10 اسلاید چند گزینه ای توسط: Matin انتشار: 4 سال پیش 579 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام امیدوارم خوشتون بیاد نظر دادنم یادتون نره و بهم بگید اشکال هایه کارم چیه
از زبان آدرین :بعد از صبحانه سوار ماشین شدم توی راه باید کاگامی رو هم سوار میکردیم بعد از گذشتن از چند تا چهار راه و خیابان رسیدم جلوی در خانه کاگامی. کاگامی سوار ماشین شد و گفت:سلام آدرین منم جواب دادم سلام کاگامی پرسید:برايه کلاس شمشیر بازی تمرین کردی؟ منم جواب دادم آره توی راه درباره مدرسه و تکالیف درس هامون صحبت کردیم تا رسیدیم جلوی در مدرسه پیاده شدم و در رو باز نگه داشتم تا کاگامی هم پیاده شه بعدش دوتایی سمت مدرسه کلاسمون راه افتادیم
توی گفتگوی بین دو نفر به جای این که هی گفتم و گفت بنویسم-می ذارم مثلا حالا چکار کنیم پیشی_نمی دونم بانوی من_فکر کنم باید از پنجه برنده استفادهکنی _ فلان فلان فلان
وقتی وارد کلاس شدیم من پیش نینو نشستم نینو سلام کرد و گفت: راستی شنیدم پدرت میخواد امروز جشنواره مد برگزار کنه _آره درسته امروز عصر توی سالن شهر_میگم آدرین تو هم قراره شرکت کنی؟ _آره تازه امسال تصمیم گرفتم مدل (مدل :بچه خوشکل هایی که پول میگیرن تا لباسی که شما دوختی رو بپوشن و تبلیغ کنن یه چیزی تو مایه هایه مانکن) لباس هایه اسپرت شم_هم خوبه راستی... ناگهان خانم بوتسه(بوسته اگه کسی یادشه کامنت کنه برام لطفا) وارد کلاس شد و گفت خب بچه ها تکلیف هایه زبانی انگلیسی ای رو که بهتون داده بودم بذارید روی میز(........ تو مدرسه)
از اینجا به بعد از زبان مرینت :زنگ آخر رو که زدن دویدم سمت خونه تاخودمو آماده کنم برايه جشنواره چند متر که از در مدرسه دور شده بودم صدایه آلیا رو شنیدم که گفت:امروز تو جشنواره بترکون مرینت منم در حالی که داشتم میدویدم سرمو برگردوندم و گفتم: ممنون آلیا _مرینت حواست به جلوت باشه ? تا خواستم سرمو برگردونم محکم خوردم به تیر برق و افتادم زمین?
به حر زحمتی بود خودمو میرسونم خون درو باز میکنم و میگم سلام مامان سلام بابا اونا هم جواب سلامم رو میدن بعد دارم حالی که دارم از پله ها بالا میرم مامانم میگه:مرینت یه ساعت دیگه برايه بردن پیراشکی ها راه می افتیم تا اون موقع سریع آماده شو نباید دیر کنیم منم جواب میدم باشه مامان داشتم آماده میشدم که یهو صفحه گوشیم روشن شد و صدایه خبر نگار رو شنیدم که گفت:یک نفر در میاد شهر دچار اکوما زدگی شده و داره...... تیکی خال ها روشن
یهو تیکی گفت :صبر کن مرینت وایسادم و گفتم. چی شده زود باش تیکی باید زود تر شرارت اکوما رو خنثی کنم بر گردم و برايه جشنواره آماده شم تیکی جواب داد:اگه وقتی داری با فردی که اکوما زده شده میجنگی مادرت یا پدرت بیان توی اتاق چی؟ گفتم:خیلی خب تیکی از در پایین میرم از پله پریدم پایین و گفتم:گفتم مامان بابا من بیرون کار دارم و تند از در دویدم بیرون تا نتونن ازم سوالی بپرسن کمی که از خونه دور شدم رفتم و وارد یک کوچه باریک شدم و گفتم: تیکی خال ها روشن ? یو یوم رو انداختم دور دودکش یکی از خونه ها و پریدم رو سقف خونه یه مدت همین طور روی پشت بوم ها میدویدم تا رسیدم به به جایی که شرور وجود داشت یه دختر هم سن خودم بود که یه انگشتر هم دستش بود که روش یه الماس سیاه بود حدس زدم اکوما باید اونجا باشه تایمر یویوم رو روشن کردم و گذاشتم روی نیم ساعت تا دیرم نشه همین طور که در حال تنظیم یویوم بودم یهو یکی گفت:سلام گفشدوزک فکر کردم شروره که وقتی حواسم نبوده اومده پشت سرم سریع برگشتن و با آرنج ازدم تو سر اونی که پشت سرم بود وقتی برگشتم دیدم گربه سیاه کف پشت بوم پهن شده
سریع گفتم :وای ببخشید گربه سیاه گربه سیاه وزنشو انداخت روی چوبش و گفت دست هایه سنگینی داری بانوی من فکر کنم سرم یکم.... فرد اکوما زده یهو از پشت سرمون در اومد و گفت اگه گپ تون تموم شده با زبون خوش معجزه گر هاتون رو بهم بدید سریع آماده مبارزه شدم و گفتم گفتم هرگز_پس از شدت زیبایی من میخکوب شید و اون دستش رو که انگشتر داشت انگشتر داشت رو به سمت من هدف گرفت یهو یه عالمه چیز زرد تیر مانند به سمت من شلیک شد پریدم تا بتونم جا خالی بدم اما فرد اکوما زده دست بردار نبود و دستش رو روبه من که تو هوا بودم گرفت چون تو هوا بودم نمی تونستم جاخالی بدم و فکر کردم کارم دیگه تمومه و تودلم گفتم بقیش با تو پیشی چشام رو بست که یهو صدایه ظربه زدن گربه سیاه رو شنیدم چشمم رو باز کردم و دیدم گربه سیاه چوبشو کوبد زیر دست فرد اکوما زده که باعث شد خطا بزنه اما نه خیلی تیر درست از کنار خوشم رد شد و خورد به یه کلاغ که کمی دورتر پرواز میکرد کلاغ خشکش زد و از بالا پرت شد پایین همین طور که داشتم فرود میومدم داد زدم: پیشی قدرتش اینه که اگه تیر هاش بهت بخورن خشکت میزنه گربه سیاه سرشو تکون داد که یعنی متوجه شده منم یویوم رو پرت کردم بالا و گفتم لوکی چارم(گردونه خوش شانسی)
باگربه سیاه نقشه رو مرور کردیم و رفتیم دنبال الکنت وقتی پیداش کردیم گفت:اوه دوباره اومدید تا از زیبایی من میخکوب شید؟منم گفتم:نه این دفعه قراره تو از زشتی خودت میخکوب شی و بی هوا رفتم تو دلش یدونی تیر به سمتم شلیک کرد منم سریع لوله رو گرفتم جلوی شلیک الگنت تیر از یه ورودی پایین اومد تو و از ورودی بالایی خارج شد و مستقیم رفت سمت شکم الکنت دویدم سمتش تا به حساب خودم وقتی میخکوبه وسیله اکومایی ش رو بشکنیم که یهو چرخید و یه لگد محکم زد توی شکمم پرت شدم توی هوا و چند متر اون ور تر اومدم پایین اگه تو حالت کفش دوزکیم نبودم که صد در صد دلو رودم میریخت بیرون الگنت برگشت سمتم و گفت:واقعا فکر کردی تیر هایه خودم روی خودم جواب میدن چه زشت باید با دستای خودم زیبات کنم حالا معجزه گرتو بده به....... کاتاکلیزام گربه سیاه میپره جلوی فرد اکوما زده و چوبشومیکوبه تو ی صورتش گربه سیاه میگه خب حالا ۱:۱ مساوی
گربه سیاه برگشت روبه من و گفت :حالت خوبه بانوی من و دستشو دراز کرد تا منو بلند کنه گفتم:فکر کنم یه تشکر بهت بدهکارم گربه سیاه جواب داد چطوره این طوری طلبم رو صاف کنی و به لپش اشاره کرد منم جواب دادم: خواب دیدی خیره عمرا.... الگنت بلند شد و گفت: چطور جرئت میکنید می کنید سر راه ملکه مد ،سر راه زیبایی مطلق وایسید شما ها_ موهایه خودشو کشید و ادامه: داد باید بمیرید شماها ..... نمی دونم چطور گربه سیاه پشت سرش دراومد گفت:چی زر زز می کنی و دستشو زد به انگشتر (کاتاکلزام رو از قبل فعال کرده بود یهو از هوا کاتاکلیزام نزد) انگشتر شکست و اکوما از توش در اومد منم گفتم وقتشه شرارتت ختثی بشه و اکوما رو گرفتم وقتی شرارت اکوما خنثی شد مادر کلویی(ادری بوژوا)افتاد رو زمین همون لحظه اقایه شهردار بوژوا اومد گفت:اه خدارو شکر گربه سیاه پرسید:چه اتفاقی برای همسرتون افتاده؟ شهردار بوژوا جواب داد : برایه جشنواره خیلی استرس داشت ،از شدت استرس دچار اکوما زدگی شد ازتون ممنونم که همسرم رو یه من و ارامش رو به شهرم برگردوندید. یویوم رو باز کردم تا ببینم چقدر وقت دارم ?فقط چهار دقیقه مونده بود گفتم پیشی من باید برم خیلی دیرم شده و یویوم رو تاب دادم و پریدم روی یکی از ساختمون سرمو کمی برگرددندم و دیدم گربه سیاه پرید روی یکی از ساختمون ها و رفت وقتی رسیدم به خونمون از پنجره پریدم داخل و گفتم تیکی خال ها خاموش و دویدم سمت ساک لباس هاسریع شروع کردم به جمع کردن وسایلم برایه جشنواره تیکی گفت:افرین دختر کارت خیلی عالی... مامانم درو باز کرد و گفت:مرینت میخایم راه بیوفتیم اماده ای یا نه گفتم: اره مامان و سریع زیپ ساک رو بستم و دنبال مامانم اومدم طبقه پایین سوار ماشین شدیم بابام گفت:پیش به سوی جشنواره مد
سریع پریدم توی رخت کن داشتم لباسم رو درمی اوردم که یکی گفت:هی مرینت گفتم: الان نه تیکی صداهه دوباره پرسید :مرینت تیکی کیه؟ فکر کنم رخت کنو اشتباه اومدی ،حالت خوبه؟ اونور رو نگاه کردم و دیدم ادرین بهم زل زده جیغ و سریع یه پارچه برداشتم و گرفتم جلوی بالا تنم و با اون دستم دستم یه چیزی سمت ادرین پرت کردم که نگاشو اون ور کنه ادرین روشو اونور کرد و گفت:مرینو رخت کن رو اشتباهی اومدی اینجا رخت کن مردونست هنوز داشتم نفس نفس میزدم و حسابی سرخ بودم که ادرین پرسید :راستی تیکی کیه؟ یعنی ممکنه که تو...
خب چطور بود
نظرم بزارید تا اگه جاییش به نظرتون بد بود درست کنم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
خیلی جالب بود ادامه بده آقای نویسنده تا آخر ادامه بده و راستی وقتی مرینت داشت بر می گشت باید از در خونه بر می گشت سوتی دادی
عالییی بود♥♥♥
خسته نباشی هنرمند
دوستان قسمت قبلی رو هم بخونبد مرتبت هستن