
خب اومدم با یه تسته ترسناک بعد از اون اسلندرمن دیگه تسته ترسناکی منتشر نکردم

فرض کن که ۱۵ سالته و نه خرافاتی و نه ترسو توی یک روز بارونی و ابری توی اتاقت نشستی پای کامپیوترت که مادرت میاد تو و میگه_ دخترم/پسرم ما میخوایم بریم مهمونی بعد به ساعتش نگاهی میندازه و ادامه میده: اوممم تقریبا ساعت یک شب برمیگردیم تو هم میای؟ نگاهی بی حوصله به مادرتان می اندازید که مادرتان متوجه میشود و میگوید_ شاد خواهر بزرگترت هم نیاید اما زیاد مطمئن نباش و بعد خداحافظی میکند و میرود بعد از چند دقیقه صدای درخانه می آید

تو خوشحال از اینکه تنهایی از جات بلند میشی و پاورچین پاروچین به سمته اتاق خواهرت میری در رو آروم باز میکنی و میبینی پتو رو تاروی سرش بالا کشیده خوشحال در رو میبندی و برمیگردی توی اتاقت تلفنت رو برمیداری و به دوستت زنگ میزنی دوستت هم بعد از چند دقیقه تاخیر زنگ خونتون رو فشار میده میری سمته آیفون که زنی زیبا با موهای مشکی رو میبینی ایفون رو برمیداری که زن با چشمای سبز خیس از اشکش بهت خیره میشه و بعد میگه_تو تنهایی کاره خطرناکی با دوستت نکن تو تنها انسان توی این ساختمونی زن با مهربونی از توی آیفون بهت خیره میشه و میخواد چیزی بهت بگه که..........
آیفون کاملا بی دلیل قطع میشه و تو دلیلش رو نیم دونی روی مبل میشینی و به چیز های عجیب و زیبای اون زن فکر میکنی پوست سفید و مهتابی اون زن موهای مشکی و چشمهای سبز زمردیش و د ب صدای آیفون از فکر خارج میشی در رو باز میکنی و با دوستت روبوسی میکنی چند ساعت با دوستت تفریح میکنی که یهو دوستت بهت میگه بیا یک کاری رو انجام بدیم تو درحالی که خیاری رو میجویدی میگی_چه کاری _احضار تو تمام محتویات دهنت رو بیرون میریزی و لیوانی آب میخوری با تعجب که چاشنی ترس هست میگی_اما.... دوستت دستش رو جلوی دهنت میزاره و میگه_کمی فکر کن نصف این دنیا تلاش کردن احضار کنن و نتونستن حالا مایی که هیچ اطلاعاتی نداریم بتوینم؟
تو به فکر فرو میری و بله رو میگی!» به شمع جلوت خیره میشی احضار تموم شده و هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده دوستت نیشش رو تا ته باز میکنه و میخواد حرفی بزنه که ناگهان صدای زوزه گرگ به گوششون میرسه تو آب دهنت رو قورت میدی و که صدای تق تق در میاد به ساعت نگاه میکنی تازه ساعت ۱۰ و مطمئنا مادر و پدرت به این زودی نمیان میری سمته در و با صدایی لرزون میگی کیه صدای وحشتناکی میگه_ مگه نمی خواستین بیام در رو سه دور قفل میکنی که برق ها میره و دوستت کنارت پناه میگیره صدای قهقه فردی توی گوشتون میپیچه شما با ترس دستهاس سرد دوستتون رو میگیرین ناگهان رعد وبرقی زده میشود و برای صدم ثانیه همه جا روشن میشود
و شما مردی رو میبیند و شونه های خم شده سری کچل و دستهای بالا آمده جیغی میکشید(اگه دخترید) دست دوستتان را میگیرید و به سمته اتاق خواهرتان میدوید خواهرتان را میبیند که خیلی ریلکس خوابیده است تکانش میدهید که هیچ عکس و العملی نشان نمی دهدپتو را از رویش کنار میزنید که بجای پا سم میبینید با جیغ سعی در ترک محل دارید که تمام درها قفل میشود شما و دوستتان دست در دست هم به دیوار تکیه داده اید همان مرد با چاقویی در دستش و لبخندی کریح روی صورتش به سمته شما می آید
چاقو را به سمته دوستتان میگیرد که شما جیغی میزنید و تکانهای شدیدی میخورید چشمهایتان را باز میکنید که چشمهای پدر و مادر نگرانتان را میبیند مادرتان آب قندی به شما میدهد و بعد از فکر کردن دوباره به آن خواب عجیب به خواب میروید پایان این داستان ادامه دارد........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ترسیدم تو خودم
پارت بعد بزار🙃🤐
خب زیاد منطقی نبود😐اگر مرده روح بود خب روحا از چاقو میترسن اونوقت روح چاقو دستشه؟ 😐💔
جن بوده
دیوونه من دست و پامو لرزید
باحال بود زودتر پارت بعدی رو بزار❤❤
چشام وا بود تا اخرش
خیلی خوب بود
😹☠️
خیلی خوبه زود پارت بعد رو بساز بیب💝
حتما بیب💕
این ترسناک بود عایا
نمد؟ 😹✌
خیلی خفته من دخترم یکم ترسیدم ولی بعد که فکر کردم خیلی خفته