10 اسلاید امتیازی توسط: F . T انتشار: 4 سال پیش 571 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اینم پارت هشتم داستان امیدوارم خوشتون بیاد لطفاً با کامنتاتون منو خوشحال کنید?
(یک ماه بعد)
سریع از خواب بیدار شدم و به تیکی گفتم تیکی باید بریم بیمارستان. شاید ادرین امروز مرخص شه. بعد از پدر و مادرم خدافظی کردمو رفتم. وقتی رفتم بیمارستان به دکتر گفتم میتونم ادرینو ببینم؟ دکترم گفت باشه. من سریع رفتم تو بخش ادرینو دیدم و سلام کردم ? ادرینم بهم سلام کرد. سریع ازش پرسیدم که منو یادشه؟ اونم خندید و گفت مگه میشه یادم بره؟!!
من سریع رفتم پیشش و بغلش کردم. و با گریه میگم ادرین خیلی نگرانت بودم. اونم گفت فکر کنم نباید بغلم کنی چون هنوز خوب نشدم? منم سریع خودمو جمع کردم و گفتم ببخشید ?? خیلی دلم برات تنگ شده بود ادرین. من خيلی دوست دارم. ادرینم گفت منم دوست دارم. بعدش گابریل اومد تو اتاق ادرین روشو اونور کرد چون نمیخواست اونو ببینه. منم از ادرین خدافظی کردمو رفتم.
گابریل یکم شک کرد که ما میدونیم که اون ارباب شرارته. اما به روی خودش نیاورد. یکم بعدش دکتر اومد و گفت با توجه به حال بیمار، بیمار فردا مرخص میشه. من خیلی خوشحال شدم. ادرینو فردا مرخص کردن و بردنش خونه. اون هنوز به استراحت نیاز داشت. من رفتم خونش و بهش سر زدم. وقتی رفتم تو اتاقش انگشترو در اوردم و بهش دادم پلک سریع اومد بیرون و بغلش کرد و بهش گفت دلم برات تنگ شده بود ادرین. ادرینم گفت منم دلم برات تنگ شده بود پلک.
من گفتم دیگه باید برم عشقم خداحافظ? ادرینم خداحافظی کرد بعد به سمت مدرسه راه افتادم. وقتی رسیدم مدرسه همه حال ادرینو میپرسیدن من همش میگفتم که اون خوبه و جای نگرانی نیست.
ادامه از زبان ادرین.
داخل اتاقم رو تختم نشسته بودم و با پلک حرف میزدم. گفتم پلک بنظرت چیکار کنم. هر کس دیگه ای جای من بود انقدر خونسرد نبود. به هرحال فهمیدم که ارباب شرارت پدرمه? پلک گفت اگه من جای تو بودم مینشستم پنیر کممبر میخوردم. من گفتم خداروشکر جای من نیستی? پلک چیزی نگفت و اخم کرد. من گفتم باشه پلک حق با توعه?عجبا! ?
یهو ناتالی اومد داخل و پلک قایم شد. ناتالی گفت ادرین حالت بهتره؟ گفتم ممنون ناتالی بهترم? ناتالی لبخند زد و گفت اگه چیزی لازم داشتی بهم بگو? منم گفتم باشه. بعد بابام اومد داخل. من? بابام? بعد بابام گفت میخواد باهام خصوصی صحبت کنه و ناتالی از اتاقم رفت بیرون.
بابام گفت ادرین چیزی شده؟ یکم اخلاقت عجیب شد. منم چیزی نمیگفتم و تظاهر میکردم نشنیدم ورومو برگردوندم. بابامم گفت ادرین باید یه چیزی بهت نشون بدم. گفتم چی؟! گفت باید خودت ببینی. بعد دستم رو گرفت و بلندم کرد. و گذاشتم روی ویلچر. بعد منو برد داخل اتاقش. باورم نمیشد وقتی به عکس مامانم دست زد یه در مخفی باز شد. من? بابام? به پدرم نگاه کردم اما اون کاملا بی تفاوت بود.
وقتی رفتیم پایین مادرمو دیدم باورم نمیشد. بعد بابام همچی رو بهم توضیح داد. و بهم گفت که ارباب شرارته. حالا که فهمیدم اون برای چی اینکارو کرده نتونستم چیزی بگم همش تو شوک مادرم بودم. بابام گفت ادرین گوش بده منو تو میتونیم باهم معجزه گر های دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو به دست بیاریم. من گفتم نه امکان نداره من مثل تو بشم. تو جون همه ی شهرو برای یه نفر به خطر انداختی. بابام گفت چطور میتونی اینو بگی؟ اون مادرته! من نمیدونستم چی بگم. اشک تو چشام جمع شده بود و بغض کرده بودم. و با عصبانیت گفتم نمیشه، من به دختر کفشدوزکی وکل مردم شهر میگم که تو کی هستی. بابام که خیلی شوکه شده بود به ناتالی گفت منو ببردم تو اتاقم. و گفت نباید به کسی بگم مگرنه نمیزاره برم مدرسه......
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
ممنونم خیلی قشنگ بود
بعدی رو بزار جون من
سلام دوستان
سازنده تست هستم. ببخشید یه مشکلی درمورد عکس داستان پیش اومده. و ظاهرن عکس داستان با یه عکس دیگه جابه جا شده. و این عکس داستان نیست.
میاپلیز چه ربطی به میراکلس داره اخه??
چرا عکس میا رو گذاشتی
چرا عکس میا پلیز رو گذاشتی؟
من نزاشتم دوست عزیز. ظاهرن عکس داستان من با یه تست دیگه اشتباه شد.
خیلی زیبا بود آفرین