
اینم از ادرینت 14
باورم نمیشد لایلا کنار بابام بود!مرینت یهو عصبی شد و داد زد باورم نمیشه که انقدر پستی!لایلا خنده شیطانیشو کرد و گفت اقای اگرست بهتون گفتم که.مرینت حاظر نیست جای باشه که کسی نمیخوادش برای همین میدوه بیرونو ادرینم دنبالش.با یه تیر دو نشونم زدم.مرینت عصبانی شد و داشت میرفت حال لایلا رو بگیره که جلوشو گرفتم.اروم بهش گفتم مرینت الان وقتش نیست.گفت ولی ادرین اون...گفتم لطفا...
مرینت اروم شد و اومد پیشم.گابریل گفت خوب ادرین تو باید با ما بیایی...یهو مرینت گفت نه!نمیزارم!گفتم مرینت اون بابامه کاریم نداره!بابام ادامه داد درسته مرینت اون پسرمه کاریش ندارم...داد زد نه ادرین نرو!یهو بادیگارد با پاش زد به مرینت و اون خورد به دیوار!گفتم مرینت نه!لایلا رفت سمت مرینت...
موهای مرینت و گرفت و کشیدش بالا و گفت از حالا به بعد به ادرین نزدیک نمیشی فهمیدی!اونم با صورت پریشون گفت ما عاشق همیم و...لایلا یه مشت بهش زد.گفتم لایلا بس کن!گفت ادرین من دارم بخاطر تو این دختر رو نابود میکنم!تو لایق منی!یا هرکس دیگه ای ولی این دختر.
از یه خانواده بی پول و نانوا اومده!حتی قیافه ام نداره!گفتم هرکسی که هست من عاشقشم!یه سیلی به مرینت زد و گفت ادرین چی گفتی!گفتم من عاشقشم!دوباره مرینت و زد!گفتم لایلا تو یه دختر مریضی!لایلا موهای نرینت و ول کرد و یه لگدم به شکمش زد.گفت ادرین من مریض کسیم که بیخود بی جهت عاشق تو شه...
گفتم ولم کنید من باید برم پیش مرینت!!!!مرینت بیهوش و بیجون افتاده بود رو زمین.بعد دستشو از بالا به دیوار بستن.اون نشسته بود زمین ولی دستاشو از بالا بسته بودن.سرشم چون بیهوش بود پاین افتاده بود.منو از اونجا بردن بیرون.بابام میگفت...
ادرین تو از این به بعد به روال عادیت برمیگردی.گفتم یعنی چی؟من الان شونزده سالمه!هنوزم میخوای زندانیم کنی؟گفت این به نفع خودته...گفتم ولی نمیتونم مرینتو اونجوری ول کنم!گفت اونم یه مدت ما باهاش کار داریم بعدش ولش میکنیم بره.گفتم اون عفونت کرده زخماش!یکی باید باشه که بهش رسیدگی کنه!گفت ولی اون تو نیستی.
بعدشم دست منو سفت گرفت و پرتم کرد تو اتاقم.گریه ام گرفت و شروع کردم به گریه کردن.پلگ گفت ادرین شاید بهتره یه راهی پیدا کنی تا مرینت رو نجات بدی!گفتم پلگ من برای مرینت فقط خطرم.پلگ گفت ولی عاشقشی!ادم برای عشقش هرکاری میکنه!گفتم راست میگی.باید نجاتش بدم و دیگه نزدیکش نشم...پلگ گفت نه!اتفاقا باید کنارش باشی!
رفتم دنبال یه گیره یا سنجاق بگردم.با لیدی باگ یاد گرفتم چجوری قفل درو باز کنم.پلگ یکی پیدا کرد.درو بزور باز کردم و قایمکی بیرون رفتم.با سرعت تمام دویدم سمت حیاط و گاراژو پیدا کردم.به اتاق مرینت رسیدم.درو با سنجاق باز کردم و دیدم مرینت همون جوری با دستای از بالا بسته بیهوشه.رفتم پیششو گفتم مرینت...سرشو بالا اوردم.همه جاش زخم بود.اروم صداش زدم و گفتم مرینت...چشماتو باز کن.اروم چشماشو باز کرد.گفتم مرینت خوبی؟بعد چشاش پره اشک شد و گفت ادرین،مامان بابام تا 2 سال نمیان?یدونه امیدم به اونا بود که اومدن پاریس و دیدن من نیستم دنبالم بگردن...حالا نمیان....
گفتم مرینت ولی من هستم.گفتم تو میخوای نجاتم بدی؟کسی میخواد نجاتم بده که باباش زندانیم کرده؟گفتم مرینت خودتم میدونی من شبیه اون نیستم.دستاشو با سنجاق باز کردم.دور مچ دستاش زخم بود.کمکش کردم بلند شه.خیلی اروم راه میرفت.مجبور شدم یه جا تبدیل بشم و ببرمش خونه.ساختمونو پیدا کردم.
رفتم طبقه سوم و در خونه رو زدم.منتظر موندم.بیشتر منتظر موندم.کسی درو باز نکرد.یعنی چی اخه.من که بیرون ساختمون تغییر شکل دادم.کسی نباید از من بترسه.البته چرا بترسه.ولی الان من ادرین بودم و بغلم مرینت زخمی.چرا درو باز نمیکنن؟نینو الیا و کلویی چرا درو باز نمیکنن؟یهو درو باز کردن ولی...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها مال من هم بخونین ۳ تا هست یکی دفترچه خاطرات من است یکی هم میراکلس لیدی باگ و یکی هم مرینت و البته داستان تو هم بی نظیر است عزیزم عاشقش شدم ولی عاشقانه و رمانتیک ترش کن
فکر کنم نینو ........ این هارو گرفته بودن و گابریل و لایلا اونجا بود
خخخخخخخخخخخخخخخخ
بچه ها مال من هم بخونین ۲ تا هست یکی دفترچه خاطرات من است یکی هم میراکلس لیدی باگ و مرینت است لطفا بخونید و نظر بدین البته داستان تو هم خیلی عالیه
لطفا بعدی رو بزار خواهش میکنم
خیلی زیبا بود آفرین ادامه بده