
خوب بریم ک بفهمید اون اتفاقه چیه

نقشه رو کشیده بودن کار زیاد سختی نبود اطلاعات کافی روهم راجبع اونجا داشتن میشونو کارل پیش جودیت میموندن گابریلم تو اتاقش بود درارو قفل کرده بودن با چون استحکام سازی کرده بودنو راهی برای بیرون رفتن نداشتن تا وقتی ک بقیه برگردن ریکو بقیه سوار ماشینی شدنو وارد خیابون شدن تا چشم کار میکرد درخت بودو درخت ساعت 4 صبح بودو شیش اونجا بودن(بالا).................مگیو گلنو بقیه تو اتوبوس نشسته بودن تاراهم باهاشون اومده بود آبراهام درحال رانندگی بود اتوبوس گاز نمیداد هرچی پاشورو پدال فشار میداد سرعت تغییری نمیکرد یهو با ی ماشین تصادف کردنو اتوبوس چپه شد از صداش کلی متحرک دور ماشین جمع شده بود گلن:هی با شمارش من مگیو رزیتا سرشونو تکون دادن گلن: 1..2...3 و بعد باهم درو وا کردنو بیروه رفتن تارائو آبراهام مراقب یوجین بودنو مگیو گلنو رزیتاجلو رفتنو متحرکا رو زدن ب کمک احتیاج داشتن پس آبراهامم رفت کمکشون یوجین:تارا من...من ترمز اتوبوسو بریدم تارا:تو چیکار کردی!!!!! یوجین:قطعن اگه دلیلشو بفهمی چنین حرفی نمیزنی تارا:دلیلش چی بود یوجین:نمیتونم بگم تارا : حیف ک نیازت داریم وگرنه خودم میکشتمت بعد جلو رفتو متحرکا رو زد بعد تموم شدنشون همه ب سمت جاده راه افتادن ب ی روستای کوچیک رسیدن ی کامیون برداشتنو راهی شدن...................ب آتلانتا رسیده بودن وقت عملی شدن نقشه بود نوئا وارد ی کوچه شد ک سه تا از پلیسای دان اونجا بودن دستشو بالا بردو تکون داد افسرا تو ماشین پلیسشون نشستنو با سرعت تمام سمت نوئا روندن دان گفته بود زندش نزارن نوئا دوئید سمت مکانی ک گفته بودن افسرا دنبالش بودن ب مکان ک رسیدن نوئا رو ندیدن ولی ریک سمتشون میومدو میشد ببینن ریک کمربند تفنگشو جلوی چشماشون زمین انداختو جلوی ماشین وایسادافسرا پیدا شدنو هواسشون ب ریک بود تفنگاشونو سمتش گرفته بودن ریک بعد چند دیقه داد زد حالااا و جنیو جیمینو تیهونگ از پشت اون افسرارو زدن دوتا گیر انداختن ولی سومی با سرعت تمام جا خالی دادو فرار کرد ریکو جنی دنبالش رفتنو جیمینو تیهونگ اونارو بی هوش به سمت مکان مقرر بردن ریکو جنی از هم جدا شدنو از دو مسیر مخطلف رفتن حالا ک جنی تنها شده بود باید خودش میبود دیگه هرکی رو میدید میکشت ب حرف ریک گوش نمیدادو همرو از زمین محو میکرد تیرکمونشو رو دوشش گزاشتو چاقوشو دراورد آروم قدماشو برمیداشتو دنبال نفر سوم میگشت صدای قدمای آرومشو نمیشد بشنوی ولی صدای پای سنگین افسر سوم میومد جنی از ی محوته رد میشد ک متحرکای سوخته اونجا بودن ن نمرده بودن اونا سوخته بودن فقط ب زمین چسبیده بودن ولی اگه چیزی گیرشون میومد گازش میگرفتن از مابینشون رد میشد ک باز صدای پای افسر سوم رو شنید کنار ماشین قدم گزاشت ک از تو ماشین یکی بهش حمله ور شد تیرکمونش ی وری پرت شدو افسر سوی مثه قول رو بدنش فرود اومد با مشتایی ک ب صورتش زده بود خون از لباشو دماقش سرازیر بود افسر دستاشو روی گلوی جنی گزتشته بود جنی ی دستشو روی دستای افسر گزاشته بودو با اون دستش ک زخمیم بود به اینورو اونور میزد ک شاید ی چیزی پیدا کنه دستش ب دهن متحرک سوخته نزدیک شد اگه دستشو نمیکشید خورده میشد
بص با عجله ب اتاق دکتر اد رفتو بدون در زدن وارد اتاق شد دستاشو محکم رو میز کار دکتر کوبیدو گفت: باید کمکم کنی دکتر اد از جاش بلند شدو گفت : چه اتفاقی افتاده! بص: خواهرم! با این حرف بص دکتر اد از اتاق بیرون رفتو بصم دنبالش دکتر اد سمت اتاق تازه واردا رفت هرکدوم از اتاقارو باز میکردو روبه بص وای میساد تا ب اتاق کارول رسید بص سریع وارد اتاقش شد دان اونجا بود بص: چه خبره چیکار میکنی دان: میزارم بمیره بص:چی دان: قرار نیست همرو خوب کنم برای این نیروی بیشتری نیاز داریمو من اون نیرو رو صرف ادمای خودم میکنم بعد از اتاق بیرون رفت بص کنار تخت کارول نشستو دستشو تو دستاش گزاشوتو سرشو رو تخت فشار داد اد : من خوبش میکنم! بص سرشو بالا گرفتو گفت: دان چی 😭اد:مهم نیست بعد وارد اتاق شدو درو بست قفلش کردو از کشوی دارو ها ی آمپول دراوردو سوزنشو تنزیم کرد بعد آستین کارولو بالا بردو رگشو پیدا کردو سوزنو تو دستش فشرد بعد با عجله از اتاق بیرون رفتو ب بص گفت: نباید بفهمن من اونو خوب کردم بعد کمی دوباره وارد اتاق شدو پای چپ کارولو پانسمان کردو گفت :باید برم بص ولی خواهرت خوب میشه بعد بیرون رفت چند ساعت بعد کارول چشماشو باز کردو گفت:بص!!!....................گلنو بقیه با ماشین آتش نشانی راهی خیابون شده بودن ب جاده ای رسیده بودن ک بعد اون ب واشنگتن میرسیدن ولی جاده.....پر از متحرک بود این گله نبود.....این......ی ارتش بود!!! نمیشد ازش رد شد آبراهام پاشو روی پدال ترمز فشار داد همه از ماشین پیاده شدن رزیتا:چطوری میخوای رد شیم؟ آبراهام: نه نه نه باید یه کاری بکنیم ! تارا: هیچ راهی نیست آبراهام مگه اینکه از تو جنگل با پایه پیاده بریم ک اونم کمه کم شیش ماه طول میکشه آبراهام :امکان نداره مگی:متاسفم آبراهام ولی واقعن هیچ راهی نیست آبراهام :نهههه گلن:بسه ما برمیگردیم رزیتا:حق ندارین همینجوری ولمون کنید گلن: تصمیمش با تو نیست یوجین:بسه بسه من.....من آبراهام:تو چی ! یوجین: من ....دانشمند نیستم....اصلا بلد نیستم که متحرکا رو از بین ببرم من....من هیچ پخی نیستم رزیتا:چییییی!!!! آبراهام بدون وقفه جلو رفتو با ی مشت بزرگ به صورت یوجین کوبید جوری ک یوجین بیهوش شدو رو زمین افتاد آبراهام جلو رفتو روزانو هاش افتاد تنها امیدشو از دست داد...مگی:همش دروغ بود...😔گلن:هی اشکالی نداره ما بقیرو داریم مگی😃مگی:درسته گلن ما میتونیم😃رزیتا بی اعصاب شدو با مشت ب ماشین میکوبیدو میگفت:بخواطر تو هلن مرد 😡النا مرد😠ادواد مرد😡کاریسپر مرد😡املی مرد😡مین هو مرد😡کریس مرد😡هانیل مرد😡انیس مرد😡کالیندو مرد😡 همشون بخواطر نجات جون تویه آش**غال مردن😡 مگی بهش نزدیک شدو سعی کرد آرومش کنه که رزیتا بدون هیچ حرفی ب سمت جنگل رفت گلن روبشو ب تارا کردو گفت: بیا باید بریم یکم غذا پیدا کنیم بعدش برمیگردیم کلیسا😃

(دیدین چقد ظالمم میدونم الان منتظری ببینی چ بلایی سر جنی اومده😹😹)میشونو کارل درحال بازی با جودیت بودن گابریل در اتاقشو قفل کردو قمه ی دسته قرمزو برداشت چوب های کف اتاقو دراوردو از زیر کلیسا ک یکمی جا داشت بیرون رفت دوئیدو دوئید حتی ی چاقو هم با خودش نیاورده بود پاش رو ی میخ رفت😐با ی داد کوچیک ک کسی نشنوه درش اوردو لنگان لنگان ب راهش ادامه داد تا ب مدرسه ای ک نیلو ادماش توش بودن رسید در شیشه ای مدرسه قفل بود و متحرکا از اونورش دیده میشدن چون گشنه بودن با سرو دستو پا ب شیشه میکوبیدن گابریل جلو رفت تا ب آتیش خاموش شده ی اونا رسید همه ی قسدش این بود ک بفهمه ایا واقعن اونا پای بابو خورده بودن؟؟؟؟؟ ک پای بابو تو هیزمای سوخته دید نزدیک بود بالا بیاره😲سریع عقب اومد ک.....................جنی دستشو دوباره سمت متحرک بردو دوتا انگشتشو تو چشمای متحرک فرو کردو سر متحرکو کندو ب سر افسر زد افسر زمین خوردو جنی از فرست استفاده کردو تیرکمونشو برداشتو روبش گرفت تو همین هین ریک سر رسید ب جنی نگاهی کردو رفت سراغ افسر از تو کمربندش ی دستبند دراوردو دستای افسرو بست بعد با جنی افسر گیجو منگو ب ساختمون خرابه ای بردن ک بقیه توش بودن وقتی افسر چشاشو وا کرد دستاش ب صندلی بسته بودو دوستاشم کنارش همینطور چند نفریم دورو برشون بودن جنی کنار شیشه ی پنجره روی ی تیکه سنگ نشستو از تو جیبش پاکت سیگارو دراوردو بعد با ی کبریت روشنش کردو مابین لباش گزاشت دستاش جون نداشت ک نگهش داره بخواطر همین سپردش ب لباش لبای خونی ک سیگارو هم خونی کرده بودن جیمین اومدو کنار جنی رو ی تیکه سنگ کناری نشستو گفت: حالت خوبه جنی سیگارو لای لبش گزاشتو گفت: چرا بد باشم جیمین دستشو ب لبای جنی نزدیک کردو گفت:ولی خون اومده جنی عقب کشیدو گفت:اصن مهم نی(بالا)بعد بلند شدو تیرکنونشم برداشتو طرف پله ها رفتو پایین رفت ساشا کنار پنجره ی اتاق کناری نشسته بودو از تو دوربین تفنگش بیرونو دید میزد یکی از افسرارو کنارش بسته بودن افسر: اسمت چیه؟ ساشا بدون توجه به اون بیرونو دید میزد افسر:من باب هستم ساشا با شنیدن این اسم به افسر خیره شد افسر:خوب نظرت چیه که یه کمکی به من بکنی ساشا:چه کمکی افسر باب:دوستم چند وقت پیش گاز گرفته شد ساشا:خوب؟ افسر باب: میخوام اونو بکشی ک راحت بشه ساشا:خیله خوب اون کجاست؟ افسر باب: اونجا کنار دیوار میبینیش؟ ساشا از تو دوربین تفنگش به جایی ک افسر باب گفته بود نگاه کرد ک یهو
متحرکا شیشه ی مدرسه رو شکونو دنبال گابریل دوئیدن گابریل لنگان لنگانو بزور خودشو ب کلیسا رسیوند ب در کلیسا مشت میزدو میگفت:باز کنیددددد خواهش میکنم بازش کنیدددددددددد میشونو کارل صدای گابریلو شنیدن میشون جودیتو داد ب کارلو با سرعت سمت در دوئید چوبارو از رو در کندو درو باز کرد ولی دیر بود با اومدن گابریل متحرکا هم ریختن تو کلیسا گابریلو کارلو میشون سمت اتاق دوئیدن درشو قفل کردن کارلو میشون پشت در وایساده بودنو سعی میکردن نزارن متحرکا بیان کارل: در زیاد دووم نمیاره!! میشون:چاره ای نداریم! گابریل فرش کوچیکو کنار زدو چوبایی ک در اورده بودو برداشتو گفت:خیله خوب دونه دونه برید کارل به میشون نگاه کردو جودیتو زیر پیرهنش گرفتو ار اونجا پایین رفت میشون: پس تو چی گابریل:تو برو منم میام میشون درو ول کردو زود توی سوراخ رفت گابریل وارد سوراخ شدو با سرعت به طرف راه بیرونی رفت میشونو کارل منتظرش بودن کارل جودیتو داد ب گابریلو گفت:خیله خوب مراقبش باش بعد با میشون رفتو در کلیسا رو بست چنتا شاخه لای دسگیره ها گزاشتنو عقب رفتن کارل جودیتو از گابریل گرفتو کنار میشون وایساد در دیگه مقاومت نداشت متحرکا داشتن بیرون میومدن که گلنو بقیه سر رسیدن آبراهام ماشینو جوری جلوی در کلیسا پارک کرد ک هیچ کدوم از متحرکا نمیتونستن بیرون بیان همه پیاده شدن مگیو میشون همو دیدنو کردنو بعد میشون خودشو دستاشو رو شونه هاش گزاشتو گفت:بص زندست بقیه رفتن دنبالش 😇مگی با خوشحالی بهش نگاه کردو با بغضی پر از شادی گفت :واقعا میشون لبخندی زدو گفت:واقعا واقعا بعد همه سوار ماشین شدن تا برنو با بص برگردن.................ریک از پله ها پایین رفتو به جنی رسید کنارش وایسادو گفت: ازشون حرف بکش میرم دنباله اون یکی جنی سرشو تکون دادواز پله ها بالا رفت به اتاق رسیدو روبه ته گفت:برین بیرون این با منِ ته سرشو تکون دادو با بقیه بیرون رفت و درو بست جنی نزدیک اون دوتا افسر شد خیلی قدم های آرومو محکی بر میداشت توری ک صدای پاش توی خونه ی خالی میپیچید با خشم زیاد صندلی جلوی میزو عقب کشیدو مثه وحشیا رو صندلی نشست دستاشو رو میز کبوندو گفت چن نفرید افسر دختر:نمیدونم خیلی زیادیم جنی بلند شدو پشت سر افیر دختر وایساد چاقوشو از جیبش دراوردو روی گردنش گزاشتو دوباره حرفشو تکرار کرد افسر دختر:68 😢با ادمای شما 70😩جنی چاقورو از رو گردنش برداشتو روی صندلی جلویی نشستو گفت:اسمت افسر دختر:جولی و اینم پیت جنی از سر جاش بلند شدو اون دوتا نکبتو هم بلند کردو صندلیاشونو لب پنجره گزاشتو خودشم کنارشون نگهبانیشون میداد...............ریک افسر بابو پیدا کرد دنبالش با ماشین میروند ولی اون وای نمیساد سرشو از پنجره بیرون کردو گفت:هی بهتره وای سی باب وای نسادو ریک با ماشین بهش زد و بعد از ماشین پیاده شد بدن بی جون افسر باب رو زمین بود افسر باب:تو ی عو**ضی هستی اون دختر کمون دارم ی عو**ضیه ریک هفتیرشو روبش گرفتو گفت:یباردیگه حرفتو راجب اون دختر کمون دار تکرار کن افسر باب:اون ی....و حرفش همینجا با تیری ک تو مغزش خالی شد...تموم شد
وقتی ریک به بالا رسید همه بهش زل زدن جز جنی خیلی تند روبشو ب جولیو پیت کردو گفت:همکارتون چطور مرد جولی: پوسنده ها خوردنش جنی نگاهشو ب ریک کردو ریکم نزدیک شدو گفت:من اونو کشتم جولی:ما جونمونو دوست داریم و بخواطرش هرکاری میکنیم حتی دروغم میگیم پس درواقع اونو پوسنده ها کشتن جین:این دیگه چطور اسمیه پیت:اون پوست میندازن گازم میگیرن خوب ما بهشون میگیم پوسنده ها ساشا:اصن قشنگ نیست جولی:دان این اسمو روشون گزاشته همچی زیر سر اونه وگرنه همه میتونستن خیلی راحت از بیمارستان برن جیمین:خیله خوب بریم مرحله دوم؟ ریک سرشو تکون دادو بی سیمو داد دست جولی و گفت:این بی سیم خودته ب دوتا از همکارات بگو ب پارکینگ همین محله بیان نگو ک دستگیر شدین فقط بگو بیان جولی سرشو تکون دادو دکمه رو فشار دادو گفت:افسر پاینز صحبت میکنه صدا:بگوشم افسر پاینز جولی:بیاین ب پارکینگ.......منو پیت اونجاییم ماشین خراب شده پس...باید بیاین دنبالمون صدا:چشم افسر پاینز و بعد جولی دستشو از رو دکمه بیسیم برداشت جین:پس کسی هستی واسه خودت جولی:من....خواهر دان هستم جین به ریک نگاهی کردو گفت:حسابی ب دردمون میخوره ریک سرشو تکون داد......اون دوتا افسر ک رسیدن ریکو دیدن ک به ی ماشین تکیه داده بود پیاده شدنو روش اصلحه کشیدن ریک جلو اومدو گفت اون سه نفر اونجا اون میبینید هر س تاشون رو سرتون نشونه گرفتن چند نفریم این دورو برا پرسه میزنن درضم جولی پیش ماست و پیت افسر 1 : چی میخواید ریک:سادست دوتا از ادمامون در مقابله با دوتا از ادماتون افسر 2 : دوتا؟ کیا؟ ریک: بص و کارول افسر 1 :خیله خوب باشه ساعت 10 اونجا باشید بعد سوار ماشینشون شدن ریک:اگه ببینم ...ی کار اشتباه کردین سر جولیو براتون میفرستم افسرا سرشونو تکون دادنو سمت بیمارستان حرکت کردن..........ساعت 10 شده بود همه آماده شدن ک برن جولیو پیتو بلند کردنو ب سمت بیمارستان رفتن وقتی رسیدن از بخش های مخطلف عبور کردن تا ب راهروی f رسیدن چایی ک قرارشون اونجا بود دان جلوی همه وایساده بود .................از وقتی ک بهش خبر داده بودن بقیه دنبالش اومدن خیلی خوشحال شده بود لباس خودشو تنش کردو موهاشو شونه زد بعد مثه همیشه بستش بعد واسه محکم کاری قیچی جراحی رو توی گچ دستش جا ساز کرد و ب اتاق کارول رفتو اونم اماده بود باهم رفتن ب راهروی f همه اونجا بودن ............جمعیت باز شدو بصو کارول کنار دان وایسادن جین چشمش ب بص ک افتاد قلپی خیالش راحت شد بص آروم براش دیت تکون دادو جینم ی چشمک زد دام:خیله خوب اول جولی رو بده و منم بصو میدم بعد پیت و کارول ریک:بچه گیر نیاوردی دان اول پیت جولی خواهرته ممکنه پیت واست ارزش نداشته باشه و.....بقیش معلومه دان:احسند خیلی زرنگی👍

بعد ریک پیتو واسه دان فرستاد دان:باب چطور مرد پیت:پوسنده ها خوردنش دانم بصو برای ریک فرستاد بص جلو رفتو کنار جین وایساد ریک:کارول دان نفس عمیقی کشیدو کارولو ب طرفشون فرستاد کارولم جلو رفتو کنار بقیه وایساد بعد ریکم جولیو طرف دان فرستاد همچی حل بود تا اینکه دان گفت:خیله خوب حالا نوئا ریک:این تو قرارمون نبود دان:اون ادمه منه نوئا:مشکلی نیست ریک بعد جلو رفتو کنار دان وایساد بص آتیشی شدو ی لحظه دستش از دست جین کنده شدو جلو رفتو قیچی جراحی از تو گچش ب دستش افتادو وقتی جلو رفت تو صورت دان نگاه کردو گفت:تو ی ادم آش**غالی و بعد قیچی رو توی قلبش فرو کرد تو ی لحظه دان رها شدو ماشه ی تفنگو فشار داد و........بص غرق خون رو زمین افتاد جین رو زمین افتادو تو چشمای بقیه اشک جمع شد حتی چشای جنی چون یاد حرف آخرش افتاد: اگه من بمیرم دلت برام تنگ میشه شه شه(اکوی صداس) ریکو بقیه و ادمای دان سمت هم اصلحه گرفتن جولی جلو ی همشون وایسادو گفت:تمومش کنید ! همه اصلحه هاشونو پایبن گرفتن ریک با چشمی پر از اشک با دلی پر از خون با بغضی پر از حرف گفت:ما...میریم ...هرکی...میخواد...با ما بیاد ...................مگیو بقیه با خوشحالی از ماشین پیاده شدنو وارد محوته بیمارستان شدن یهو در باز شدو ریک با چشمای پر از عصر بیروه اومد لبخند مگیو میشونو گلنو کارل محو شد بقبه تو ماشین بودن و بعد از بیرون اومدن ریک.......جین با گریه درحالی ک بص تو دستاش بود بیرون اومد مگی زمین افتاد با گریه هایی ک متوقف نمیشدن داد زد گلن خم شدو با چشمای پر از اشک دستلشو رو شونه ی مگی گزاشت اروم گوله اشکایی از روی صورت کارل پایین ریختو تفنگش از دستش افتاد زمین میشون کنار کارل رفتو شونه هاشو گرفت درصورتی ک خودشم نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره ...................همه کنار قبر وایساده بودن بعد از حرفای پدر گابریل جین جلو رفتو شاخه گلی ک بص دوسش داشتو رو تابوت انداخت(بالا😿)بعد چشماشو با دستاش مالیدو قطره اشکیم روی تابوت سرد بص افتاد مگی همچنان درحال گریه تو کنار گلن بود گلن موهاشو نوازش میکردو گوله اشکاش روی سر مگی میریخت این لحظه ی خدافظی با بص بود ....بصی ک میدونست میمیره بصی ک همه رو خوشحال میکرد خواهر مگی خواهر جنی.....عشق جین.....خواهر ریک...خواهر کارل ، جیمین ، تیهونگ ، کارول رزیتا آبراهام و همه....😢امای خوب...زودتر از بقیه میرن...
همه تو جاده بودن دوروز از مرگ بص میگزشت حضمش واسه مگی آسون نبود واسه همه آسون نبود هیچکس حرفی نمیزد همه خسته بودن گشنه بودن و حتی تشنه! جون راه رفتن نداشتن ی گله متحرک پشت سرشون ب سمتشون میومد ولی کسی جون نداشت بره بزنتشون جنی تیرکمونشو رو دوشش صاف کردو گفت:میرم تو جنگل کارول:منم بات میام جنی:ن کارول:نمیتونی جلومو بگیری کارولو جنی راهشونو سمت جنگل کج کردنو رفتن جنی سعی داشت تنها بره و کارولم دلیلشو میدونست ولی نمیخواست اجازه بده دو دبه ی خالی از تو کولش دراوردو گفت:جنی اون ی آبشاره بیا بریم یکم آب برداریم جنی بهش نگاه کردو سرشو تکون داد و با کارول سمت آبشار رفت بعد پر کردن دبه ها ب سمت جاده رفتنو ب محض رسیدن پیش بقیه جنی گفت:میرم این اطراف کارول:خیله خوب بریم جنی:ن اینبار ن کارول:خیله خوب....باشه جنی وارد جنگل شد کمی جلو رفته بود کنار ی انبار ب ی درخت تکیه داد سیگارو دراوردو روشنش کرد بعد زدن چند پک نُک سیگارو روی انگشتش گزاشتو سوزوندش و کم کم اشکاش پایین ریختن دیگه مثه قبل نبود دیگه جلوی بقیه گریه نمیکرد گریه هاش مال تنهاییاش بود .........دوباره ب جمع پیوست کمی نگزشته بود ک میشون خسته شد عصبی بود شمشیرشو دراوردو از مابین بقیه عبور کردو ب سمت متحرکا رفت سرشونو میزد ک بقیه هم اومدن کمکش این چیزی از خشمشون کم نمیمرد ولی باعث راحتیشون میشد بعد کشتن اونا همه نفس نفس میزدن دوباره روشونو ب جاده کردن کمی جلو رفته بودن ک... دو بکس آب رو زمین دیدن روش ی برگه بود تو برگه نوشته بودن «این برای شماست از طرف ی دوست» کارل جودیتو داد ب تایریسو گفت:هیچکس از این اب نمیخوره سختیای زیادی کشیدیم ادمای زیادیو از دست دادیم قرار نیست ماهم بمیریم ریک:کارل آروم باش کارل: ن بابا قرار نیست ساده از همچی رد بشیم اومایی ک مردن بیشتر از مان میشون:کارل کارل: ن دیگه تمومه ما ههمون دونه دونه میمیرم این حقیقته کارول:کارل میدونیم ناراحتی عادتتو خوب میدونم عزیزم ما میمیریم درسته ولی خدا میدونه کی شاید تو 100 سالگی شاید فردا ولی تا هروقت هستیم باید اینو بدونیم ک همه کنار همیم شاید باور کردن مرگ بص برامون سخت باشه ولی باید تحملش کنیم کارل: تا کی باید تحملش کنیم کارول تا کی کارول:تا وقتی ک ماهم مثه اونا میریمو بقیه باید تحملش کنن کارل سرشو تکون داد قانع شده بود ولی هنوزم عصبی بود دو بکس آبو ب داشتو شوتشون کرد
دیگه عمونشون بریده بودگشنه بودن زدن تو جنگل واسه پیدا کردن غذا جنی چنتا کرم خاکی پیدا کرد یکیشو خوردو رفت پیش کارل ب سمتش یکیو دراز کرد کارل گرفتشو گفت:خاصیتم داره؟ جنی:میگن پروتوئین دارِ کارل تو دهنش گزاشتشو بعد قیافشو درهم کردو گفت:مزه ی زهر مار میده جنی:زهر مارخوردی ک میگی کارل: ن ولی احتمالن همین مزه رو میده جنی کرمارو کف دست کارل گزاشتو گفت: ب بقیِ بدِ کارل ب گلنو مگیو ریکو کارول داد ولی بعدش تموم شدن جین ی گوشه نشسته بودو مثلا داشت چاقوشو تیز میکرد جیمین نزدیک شدو کنارش نشست برای اینکه فضا رو عوض کنه از جکای بابا بزرگی جین استفاده کرد جیمین:میدونی ب کسایی ک خاله ندارن چی میگن جین:دستش تو دستم بود جیمین:چی جین:دستش...تو دستم بود اگه جلو نمیرفت الان اینحا کنارم بود جیمین:هی پسر حرفای کارولو گوش دادی جین: یادته جنی چی میگفت جیمین:جنی زیاد حرف میزد کدومش جین: ادمایی ک مردن فقط مردن این ماییم ک باید با خاطراتشون زجر بکشیم ................همه ب جاده برگشتن چیزی نگزشته بود ک ستا سگ پیداشون شدو هی پارس میکردن جنی ب بقیه نگاه کردو گفت:سگ میخورید ته:چییی؟ رزیتا:خوب فک کنم خیلی وقته چیزی نخوردیم جنی تیرکمونشو از رو دوشش پایین اوردو س تا سگو زد.......شب بود همه دور آتیش نشسته بودن آبراهام درحال سرخ کردن گوشتا بود ک صدای آروم جین ب گوش رسید : All together همه نگاهشون رفت رو جین و جین ادامه داد:We will succeed together if we are all together, I am sure I will succeed, we will move forward together and we will stand together(دیگه خودتون ترجمه کنید😐😹) مگیم باهاش همکاری کرد این اهنگ بص بود....:We will succeed together if we are all together, I am sure I will succeed, we will move forward together and we will stand together😿
صبح شده بود تو جاده راه میرفتن ک یکدفعه ابرای سیاه تو آسمون جمع شدنو بارون گرفت همه میخندیدن دهنا باز👄ی قطره بارونم تو دهنشون نرفت😹ریک: کارل جودیتو زیر پرهنت بگیر کارل:بابا سرما نخوره! جنی:هی این طرفا ی انبار دیدم میتونیم بریم اونجا همه دنبال جنی رفتنو وارد انبار شدن......
هییی برم بعدیو بنویسم طاقتم نمیگیره😹👍
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اگه پارت بعد زودتر نیاد من خودمو میکشم 😂 عالی بود آفرین 👌
وتی بدبخت شدم این پارک کلی کشته داد😹تو برسیه😊ممنون😻
عـــالـــی بــود 👏
تنکص آجولم🍬🍭
به خدا اگه بعدی رو نزاری🔫😐
تو برسیه🔫😓