10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Lida انتشار: 3 سال پیش 517 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام اینم از قسمت 6
(خوب از اسلاید اخر قسمت قبل شروع میکنیم) از زبان مرینت :لباس رو پوشیدم(عکس پارت عکس لباس مرینت هست) داشتم میرفتم بیرون که خاله سابین گفت کجا عزیز دلم ؟ مرینت:خاله جون دارم میرم مهمونی و تا فردا نمیام سابین:خیل خوب عزیزم خوش بگذره تام:عمو جون بیا این چند تا رو هم با خودت ببر اونجا بخورین با دوستات مرینت:ممنون عمو جون رفتم بیرون و ادرس رو نگاه کردم دیدم خیلی نزدیک اینجاست برای همین برای الیا پیام دادم و گفتم میای باهم بریم نوشت اره با نینو الان روبه روت هستیم از زبان مرینت : داشتیم باهم حرف میزدیم تا رسیدیم داشتم فکر میکردم که چه جوری با مامان و بابا رو به رو بشم که.....
که احساس کردم دستی رو شونم هست دیدم الیاست بهم گفت الیا :چیشده دختر بیا بریم دیگه از زبان مرینت :میخواستم بگم باشه که اون کلویی از خود راضی اومد و گفت مسخره است واقعا مسخره است نونوا تو چطور تونستی لباسی به این خوشکلی رو که فقط توی پاساژ های گرون قیمت پیدا میشه رو بخری؟ 😒(LK:به تو چ. ه که اون چه جوری تونسته بخره)منم گفتم:اوه اوه انگار کسی چشم نداره که چند نفر خوشکل تر از حودش رو ببینه ☺️ از زبان الیا :وقتی کلویی این رو گفت خیلی تعجب کردم اخه راست میگفت این لباس خیلی گرون هست و وقتی مرینت اون حرف رو زد گفتم :بیاین بریم بچه ها و بعد داخل گوش مرینت گفتم :واقعا مشکوکی میشه بگی چطوری این لباس رو خریدی؟ مرینت :معلومه که میگم با پول خریدم الیا :😐😐😐😐منظورم این بود که وقتی خالهت و عموت تو شیرینی پز کار میکنن تو چه طوری این لباس رو خریدی؟ مرینت :وا 😐مگه اونا میخواستن پولشو بدن بعد من خودم مامان و بابا دارم اونا پولشو میدن دیگه هم سوالای بیخود نپرس بیا بریم. از زبان مرینت :اوفف بخیر گذشت نزدیک بودا یک دفعه.....
مامان و بابا رو دیدم اول یکم ناراحت شدم اما بعدش با لبخند سلام کردم و رفتم پیش بچه ها از زبان ادرین:وقتی رسیدیم خونه بچه ها دیدم پدرم و مادرم هم هستن من و امیلیا و ادلی تعجب کردیم یعنی بهتر بگم من و میا (LK:همون امیلیاست که بهش میگه میا) گفتیم شما اینجا چیکار میکنین گفتن ما اومدیم پیش دوستامون دیگه و ما گفتیم خیل خوب بعد از ده دقیقه مرینت و الیا و نینو اومدن مرینت وقتی خاله ماریا و عمو مارک رو که دید یکم ناراحت شد ولی بعد با لبخند سلام کرد و اومد پیش ما یکم عجیب بود اما به روی خودم نگذاشتم بعد دیدم مارتا اون رو برد به یه اتاق خیلی بزرگ و بعد از ده دقیقه اومد بیرون من و ادلی رفتیم تو اتاق مارسل چون خودش گفته بود از زبان مرینت :مارتا منو برد تو یک اتاق اندازه اوتاق خودم تو نیویورک دقیقا شبیه اتاق خودم بود یک اتاق با دیوار های صورتی کتاب خونهی بزرگ و... کمد رو باز کردم همه لباسام توش بود به مارتا گفتم :😐یخمکی مارتا:جانم 😁 مرینت :همه لباسام که اینجاست چرا نگفتی دیگه لباس نیارم 😡😐 مارتا: اول یادم رفته بود بهت بگم اونی چان دوم اگه لباس نمی اوردی بچه ها شک میکردن عزیزم😁 من میرم بایی👋👋
مارتا رفت بیرون و من وسایلم رو چیدم کمد رفتم بیرون و مارتا و اون بز گفتم میخوایم بگیم که هر کس کجاست و اگه کسی خواست اون روپیدا کنه دردسر نداشته باشه خوب از مرینت شروع میکنیم طبقه سوم بین اتاق من و مارسل که میشه وقتی اومدین طبقه سوم اتاق های روبه رو خوب ادلی و مارسل هستن و امیلیا هم پیش من هست، نینو و الیا هم اخرین اتاق در راهرو طبقه سوم (یه نکته خونشون پنج طبقه است طبقه دوم و سوم و چهارم اتاق ها هستن طبقه دوم مال مامان و باباشون و اتاق اواز و چیزای دیگه طبقه سوم هم مال بچه هاست و طبقه چهارم هم برای مهمون ها طبقه پنجم هم طبقه بازی هاست و طبقه اول هم که پذیرایی و حال و اشپز خونه و چیزای دیگه است) کلویی و سابرینا اتاق اخر راهروی طبقه چهارم رز و جلیکا طبقه چهارم اتاق روبه رو ایوان و میلن هم اتاق کنار رز و جولیکا خوب سوالی هست؟ کلویی :بله هست ببخشیدا چرا مرینت باید یک اتاق برای خودش باشه؟ 😒 هوی باتوام مرینت از زبان مرینت :همین که مارتا گفت اتاقارو من داشتم میرفتم توی اتاقم که اون کلویی گفت چرا من یک اتاق برای خودم دارم که منم بهش گفتم shut up یا همون خ. ف. ه. ش. و و یه پوز خند زدم😏 و رفتم مارتا :اوه اوه اوه انگار اعصبانیش کردی پس بهتره رو مخش راه نری😂😂😂😐
از زبان مارسل :وایی چه قدر بلوبری خوب رفت رو مخ کلویی 😂😂😂 دلم خنک شد 😂😂😂 به همه گفتم بریم خوشگذرونی 🥳🥳🥳🥳🥳🥳(بریم 2 ساعت بعد از پ. ا. ر. ت. ی) از زبان مرینت :بعد از پارتی بالماسکه رفتیم لباس های راحتی پوشیدیم و اومدیم هرکس بازی که میگفت رو انجام میدادیم که نوبت امیلیا رسید که گفت جرات حقیقت و ما هم یک دایره تشکیل دادیم و نشستیم یک بطری برداشتیم و پرش دادیم که افتاد رو من و الیا میدونستم اگه بگم حقیقت میخواد درباره ی خانوادم بپرسه پس گفتم جرات گفت کسی که اینجا دوسش داری رو بزن گفتم کسی که عاشقشم یا کسی که مثل دوست دوسش دارم گفت کسی که از همهی دوستات بیشتر دوسش داری و میتونن جزوی از خانوادت باشن گفتم خوب یکیشون دختره و نمیتوننم بزنمش و اونیکی و که پسر هست رو میزنم و هر دوشون رو اندازهی هم دوست دارم از زبان ادرین:وقتی مرینت این حرف رو زد دیدم مارسل داره یواش یواش میره تعجب کردم🤨 بعد دیدم مرینت گفت کجا کجا این یه جرئت هست دیگه و چراغ مطالعه ای که کنارش بود رو پرت کرد سمت مارسل و خورد پشت کمرش بعد مرینت براش زبون در اورد😂😂 که دیدم...
از زبان مرینت :چراغ رو پرت کردم سمت مارسل دیدم برگشت سمت و من هم براش زبون در اوردم که خانم اردن گفت :زبون دراز و بابا گفت:عزیزم پرو هست من و مارتا و مارسل با هم گفتیم شروع شدد😬😬😬😩 و همه بچه ها تعجب کرده بودن که گفتم بیاین بریم ادامه بازی افتاد روی من و امیلیا که گفتن شام حاضر هست و رفتیم سر میز بابا و خانم اردن دو طرف میز بودن مامان بابای ادرین و اینا هم که نرفته بودن روبه روی هم نزدیک مامان نشسته بودن بعد جولیکا و رز
روبه روی هم بعد اون دوتا ایوان و میلن روبه روی هم بودن بعد کلویی و سابرینا روبروی هم و بعد مارتا و ادلی بعد من و ادرین و بعد امیلیا و مارسل روبه روی هم نشسته بودیم که من چون موهام میومد توی دهنم مو هام رو دم اسبی بستم که ادرین گفت ببینم شما دخترا وقتی موهاتون رو دم اسبی میبندین سرعتتون هم زیاد میشه؟ (LK:به توچه 😒) دیدم همه دخترا موهاشون رو دم اسبی بستن و دارن حرص میخورن منم گفتم اخ بامزه مگه شما پسرا وقتی ریش بزی میزنین یونجه تون خوشمزه تر میشه؟ 😏😂☺️
همه دخترا زدن زیره خنده خانم اردن و مارسل گفتن زبون دراز بابا و مارتا گفتن پرو همین جوری که میبینین زندگی من نه کامل کامل اما یک کوچولو به روال سابقش برگشته و من دوباره بین پرو و زبون دراز گیر کردم خوب اینم از امشبمون سر همین بحث ها بود که من پاشدم و رفتم که اون بز اشغال گفت د. ی.و.نههه کجا میری وسط بحث ها گفتم خسته شدم خوابم میدا شب بخیر که یهو مارسل گفت :بلو بری جان به یک شرت میتونی بری بخوابی ماریا: بچه ها بزارین مرینت بره بخوابه دیگه مارک :اره بچه ها مامانتون راست میگه بزارین بچه بره بخوابه مرینت:😶😶😶مارسل😶😶😶 و همهی بچه ها:🤨🤨🤨
از زبان امیلیا :دیگه واقعا داشتن مشکوک میزدن اخه چرا مارسل نمی گذاشت مرینت بره بخوابه عجیب بودن مارسل برای مرینت شرط گذاشت که اگه از اون برد میتونه بره بخوابه واقعا عجیب بودن شرط مارسل این بود که اگه از اون 6 دست بازی کامپیوتری رو ببره میتونه بره بخوابه اخه چه جوری 6 دست ازش ببره فقط یک نفر که اونم مرینت اردن بوده تونسته ازش ببیره صبر کن صبر کننننن یه لحظه (LK:چه مر. گته؟ امیلیا :ببینم تو از راز مرینت خبر داری مگه نه؟ LK:اره دارم به تو چه؟ امیلیا :اههه پس تو همین الان بهم میگی رازش چیه ☺️🔪LK:چشم امر دیگه ای🙂😐امیلیا:نه عرضی نیست 😁LK:😶😶😶پرووو😶😶😶 امیلیا :بگو دیگه LK:نمیگم خودت حدس بزن😁و الان هم گم. شو برو😁) صبر کن یواش یواش(LK: پیاده شو با هم بریم😐)صبر کن اگه مرینت به تونه 6 دست از مارسل ببره یعنی اون مرینت اردن میتونه باشهههه اینجوری میفهمم که اون کیههه هوراااا🥳🥳🥳 از زبان مرینت:قبول کردم با مارسل بازی کامپیوتری بازی کنم و اگه 6 دست ازش بردم قبل از اینکه برم بخوابم باید بزنمش اما اگه اون ازم برد من هر چیزی که گفت گوش میکنم که یهو کللویی از خود راضی گفت :نونوا تو باید حرف مارسل جون رو گوش میکردی چون نمیتونی ازش ببری ماریا :ببینم چی گفتی دفعه اخرت باشه که باهاش اینجوری حرف میزنی کلویی :چ. ش. چشم منم گفتم :چه زود با این بز خوشکلم پسر خاله شدی اما من بهت این اجازه رو نمیدم که بهش بگی مارسل جوننن ایشش خوب بریم بز جون مارسل: بریم 😁
از زبان ادرین :مامان بابا هم اونجا بودن و همگی رفتیم طبقه پنجم برای بازی یا بهتره بگم مسابقه بین مرینت و مارسل اونا شروع کردند که میا جون یک عکس نشونم داد و یواش گفت نگاه کن این طرز دسته نگه داشتن خواهر مارسل هست نگاه کن مرینتم همین جوری دست میگیره و تنها کسی که مارسل رو بز صدا میکنه و تا حالا تونسته از مارسل ببره خواهر مارسل یعنی مرینت اردن بوده و منم خیلی تعجب کردم چون توی دور پنجم بودن و این پنج دور رو مرینت برده بود با اینکه مارسل خیلی تلاش میکرد که ببره اما مرینت زیاد تلاش نمی کرد که ببره و اخر مرینت شیش دست رو برد و گفت مارسل خان امروز کتکت نمیزنم مارسل:چرا نکنه ترسیدی مرینت:چیی من ترسیده باشم تو میخوای کتک بخوری من که کتک نمیخورم الان هم چون ساعت 2 نصفه شب هست دارم میگم چون هم خوابم میاد هم حوصلهات رو ندارن🥱🥱🥱🥱🥱🥱شب بخیر از زبان امیلیا :باورم نمیشه اون از مارسل برد و و و ممکنه اون اون اون یعنی یعنی اون اون(LK:شما فکر کنید داره با لکنت میگه اونم توی دل خودش) اون م. مریننت مرینت ار ارد اردن هستتتتت 😳😳😳از زبان مرینت : رفتم توی اتاقم که.....
این داستان ادامه دارد.... برای دریافت بیشتر این داستان نویسنده داستان را فالو کرده و با بردن اون انگشت خوشکلتون بر روی اون قلب خوشکل پایین نویسنده را خوشحال و یک کار خیر نیز انجام دادید نظر نیز بدهید بد نیست (LK:ممنون که تا اینجا همراه بودید نظر و لایک فراموش نشه 😉☺️)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
44 لایک
عالی بود بعدی رو ننویسی شبا همش میام تو خوابت😐😐💔💔🔪🔪🗡🗡🗡
مرسی جیگر 😂😂بعدی رو هنوز ننوشتم ولی فردا حتما مینویسمش😂😂😂
عععععععععااااللللیییی بود بعدی کی میرسه
اگه تونستی ب تستای من هم سر بزنید
مرسی عزیزم بعدی رو هنوز ننوشتم امروز فرادا مینویسمش
چشم حتما به تست هات نگاه میکنم و مبخونمشون
پارت بعدی رو زود بزار داستانت عالییییییییییییییییییییی بود منم اولین داستانم توی صف بررسی هست حتما بخونش و نظرت هم راجبش بهم بگو ❤❤
ممنون گلم چشم حتما داستانت رو میخونم و نظر میدم 😉
بالاخره داستانم منتشر شد اگه تونستی و هنوز نخوندیش بخونش شاید خوشت بیاد
وای اجی عالی بود
مرسى اجى
سلام عالی بود
سلام مرسی
لطفا پارت بعدی 🥺🥺
چشم
عالی بود ادامه بده👍🙋
مرسی
عالی بود 😘😘😘
لطفاً پارت بعد رو زودتر بزار
مرسی چشم چون امتحان ها شروع شده شاید نتونم زود به زود بزار😞