10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❄️R. Z⚡ انتشار: 3 سال پیش 545 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت پنجم...
مرینت : بعد از اینکه رفتیم سر کلاس بدبختی های واقعی ام شروع شد اول تاریخ خسته کننده ی اینجارو باید می خوندیم بعدش هم رو طلسمای مختلف کار می کردیم و چون دفعه ی قبل معلم شک کرده بود که من تقلب کردم یه طلسمی اجرا کرد که کسی نتونه تا معلم بخواد طلسم کنه و ایندفعه من تستو باختم و به جای جریمه باید 50 بار از روی یه متنی تو کتاب می نوشتم ناهار رو هم امروز یه چیز لجز و چندش آور برام ظاهر شد منم یه قاشق خوردم نزدیک بود بالا بیارم خیلی گشنم بود و دلم یکم خون می خواست ولی سر کلاس اجازه ی خوردن چیزی یا کسی رو نداشتیم خلاصه خیلی روز خسته کننده ای بود ولی به بدبختی تمومش کردم و با آدرین برگشتیم عمارت
رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم یه تاپ مشکی با علامت خون روش و یه شلوار سیاه خودمو پرت کردم رو تخت
تیکی : چی شده مرینت چرا امروز اینقدر بی حالی؟
مرینت : نگو تیکی خیلی خستمه کلی هم تکلیف و جریمه دارم ولی اصلا حال ندارم هیچی هم نخوردم خیلی گشنمه دلم برای غذای آدمی زادی تنگ شده هرچند این چند روزه خون هم زیاد می خورم آمم تیکی؟
تیکی: بله مرینت؟
مرینت : چرا این شکلی شدی؟
تیکی : چجوری؟آینه داری؟
مرینت : امم ببخشید که من یه خون آشامم و قیافم تو آینه نمیاد
تیکی : هاها ببخشید راست میگی ها
مرینت : خوب راستش بال های کوچیک شیشه ای درآوردی و خال های کفشدوزکی ات پر رنگ تر شده خال روی سرت هم می درخشه
چشمات یکم کوچولو شده رنگش سیاه شده با نمک شدی شدی مثل یه کفشدوزک فقط سایز بزرگ تازه 4تا پا داری کفشدوزک ها 6 تا پا دارن
تیکی : آمم مرینت من دو تا پا و دوتا دست دارم
مرینت : هه هه آره راست میگی
داشتیم حرف می زدیم یهو
آدرین اومد تو : مرینت ما باید تورو با جادو ها و استعداد هات بیشتر آشنا کنیم از این به بعد هررور بعد از آکادمی میایم تمرین و خوندن درس
مرینت : یعنی پیش زویی نرم؟
آدرین : اون دختر خوبیه ولی زیاد درسش خوب نیست من خودم بهت همه چیزو یاد میدم حالا چرا پنجره بازه؟ نور میاد تو میسوزی ها
مرینت : اولا که اگه بیاد و بسوزم که چیزی نمیشه و واسه کسی مهم نیست دوما وقتی پنجره بستس اتاق خیلی تاریک و دلگیر و ترسناکه باید نور داشته باشه رنگش هم خیلی سیاهه قرمزش رو دوست دارم اما سیاهش زیادیه پرده ها هم خیلی سنگین و گنده ان تازه...
آدرین : باز که به دکور اینجا گیر دادی نکنه می خوای اتاقو رنگ صورتی برات بزنیم تا دلت نگیره
مرینت : منظورم این نبود اتاق فقط خیلی تاریک و سیاهه درسته می دونم من یه خون آشامم ولی نمیشه حداقل یکم دکورشو دخترونه تر کنی
آدرین : پوفف ای خدا باشه
مرینت : ولی اگه بعدش بخوای سرم منت بزاری اصلا نمی خواما
آدرین : واااای خدایا من از دست تو دیوونه نشم شانس آوردم چقدر حرف میزنی
مرینت : باشه دیگه حرف نمی زنم و روشو کرد اونور
آدرین : حالا هم حتما مثل دختر بچه های چهار ساله قهر کردی و منتظری یکی از دلت در بیاره نه؟ لوس بازی بسه من اهل اینجور چیزا نیستم بیا تمرین کردنو شروع کنیم
مرینت :باشه اه
نیم ساعت بعد :
آدرین : ای بابا چرا اونجوری تو باید کاملا تو احساساتت غرق بشی فک کن یه خفاشی
مرینت : نمی تونم به این فک کنم یه خفاشم چون من آدميزادم و تا حالا هم خفاش نبودم
آدرین :خوب بیا رو یه حیوون دیگه امتحان کنیم
مرینت : مثلا چی؟
آدرین : یه حیوون که خودت دوست داری
مرینت : من عاشق گربه ها و سگام نه وایسا الان فهمیدم و یه دفعه با یه صدای پوف یه ابر صورتی دورش ایجاد شد و آدرین دیگه ندیدش
آدرین : خداییی یه همستر؟
مرینت : خوب چیکار کنم من عاشق همستر هام اونا خیلی گوگولی و نازن
آدرین :باشه باشه تو این مورد باهات موافقم چون الان تو خیلی ناز و خوردنی شدی دوست دارم یه لقمه ی چپت کنم
مرینت : اههههههه کمک اون خون آشام روانی می خواد منو بخوره
آدرین : هههههه داشتم شوخی می کردم ترسو من که نمی تونم یه هم شکل خودمو بخورم
مرینت :خوب تو حیوون مورد علاقه ات چیه؟
آدرین :تو
مرینت : هی من که حیوون نیستم
آدرین : از کی تا حالا همستر ها جزو حیوانات حساب نمیشن؟
مرینت : واای باشه خوب بگو من چجوری به حالت قبلم برگردم؟
آدرین : نمیگم چون می خوام حرصتو در بیارم
مرینت : عجب گیری افتادیما یهو آدرین برش داشت و گفت :واقعا اگه بخوای تبدیل به یه حیوون وحشی بشی از خودت مراقبت کنی تبدیل به چی میشی؟ یه همستر جهش یافته؟
ا راستی تیکی کجاست هنوز شکلش درست نشده؟
مرینت :شبیه کفشدوزک شده تیکی بیا بیرون تیکی؟ کجایی؟
آدرین : خوب ریزه میزه اون که الان صدای تورو نمی شنوه وقتی تو اینقدر کوچولو موچولویی
مرینت :به من نگو ریزه میزه یا کوچولو من بزرگ میشم نگران نباش
آدرین :باشه همستر خانوم برای اینکه بتونی به حالت قبلت برگردی باید.... خوب باید منو ب. ب. و. س. ی
مرینت : چی؟
آدرین : خوب این شرطيه
مرینت :مگه تو از من بدت نمیومد
آدرین :بهش خندید و بعد گفت : کی گفته من از این خانوم موشه بدم میاد لپای کوچولوت قرمز شده ها
مرینت :ااممم من... من بعد پرید تو صورتش و لپشو گاز گرفت
آدرین : آاخخ من گفتم ب. ب. و. س نگفتم که گاز بگیر حالا بیا و با جادوش تبدیلش کرد به آدم :عقده ای
مرینت : هههه
بعد جفتشون با هم زدن زیر خنده یهو مرینت رفت جلو و همونجایی رو که گاز گرفته بود و بوسید
آدرین : امم من
مرینت :حالا کی لپاش گل انداخته؟
آدرین : واسه امشب بسه خدافظ
مرینت : تیکی به نظرت اون واقعا منو دوست داره؟
تیکی : به نظر که اینطور میاد
تا آدرین رفت بیرون مارکوس که پشت در قایم شده بود رفت تو : اوه مارگارت می بینم هنوز بیداری میای بگردیم؟
مرینت : اامم مارک راستش من خیلی خستمه
مارکوس :پس چرا تا الان بیدار بودی؟
مرینت : خوب این چه ربطی به تو داره؟
مارکوس : همینجوری پرسیدم
مرینت :من داشتم با آدرین تمرین جادو می کردم چون امروز نتونستم تو کلاس خوب طلسم هارو انجام بدم آدرین باهام کار می کرد تا بهتر بشم
مارکوس : آها ببخشید پس من میرم خدافظ
مرینت : خدافظ
مرینت : تیکی به نظرت رفتارش یکمی عجیب نبود؟
تیکی :انگار می خواست یه چیزی ازت بپرسه
مرینت : دقیقا می دونی چیه؟ مارکوس پسر خوبیه ولی آدرین بهم گفته اون اون کسی نیست که من فکرشو می کنم حالا نمی دونم به کدومشون باید اعتماد کنم
تیکی : سعی کن بیشتر به آدرین اعتماد کنی چون اون لورد اصلیه و هیچوقت نخواسته به یه همنوع خودش آسیب بزنه
مرینت : ولی من یه انسان
تیکی : اون گذشته ی تو بوده مری دیگه نگران نباش حالا هم بخواب تا فردا شب ببینیم باید چیکارش کنیم
مرینت : وقتی از خواب بیدار شدم توی تاریکی مطلق بودم هیچ جارو نمی دیدم تیکی رو صدا زدم ولی هیچ جوابی ازش نگرفتم یهو یه فرد قد بلند جلوم ظاهر شد سر تا پا سیاه پوشیده بود فقط زیر شنلش قرمز بود رنگش پریده بود و لبخند شيطانی به لب داشت
مرینت :امم سلام ببخشید من گم شدم میشه بگین آکادمی وحشت از کدوم طرفه؟
اون فرد مرموز لبخندش شيطانی تر شد و گفت : تو مرینتی درسته عزیزم؟
مرینت :آمم فک کنم منو.. منو با یکی دیگه اشتباه گرفتین اسم من مارگار..
فرد شيطانی : منو گول نزن بانوی جوان من می دونم تو همون دختر آدمی زادی هستی که برادر زاده ام آورد اینجا ولی الان عاشقت شده و نمی تونه بکشتت
مرینت :پس اگه همه چیزو می دونین میشه بهم بگین من چطور تبدیل به یه هیولا شدم؟
فرد مرموز :خوب این جوابیه که خودت باید پیداش کنی
مرینت : تو کی هستی؟ تو بودی که منو هیولا کردی؟ جواب بده
اون فرد فقط گفت :اینو بدون که من سایه ی مرگم بقیه ی سوالاتت رو خودت پیدا می کنی دخترم نگران نباش تنها چیزی که تو اون تاریکی می دیدم دندون های نیش بزرگ و سفیدش و بود و بعد از خواب بیدار شدم
آدرین :مرینت بیدار شو حالت خوبه؟
مرینت :ها؟ چی؟
آدرین : اومدم بیدارت کنم بریم آکادمی که دیدم داری هذیون میگی بعدم با جیغ بلند از خواب بیدار شدی؟ خواب بد دیدی؟
مرینت :درست یادم نمیاد حالا بریم آکادمی برات تعریف می کنم
چند ساعت بعد زمان غذا :
مرینت : می گفت اسمش سایه ی مرگه و همه چیزو راجع به من و رازام می دونست تو می دونی اون کیه؟
آدرین نفسش بند اومده بود :تو.. تو گفتی سایه ی مرگ؟
مرینت :آره حالت خوبه؟
آدرین :خوب اون عموی بزرگمه کسی که می خواست لورد هیولاها بشه اما پدر بزرگم پدر منو انتخاب کرد اونم از خانواده جدا شد و قسم خورد که انتقام میگیره اون الان جادوش خیلی قوی شده و ما نمی تونیم جلوشو بگیریم می ترسم یه بلایی سرت بیاره
مرینت : خوب اگه اینجوریه اگه من تحدیدی برای اینجا و تو هستم می تونی از شرم خلاص شی
آدرین :چی؟ من هرگز نمیزارم اتفاقی برات بیفته مرینت من حاضرم هرکاری کنم که تو سالم باشی
مرینت :نمیشه بزاری برم دنیای بالا اینجوری همه در صلح می مونیم و سایه ی مرگ از طریق من اذیتت نمی کنه
آدرین : دوباره می خوای اون بالا زجر بکشی؟
مرینت : زجر؟ پدر بزرگ و مادر بزرگ که
آدرین :اونا مردن دقیقا یه روز بعد از اینکه اوردمت اینجا اونا تو تصادف مردن و تو دیگه جایی نداری
مرینت :پس برای همین نزاشتی برم؟
آدرین : اوهوم
مرینت پرید بغلش و گفت : تو خیلی مهربونی
یه دفعه خودشو کشید عقب و دید کل سلف غذاخوری دارن نگاشون می کنن بعضیا با نفرت، بعضیا با حسرت و بعضیا فقط تعجب کرده بودن
مرینت : ببخشید
آدرین : مهم نیست بزار نگاه کنن عادتشونه
رفتن سر کلاس بعدی شون
امروز یه دختره ی جدید تو کلاس اومده بود اسمش ویولت بود یه جادوگر بود موهای بلوند و بلند داشت و چشمای طلایی همه می گفتن اون قبلا یه انسان بوده و بعد خودش با جادو خودشو تبدیل به یه جادوگر کرده خیلی آب زیر کاه و در عین حال خیلی هم خوشگل بود(عکس پارت عکس دختر جدیدس)
خوب این پارتم تموم شد سعی کنید نظرات و لایک ها زیاد باشه تا فصل دومش رو هم درست کنم
(خلاصه ای از فصل دوم : یه پنج سالی از آکادمی رفتنشون می گذره و دارن باهم تلاش می کنن سایه ی مرگ رو پیدا کنن قدرت های جدید پیدا کردن و یه گروه تشکیل دادن همچنین داستان عشقشون پر پیچ و خم تر میشه و یه آدمایی سر راهشون قرار می گیرن و کسایی بهشون خیانت می کنن که حتی فکرشو هم نمی کنن)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
واییییییییییی جرررررررررررر نور دستش مثل سوفی صورتیهههههههههه خداااااااااا خیلیم عالی 😂💗✨✨✨
عااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اااالی
لطفا فصل دوم هم بنویس
حمایت کنین لطفا 😊
عالیییی بود
عالی بود اجی 😘😘😘🤩🤩😍😘
ممنون ♥️♥️♥️
بعدیو بگذار تا نشکشمت🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
چشم 😨
بعدی هستم
ممنون عزيزم♥️♥️♥️♥️
بی صبرانه منتظر
تورو خدا بنویس بعدی رو
بی نظیر بود