
پارت سه مرگ گرگینه حتما اول پارت های یک و دو رو بخونید.امیدوارم خوشتون بیاد
روبه مامان گفتم:یعنی چی الان من باید چیکار کنم مامان میگه:مثل همه میری به انجمن گرگینه ها میگم:انجمن گرگینه ها دیگه چیه بابا ادمه میده:انجمن گرگینه ها جاییه که کسایی از خانواده...
...چه فامیل های دور چه نزدیک که تبدیل میشن میرن باهم یک جا جمع میشن و صحبت میکنند البته باید راجبه گرگینه ها هم با هم صحبت کنند.میگم:چه جور صحبتی؟بابا ادامه میده:تو باید بیشتر...
...تو باید بیشتر در مورد گرگینه ها یا همون گرگنما ها بدونی اونجا مثل یک مدرسه میمونی که کلاس تشکیل میشه و معلم هایی رو داره که بهت در باره ی مشکلت توضیح میدن و همه اونجا گرگینه اند که این خوبه اما ...
...اما فقط یک روز در چهار ده روز شما ه این مدرسه میرید و وقتی که ماته کامله تو باید یک سری دارو مسرف کنی که از وحشی بودن و گشنگی بیش از حد در زمان گرگینه شدنت جلوگیری کنه و اینم بگم که این کلاس ها بزرگ نیستن و توشو.ن بجز معلم با هیچ کس دیگه ای نباید حرف بزنی میگم ولی چرا...
بابا ادامه میده:اونجا کسی با کس دیگه دوست نمیشه ما مثل گرگینه های توی فیلم ها با هم وقت نمیگزرونیم ما از جامعه فاسله میگیریم که توی درد سر نیوفتیم.میگم:چرا؟بابا میگه:چون....سال ها پیش یکی از ما با یک آدم دوستی کرد و اتفاق خوبی براش نیوفتاد.میگم:چی چه بلایی سر اون اومد؟بابا گفت:...
...اون کشته شدوگفتم:ولی چرا؟مامان با ناراحتی گفت:اون زن بیچاره رو گرفتن و روش آزمایش هایی انجام دادند که باعث مرگش شد نمیخوام آینده ی توهم این بشه.و زد زیر گریه بابا گفت:پس اماده باش و هفته ی بعد به مدرسه برو
یک هفته با ترس لزر و شک روحی گذشت. روز اول رفتم و منو بردن به یک اتاق با دیوار های مشکی توی یک ساختمون بزرگ.بهم گفتن لباس مشکی بپوشم و حرفی به هیچ انسانی نزنم کلاس کوچیک و ساکت بود و فقط معلم حرف میزد.همه لباس مشکی داشتن و کلاس میز و صندلی های مشکی داشت.فقط بعضی وقت ها بعضی ا سوال میپرسیدند.همهی آدم های توی کلاس رو میشناختم،یکی از اونا پسر عمو لاک بود.باورم نمیشه یعنی اونم گرگینه بود
ازکلاس برگشتم خونه و همه چیز عادی پیش رفت.پایان فلش بک.(اگه پارت یک رو یادتون باشه اینا همش خاطره بود.اگه میخوای برید دوباره پارت یک رو بخونید که یادتون بیاد)
دابرو هام رو خورده بودم.با اینکه پنج سال از اولین باری که گرگینه شدم میگذشت بازم میترسیدم.رفتم توی فقس آروم تبدیل شدم.بعد از چند ساعت داشتم دوباره انسانی میشدم و مو های ازافه از بین میرفتند.مامان اومدو در رو برام باز کرد.بیرون اومدم و رفتم توی اتاقم ساعت چهار صبح بود خوابیدم و صبح وقتی که بلند شدم حالم خیلی بهتر بود
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
اگر نظری دارید بگید که چطور داستان رو جذاب ترش کنم
ترسناکه فقط این بار اینطوری شد