از زبان ادرین 👈 من الان 19 سالمه وقتش بود که برم قاطی باقالی ها انگشتری که خریده بودمو یه بار دیگه دیدم خیلی زیبا بود رفتم سمت اندره که لوکا رو با مرینت دیدم دستشو گرفته بود رفتم پیششون یه نگاه به مرینت کردم یه نگاه به لوکا 🍓 ادرین اون چیزی که فکر میکنی نیست 🐼 پس چی دیگه واضح تر از این 🍓 تو داری قضاوت میکنی منو لوکا فقط دوستیم (لوکا:💙) 💙 چیییییی دوست مرینت چرا نمیگی بهش دیگه وقتشه 🍓چی رو بگم 🐼 چییییی 💙 منو مرینت رابطه داریم 🍓 چی میگی لوکا رابظه چی 🐼 مرینت......ازت متنفرم 🍓 نه ادرین 😭 💙😈 با گریه رفتم از پارک بیرون مرینت داشت دنبالم میومد با عجله رفتم خونه تو اتاقم درو محکم کوبوندم پشت در نشستم گریه کردم یهو یه صدایی اومد (امیلی :⭐)⭐ ادرین 🐼 مامان 😥 ⭐ ادرین منو ببخش 🐼 نمیبخشمت تو منو تنها گذاصتی مقصر این ماجرا ها تو بودی ⭐ ادرین 🐼 اگه تو نبودی من ادم خوبی نمیشدم عاشق نمیشدم تو عاشق یادم دادی ⭐ الان چه حسی نصبت به اون داری 🐼 نفرت 😔⭐ نه این نفرت نیست این عشق و حساسیتی که نشبت به مرینت داری به نظرت مرینت این کار میکنه 🐼 نه اون نمیتونه این کار بکنه ⭐ خوب پس چرا ازش تنفر داری 🐼 نمیدونم ⭐ برو پیشش
😭😭😭😭😭😭این اصلااااااااا خوب نیس😭😭😭😭😭