سلام دوستان من داستان جدیدی درباره ی هری پاتر دارم امیدوارم بخونید و لذت ببرید و خدا نظر هاتون منو حمایت و شاد کنید
این اولین روزمه که میرم هاگوارتز بذارید از قبلترش بگویم که من در یک خانواده ی معمولی (مشنگ) زندگی میکردم تا اینکه یک جغد اومد و فهمیدم که جادوگرم والدینم بسیار متعجب شدند ولی اجازه دادند که بروم به هاگوارتز البته من اون قدر باهوش نبودم و سحل انگاری بود که بخواطر دوستم برم تو گروهی که اون هست در باره ی گروهم راهنمایی میکنم علامت ماره و سبز رنگه اگه گفتید من کدوم گروهم؟
خب من افتادم توی اسلیترین از همون اول بگم که این گروه گروه من نبود خب برای ما دخترا خیلی ناراحت کننده است که توسط دیگران مسخره شویم ولی دوست صمیمی من الن کنارم بود الن دختری زیبا بود که پوست قهوهایی داشت با چشم های قهوه ایی روشن که باهوش تر از چیزی بود که فکر میکردم چون اون یک اصیل زاده بودولی من یک مشنگ زاده بودم و بعضیا بهم میگفتن تو یک گند زاده ایی و باید تو دنیای خودت میبودی ولی الن همیشه ازم دفاع میکرد تا اینکه من سعی کردم خودمو ثابت کنم و شد چون فردا صبح زود از خواب پا شدم بعد از صبحونه خیلی سریع خودمو رسوندم به کلاس ورد های جادویی مرد کوچک اندامی بالای چند کتاب ایستاده بود بعد از حضور و غیاب گفت قبل از شروع میخوام ازتون سوال بپرسم سوال من اینه : کدوم ورد باعث روشن شدن نور در سر چوبدستی میشود ؟ الن زیر لب بهم گفت
من دستمو بلند کردم و گفتم :لوموس پروفسور فلیت ویک گفت افرین ۱۰ امتیاز برای اسلیترین الن لبخندی زد پروفسور ادامه داد : حالا وقت تمرینه بعد از یک ساعت کلاس تموم شد الن گفت حالا وقت کلاس معجون ها با پروفسور اسنیپ یکهو من از جا پریدم گفتم من یادم رفت که کتابمو بیارم الن خندید و گفت ای دست و پا چلفتی بجنب تا دیر نشده من جا تو میگیرم خیلی سریع رفتم زمانی که کتابو اوردم دیدم الن با دختری مو بلند صحبت میکرد لازم نبود که بفهمد درباره ی چی صحبت میکند چون معلوم بود که میگفت : واقعا داری جایگاهتو میاری پایین اگه من جای تو بودم با اون گند زاده ... یکهو الن پرید وسط حرفش و گفت نه خیرم من خیلی هم دوستش دارم من پریدم وسط انها به من نگاه کردند من گفتم
اون با چشم های مشکیش نگاهم کرد و با فیس و افاده رفت کلاس زیر لب گفت دارم برات انها وارد کلاس شدند پروفسور اسنیپ گفت دیر اومدین ۵ امتیاز ازتون کم شد انها نششتند الن گفت خودتو ناراحت نکن انها مشغول اماده ی معجون بی هوشی شدند بعد از یک ساعت اسنیپ به انها نزدیک شد و به دختر مو بور گفت عالی بود ماریا وقتی نزدیک پاتیل من شد نگاه خشکی کرد و میخواست حرفی بزند که یکهو از پاتیل صدایی اومد و بوووم ترکید تمام مایع به صورت تسنیپ پاشید تمام بچه ها سعی داشتند که جلوی خنده شان را بگیرند او با دستمال صورتش را پاک کرد و با لحنی ملایم گفت ۲۰ امتیاز از اسلیترین کم میشه او به لبخند پیروز مندانه ی ماریا نگاه کرد و یکهو گفت
اسنیپ به ماریا نگاه کرد گفت این حقیقت داره اون گفت معلومه که مه ولی الن گفت تو بیرون کلاس بهش گفتی گند زاده اسنیپ با عصبانیت به ماریا نگاه کرد ولی ماریا بغض دروغین کرد و گفت من همچین چیزی بهش نگفتم اون از من متنفره الن با نفرت به ماریا نگاه کرد اسنیپ گفت از این به بعد حواسم به شما دو تا هست و با صدای بلند گفت کلاس تمومه ان دو با عصبانیت رفتن بیرون انقدر حواسش پرت بود که متنجه نشد به پسری بزرگتر از خودش طعنه زده و زمانی که کلاس پرواز رفت موفق نشد که سوار جارویش شود زمانی که رفتن سرسرا تا ناهار بخورند الن گفت ولش کن من گفتم چرا با من بده ؟ الن گفت نمیدونم ولی ما میتونیم امتیاز از دست رفته رو جبران کنیم من با کله شقی گفتم حالا نشونش میدم الن گفت میخوای چیکار کنی من گفتم
الن گفت مطمعنی نظرت درباره ی دوئل چیه؟
ما از فردا شروع کردیم به تمرین طلسم هایی که بدرد دوئل میخوردند الن گفت خوبه تا حالا طلسم فلیپندو رو یتد گرفتی ولی طلسم اکسپلیارموس رو باید یاد بگیری برو پیش پروفسور
اون تو دوئل کردن عالی بوده من گفتم باشه و رفتم کلاس او خوشبختانه او بیکار بود رفتم پیشش و درباره ی اکسپلیارموس پرسیدم اون گفت تو که نمیخوای قانون رو بشکنی ؟من باید یا حقیقت رو میگفتم یا دروغ بلاخره گفتم
اون گفت باشه بعد از تمرین نیم ساعته اون گفت وقت عمله سریع طلسمو رو من اجرا کن منم گفتم باشه و طلسم را گفتم چوبدستی از دست فلیت ویک در اومد و به بالا پرتاب شد اون گفت عالی بود تشکر کردم و اومدم بیرون فردا وقت دوئل بود یکهو صدایی در سرمپدیدار شد سرم گیج میرفت جلوی چشمام سایه ایی پدیدار شد و اسمم رو تکرار کرد و
لطفا نظر بدین و اگه بدتون اومد بهم بگید این اولین داستانم بود اگه ایده ایی برای بهتر شدنش دارین بگید
روزتون عالی و شاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنونم بابت نظرت ولی من تست های بیشتری نوشتم هنوز جواب نداده من این داستان رو می نویسم ولی خواهرم با ایمیل من داستان دیگه رو مینویسه
سابرینا جون خوب بود.ولی سعی کن روند داستانتو پیچیده تر و تا حدی سخت تر کنی!