراغ داستان
یه پرش به جلو داریم به روز امتحانات چون اگه اینطوری ادامه بدیم داستان خسته کننده میشه . صبح از زبان مرینت : بیدار شدم تیکی هم بیدار شد که تیکی گفت هاووووووه آخه نمیتونستین یکم زودتر درس خوندن رو شروع کنین آخه باید تا ۲ و نیم بیدار میبودیم دهن هر دوتون سرویس گفتم شما مجبور بودین تا دیر وقت بیدار بمونین و بازی کنین تیکی هم گفت مگه ما به شما دوتا کمک نمیکردیم تو درس خوندن گفتم بیا بریم ماکارون بدم شارژ بشی گفت آخ جون بریم منم یه لباس خوشگل پوشیدم و رفتیم پایین ( عکس صفحه لباس مرینت ) صبحانه بخوریم که دیدم مارسل و ریکی هم عین ما هستن که مامانم گفت چتونه شماها گفتم مامان نگو که شب رو داشتیم درس میخوندیم گفت باشه و به کوامی هامون خوراکی داد ماهم صبحانه خوردیم و رفتیم مدرسه که آقای داماکلیز گفت بچه ها برین کمد هاتون رو خالی کنید و کلیدش رو تحویل بدید بعد امتحان رو ازتون میگیریم گفتیم چشم و رفتیم کمد هارو خالی کنیم و کمد من و آدرین هم کنار هم بود منم کمدم رو باز کردم و گل زردی که آدرین تو حالت گربه سیاه داده بود عطر آدرین عکس های آدرین و خلاصه همه چیز رو برداشتم که فهمیدم آدرین داره نگاه میکنه گفت مرینت انگار این کمد منه منم در کمد رو بستم و کمد آدرین رو نگاه کردم و دیدم همه وسایل لیدی باگ داخلشه گفتم تو هم دست کمی از من نداری پس اینم کمد من و زدیم زیر خنده بعد آدرین هم وسایل رو جمع کرد و همگی رفتیم کلید هامون رو تحویلی دادیم و رفتیم تو کلاس تا امتحان بدیم بعد خانم بوستیه و خانم مندلیف برگه هارو پخش کردن دیدم ۱۵۰ سوال چهار گزینه ای هست 😐😐😐بعد شروع کردیم به نوشتن
اول آدرین تموم کرد من و مارسل و جولیکا هم باهم تموم کردیم بعد که همه تموم کردیم برگه هارو دادیم که تصحیح کنن و چون با دستگاه تست و برسی میکردن نیم ساعت طول کشید چشمم افتاد دیدم پدر و مادر ها اومدن گفتم بچه ها مامان و باباهامون اومدن بعد آقای داماکلیز از میکروفون اعلام کرد از همگی ممنون که اومدید حالا نتایج امتحانات رو اعلام میکنیم آدرین آگرست با نمره کامل ۱۰۰ مرینت و مارسل دوپن چنگ هر دو با نمره کامل ۱۰۰ جولیکا کوفائین با نمره ۱۰۰ و خلاصه همه رو اعلام کرد بعد گفت همگی بیاین تا لباس جشن فارغالتحصیلی رو بپوشید ماهم رفتیم پوشیدیم و اومدیم جشن گرفتیم و با معلم ها عکس گرفتیم بعد ازشون تشکر کردیم و رفتیم بیرون از مدرسه که مارسل گفت بچه ها ساعت ۶ بریم بیرون شام هم رستوران بخوریم همه گفتن ما پایه ایم و رفتیم خونه و ناهار خوردیم بعد رفتیم بالا که مارسل گفت مرینت تو برای دانشگاه میخوای چه رشته ای بخونی گفتم میخوام طراحی بخونم چون آقای آگرست از طراحی من خوشش اومده بعد اینکه دانشگاه تموم بشه طراح رسمی آقای آگرست میشم تو چی ؟ گفت من هم میخوام مدلینگ بخونم و آدرین گفته اونم میخواد مدلینگ بخونه و بهم گفت که منم مدل پدرش بشم منم قبول کردم گفتم واقعا گفت آره منم گفتم جولیکا هم گفته اونم میخواد مدلینگ بخونه چون آقای آگرست دو نفر رو میخواد منم بهش گفتم و اونم قبول کرد گفت به به دیگه همگی پیش همیم گفتم آره آخ جون
که یهو چشممون به ساعت افتاد و همزمان گفتیم آخ دیر شد آخه ساعت ۵:۲۰ بود بعد پاشدیم لباس پوشیدیم بعد رفتیم که بچه ها گفتن پس کجا موندین گفتیم ببخشید حواسمون به ساعت نبود گفتن اشکال نداره بریم و رفتیم یکم رود سن نشستیم بعد رفتیم طاق پیروزی و از اونجا هم رفتیم برج ایفل یه نگاه به ساعت کردیم دیدیم ساعت ۸ و نیمه و رفتیم رستوران شام بخوریم رفتیم طبقه بالا بعد گارسون اومد گفت چی میل دارین و هر کس چیزی که دوست داشت رو سفارش داد بعد که آوردن میخواستیم بخوریم که آلیا گفت نخورین گفتم چرا میخوای نگاه کنیم 🤣گفت نه بیاین چندتا عکس بندازیم من بزارم وبلاگم گفتیم ای بابا باشه و آلیا چند تا عکس انداخت و گذاشت وبلاگش ماهم غذامون رو خوردیم . از زبان لایلا : داشتم تو گوشی میچرخیدم که دیدم آلیا با دوستاش تو رستوران عکس انداختن و گذاشته وبلاگش دقت کردم دیدم این همون رستورانیه که با مادرم رفته بودیم گفتم خب برم جهنم به پا کنم و از مامانم اجازه گرفتم بعد رفتم سمت اون رستوران دیدم تو طبقه بالان و مرینت رفت سمت دستشویی منم یکی از چ.ا.ق.و های اون جا و برداشتم و گفتم یا الان یا هیچ وقت و رفتم دستشویی مرینت داشت دست هاش رو میشست میخواست بره که گفتم کجا با این عجله و رفتم جلوش بعد گفتم پس تو لیدی باگی خب دشمنام کم شدن کفشدوزک خانم تو حق نداری تو این دنیا باشی و از من بهتر باشی من بهت چندین بار گفتم این زندگی رو برات جهنم میکنم ولی تو گوش ندادی حالا دیگه حق نداری اینجا باشی و چ.ا.ق.و رد زدم به شکمش اونم افتاد زمین منم چ.ا.ق.و رو انداختم کنارش و در رفتم
از زبان آدرین : دیدم مرینت نیومد بعد گفتم بچه ها به نظرتون مرینت دیر نکرده کلویی گفت آره الان میخواستیم بریم آلیا گفت من برم ببینم کجا موند این دختر گفتم باشه آلیا برو و اونم رفت . از زبان آلیا : رفتم دستشویی تا در رو باز کردم جیغ زدم طوری که همه بچه ها اومدن منم که داشتم گریه میکردم بچه ها هم میگفتن چی شده منم مرینت رو نشون دادم که مارسل رفت و گفت مرینت مرینت صدامو میشنوی جواب بده مارسل یهو داد زد آمبولانس خبر کنین آدرین هم به آمبولانس زنگ زد که تیکی رفت پیش مرینت و گفت مرینت جونم چشماتو باز کن مرینت ( نکته : چون کشف هویت کردن هر جا میرن کوامی ها هم باهاشون میرن ) بعد تیکی قبل از اینکه آمبولانس برسه گوشواره های مرینت رو برداشت و آمبولانس رسید بعد مرینت رو برد ماهم با تاکسی رفتیم آدرین و مارسل به پدر و مادر هاشون زنگ زدن تا بیان که یهو رسیدیم و دکتر ها مرینت رو بردن ببینن چ.ا.ق.و به کجاش خورده . از زبان آدرین : وقتی رسیدیم بیمارستان هممون از ناراحتی داشتیم دق میکردیم منم مطمئن بودم که کار لایلا بود چون همه مرینت رو دوست دارن جز لایلا که یهو پدر و مادرامون رسیدن و پرسیدن چی شده منم همه چیز رو توضیح دادم سابین مادر مرینت خیلی گریه کرد تام پدر مرینت هم ناراحت بود پدرم گفت ناتالی برو دوربین های رستوران و اطرافش رو چک کن وقتی فهمیدی کار گیه برگرد و به من اطلاع بده منم گفتم حتی اگه دوربین هارو چک کنین من مطمئنم که کار لایلاست پدرم گفت بزار ناتالی چک کنه میفهمیم بدون مدرک که نمیشه گفتم باشه و ناتالی هم رفت ماهم منتظر دکتر بودیم که دیدم کوامی هامون باهم یه جا نشستن پلگ هم میگه حبه قند گریه نکن مرینت حالش خوب میشه اون مثل یه قالب پنیره که محکم و سفته و هیچوقت نمیشکنه و قویه تیکی هم همینطور گریه میکرد
که یهو دکتر اومد و گفتیم مرینت چطوره دکتر دکتر گفت متاسفانه چ.ا.ق.و به ن.خ.ع ایشون خورده و باید عمل بشن خیلی امیدوار نیستیم که دوباره بتونن راه برن چون زخمش خیلی عمیقه منم نشستم رو صندلی و سرمو گذاشتم رو دیوار که نفهمیدم چی شد ( خوابش برد آخه ساعت ۱۰ هست ) از زبان گابریل : دیدم آدرین خوابش برده میخواستم زنگ بزنم بیان ببرنش خونه که راحت بخوابه امیلی هم جلوم رو گرفت و گفت حتی اگه بره خونه وقتی بیدار بشه میاد اینجا پس بزار همینجا بخوابه گفتم باشه پس بزار بگم یه پتو واسش بیارن سردش نشه گفت باشه و به یکی از پرستارها گفتم یه پتو بیارن اونم آورد و امیلی کشید روی آدرین که دکتر اومد و فرم رو داد به پدر و مادر مرینت اونام تکمیلش کردن من هم هزینه عمل رو دادم و گفتم دکتر لطفا تمام تلاشتون رو بکنین دکتر هم گفت ما تمام تلاشمون رو میکنیم تا ایشون رو سرپا کنیم نگران نباشین گفتم ازتون ممنونم دکتر و رفت به اتاق عمل منم دوست های مرینت و آدرین رو دیدم که خسته بودن گفتم برین خونتون بچه ها خسته این گفتن ما به پدر و مادرامون گفتیم که چی شده و اجازه گرفتیم تا وقتی که عمل مرینت تموم میشه اینجا بمونیم گفتم باشه هر جور راحتین و منم نشستم که دیدم ناتالی اومد گفتم چی شد فهمیدی کیه گفت قربان من با دقت چند بار با اینکه خوابم میومد و چشم هام خسته بودن دوربین هارو چک کردم با سایمون ( بادیگار گنده بک آدرین ) و فهمیدم آدرین راست میگفت و کار لایلا بود گفتم باشه فعلا تا وقتی که مرینت خوب بشه به آدرین نمیگیم که فهمیدم آدرین بیدار شده بعد چند لحظه گفتم شنیدی گفت آره همه رو شنیدم گفتم بخاطر خودت نمیخواستم بگم چون ناراحت میشدی گفت حالا که شنیدم .
دو ساعت( یعنی ۱۲ و نیم ) بعد از زبان آدرین : دیدم دکتر از اتاق عمل اومد بیرون منم رفتم و گفتم چی شد دکتر مرینت حالش خوبه دکتر گفت ما تونستیم وضعیت ایشون رو دوباره به حالت عادی برگردونیم ولی باید حداقل یه هفته استراحت کنن گفتم ممنون دکتر واقعا ممنون دکتر گفت ایشون بیهوش هستن فردا صبح میتونین ببریدش گفتم بله حتما و رفت ماهم همگی داشتیم از خوشحالی میترکیدیم بعد گفتم بچه ها مرینت عملش موفق بود حالا شما هم برین استراحت کنین اونام گفتن باشه و خداحافظی کردن و رفتن دکترهم بعد اینکه لباس اتاق عمل رو درآورد اومد و گفت یک نفر به عنوان همراه باید شب رو پیش ایشون بمونن من گفتم من میتونم بمونم که مارسل گفت نه آدرین بزار من بمونم خلاصه بعد کلی بحث قرار شد من بمونم بعد پدر و مادرم و پدرو مادر مرینت و مارسل رفتن منم رفتم اتاق مرینت و تو تخت همراه خوابیدم . صبح از زبان مرینت : بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم تیکی و پلگ و آدرین هم پیشم بودن خواستم بلند شم که زخمم درد گرفت یادم اومد لایلا این بلا رو سرم آورده نشستم کلی فکر کردم که یادم بیاد چی شد که به صدای آدرین به خودم اومدم که میگفت مرینت کجایی ؟ گفتم من اینجام آدرین گفت مرینت از کی بیداری گفتم تازه بیدار شدم ساعت هفته دیگه گفت مرینت ساعت هشته گفتم چییییییییی ؟ یعنی من یه ساعته دارم فکر میکنم گفت به چی فکر میکردی گفتم به دیشب که لایلا من رو با چ.ا.ق.و زد آدرین گفت پدرم به ناتالی گفت که بره دوربین هارو چک کنه ولی من میدونستم که کار لایلاست و پدرم میخواست ازم مخفی کنه که من بیدار شده بودم و شنیدم
گفتم چرا میخواست مخفی کنه گفت چون میخواست من ناراحت تر از اینا بشم گفتم نگران نباش حالا که من خوبم ولی اگه لایلا پاشو از گلیمش دراز تر کنه تحویلش میدیم به پلیس آدرین گفت درسته به خاطر تو نرفتم سراغش وگرنه الان دیگه جرعت نمیکرد بهت سلام کنه گفتم خدارو شکر که زندم و زدیم زیر خنده که دکتر اومد و گفت شما خوبید لیدی باگ گفتم بله و چندتا معاینه انجام داد و گفت شما حالتون اصلا خوب نیست زخمتون زده به چشمتون و دستتون گفتم دکتر من شکمم زخمی شده گفت باید یه هفته دیگه بمونید که من گفتم یعنی چی دکتر ننویس که اونم نوشت یه هفته رو منم گفتم آخر نوشتی ها بعد گفتم اینا مشکوک میزنن و پاشدم که دکتر گفت شما حالتون خوب نیست لطفا استراحت کنین گفتم یه لحظه هیسسس بعد در رو آروم بازم کردم و کوبیدم دیدم بچه های تیم قهرمان ها هستن و در هم خورده بود به صورت آلیا گفتم اینه یه هفته شما دکتر اونم گفت من بی تقصیرم تقصیر دوستای شماست و شما حالتون کاملا خوبه و میتونید مرخص بشید گفتم ممنون دکتر و آدرین رفت کارهای ترخیص رو انجام بده بچه ها هم نشستن آلیا هم اومد کمک کنه تا لباس عوض کنم و برم خونمون وقتی لباسم رو عوض کردم گفتم این چه کاریه بچه ها گفتن فکر آلیا و نینو بود که تورو آزمایش کنیم گفتم آزمایش کردین دستتون درد نکنه گفتن خواهش میکنم 😜
گفتم مسخره حالاپاشین برین خونتون وقتی خوب شدم میریم خونه استاد فو کاگامی هم گفت من تا اون موقع صبر میکنم گفتم آفرین حالا بریم ( اگه یادتون باشه کاگامی خونه استاد فو میمونه ) و رفتیم آدرین هم کار های ترخیص رو انجام داده بود بچه ها هم رفتن خونه خودشون آدرین هم من رو برد خونه خودمون و پدر و مادرم ازش تشکر کردن که پیش من مونده بود مارسل من رو برد اتاقم و منم یکم استراحت کردم گوشواره هم رو هم از تیکی گرفتم و انداختم گوشم بعد ناهار خوردیم و یکم خوابیدم آخه زود بیدار شده بودم . یه پرش به جلو داریم به روزی که مرینت کاملا خوب شده چون اون یه هفته رو فقط صبحانه و ناهار و شام خوردن و مرینت استراحت کرده . صبح از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم و حالم دیروز یکم خوب شده بودم ولی الان خوب شده بودم و گفتم تیکی دیگه از این روز به بعد قهرمانی شروع میشه گفت آخ جون خیلی وقت بود ماجراجویی نداشتیم گفتم راست میگی و رفتیم پایین صبحانه خوردیم و نشستیم رو مبل به مارسل گفتم مارسل من دیروز یکم خوب شدم و الان از قبل زخمی شدنم هم بهترم به بچه ها بگیم بیان خونه استاد فو که هم باهم حرف بزنیم هم یه قابلیت جدید رو درباره میراکلس ها بگیم مارسل گفت چه قابلیتی گفتم وقتایی که من کتاب میراکلس هارو از بیکاری میخوندم متوجه قابلیتی شدم که وقتی یه دکمه رو روی جواهری که میراکلس تو یا کسای دیگست رو فشار میدیم میراکلس نورانی میشه و اون هشدار مارو میرسونه و همینطور وقت هایی که حوصله نداریم به همه زنگ بزنیم این خیلی کمک میکنه مارسل گفت عجب قابلیتی خوشم اومد گفتم ما اینیم دیگه تازه فکر کنم چندتا قابلیت دیگه مونده که خبر نداریم مارسل گفت ما قطعا قوی تریم گفتم معلومه ولی دشمن ها قابل پیشبینی نیستن گفت آره و به بچه ها زنگ زدیم خودمون هم تبدیل شدیم و از پدر و مادرمون خداحافظی کردیم و رفتیم خونه استاد فو که کاگامی گفت خوش اومدین الان بقیه هم میرسن گفتم ممنون کاگامی باشه
بعد چند دقیقه اومدن و نشستیم که اون قابلیت رو توضیح بدم ( نکته : درسته که گابریل و امیلی هم ابرقهرمان هستن ولی چون اونا بزرگ هستن نمیان و این قابلیت جدید هم آدرین به پدر و مادرش توضیح میده و اینکه جادوی امیلی کنترل نور ماه هست مثل میلن ولی قدرت اون کنترل خورشید هست و جادوی گابریل هم زمین هست یعنی میتونه با یه حرکت زلزله به وجود بیاره ) و توضیح دادم که لوکا گفت چه باحال و یهو دیدم میراکلس های هممون نورانی شد که گفتم لوکا الان اصلا وقت شوخی نیست و مال مواقع ضروری هست لوکا گفت شرمنده داشتم امتحان می کردم گفتم اشکال نداره و یکم حرف زدیم بعد رفتیم خونه هامون و ناهار خوردیم مارسل که رفت پی کارش منم رفتم تو اتاقم یکم طراحی کردم و یه کلاه خوشگل و کوچولو برای تیکی دوختم گفتم بهت میاد تیکی گفت ممنون مرینت و برای خودم هم یه کلاه عین کلاه تیکی دوختم ولی بزرگترش بعد گذاشتم سرم و گفتم شبیه هم شدیم مگه نه تیکی گفت آره که مارسل صدام زد که بیا شام و رفتیم شام خوردیم بعد نشستیم پدرم گفت بچه ها نظرتون چیه یکم بازی ویدیویی بازی کنیم من و مارسل گفتیم ما پایه ایم و شروع کردیم به بازی بعد که خسته شدیم رفتیم خوابیدیم
صبح از زبان آدرین : بیدار شدم و با پلگ رفتیم صبحانه خوردیم بعد پدرم اومد و گفت پسرم همه چیز برای امشب آمادست و وقتی خواستی بگی وقتشه قابلیتی که دیروز توضیح دادی رو امتحان کن گفتم باشه پدر پدرم گفت یه لحظه و رفت بعد چند لحظه هم برگشت و گفت این ۴ تا لباس رو من و مادرت طراحی کردیم ۲ تا لباس زنانه که مادرت برای جولیکا و مرینت طراحی کرده و این دوتا لباس مردانه هم من طراحی کردم برای تو و مارسل گفتم ممنون پد و آماده شدم بعد رفتم خونه مرینت اینا و لباس رو دادم به پدر و مادرش و با مارسل رفتیم دنبال حلقه ها و رفتیم تو طلا فروشی من گفتم آقای ارجنت حلقه ها حاضره گفت بله آقای آگرست جوان و تحویل داد ما هم رفتیم لباس جولیکا هم دادیم بعد مارسل رو گذاشتم خونشون تا آماده بشه خودم هم رفتم آماده بشم ( مشخصات حلقه ها مال مرینت یه الماس بزرگ روشه و کنارش با یاقوت های سفید کار شده الماس هم بیرنگ هست و مال جولیکا یه الماس بزرگ آبی روش هست با یاقوت های آبی کارشده کنارش ) ساعت ۸ از زبان مرینت : رفتم لباسی که آدرین آورده بود رو پوشیدم و آماده شدم ( عکس صفحه لباس مرینت ) مارسل هم گفت پدر و مادر رفتن به مهمونی و رفتیم سوار شدیم بعد رفتیم دنبال جولیکا و اون هم برداشتیم پیاده که شدیم رفتیم طبقه بالا برج ایفل که دیدم آدرین اون قابلیت رو استفده میکنه گفتم چیکار میکنی که یهو . بریم صفحه بعدی
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)