سلام اینم از این قسمت،نظر یادتون نره
از چشم آدرین: یهو با صدای بلگ از خواب بیدار شدم گفت آدرین بدو، الان مدرسه ات دیر میشه گفتم وای واقعا و سریع رفتم لباسامو پوشیدم رفتم که برم از پدرم خداحافظی کنم که دیدم تو اتاقش بود و چند تا دکمه روی قاب عکس رو فشار داد و رفت پایین من کنجکاو شدم که کجا رفت پدرم، و به پلگ گفتم که باید یه پیغام بگذارم که شب ساعت ۲ که همه خوابن بیاد باهم بریم اونجا بعد رفتم یه گوشه ای به گربه سیاه تبدیل شدن او برای لیگ با پیغام گذاشتن
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (4)