11 اسلاید صحیح/غلط توسط: آرها انتشار: 3 سال پیش 69 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این یکی به نظر خودم خیلی بد شد نظر شما چیه؟
یک هفته از حرف زدن با فورد گذشته بود.سارا باز هم در خانه تنها بود.این یک هفته برای اینکه حواس خودش را پرت کند،مدام خانه را که تا آنموقع فقط برای آمدن پدر و برادر تمیز میشد را تمیز می کرد. اتاق مادر و پدر،کتابخانه،انبار،زیر شیروانی،راه پله زیر شیروانی و اتاق سورا که انگار تابحال مرتب نشده بود.وقتی اتاق سورا را مرتب می کرد عکس هایی پیدا میکرد که حتی به خاطر نمی آورد کی این عکس را گرفته اند. اغلب این عکس ها روی میز و جایی بودند که مدام جلوی چشم باشند. گویی هرروز آنها را گردگیری می کرد تا مبادا خاک بگیرند.دخترک افسرده که مدام از همه حتی از خانواده اش کناره میگرفت گویی هنوز حس خانواده دوستی در وجودش داشت.
تق تق تق تق
مهمان؟این موقع سال؟ نه خانم سوزان روشن نه پدر و برادر این موقع سال به آنها سر نمی زدند.خانم سوزان پنجشنبه ها به انها سر میزد نه دوشنبه ها. تق تق تق تق تق تق تق. -باشه باشه اومدم! سارا از پله ها پایین رفت و در را باز کرد.میبل بود. (سارا-میبل+) -سلام میبل چه عجب ازاین ورا!بیا تو. میبل جست و خیز کنان داخل آمد و گفت:«اومدم کمک کنم خونه تونو تمیز کنیم گفتم اینجوری وقتم داریم تا حرف های دخترونه...» دهن میبل باز ماند و حرف ها در گلویش ماند. انتظار نداشت خانه سارا اینقدر تمیز باشد.انتظار داشت به اندازه اتاق عمو استن شلخته باشد تا با پیدا کردن گنج های مخفی حسابی سرگرم شوند. -بیا بشین چرا نمیشینی؟ میبل نشست روی مبل.سارا هم خود را روی مبل پرت کرد.+انتظار اینو نداشتم. -چیو؟ آها اینکه اینجا مرتب باشه؟تا هفته پیش خونه ما درست مثل انتظار تو بود ولی از وقتی با عموت حرف زدم افتادم به جون خونه. هنوز خیلی کار داره. +مامان بابات کی میان یکم با اونا هم آشنا بشم؟ -مادرم هرگز نمیاد. +منظورت چیه؟ -اون خیلی وقته که مرده.از وقتی من بچه بودم. +چه بد واقعا متاسفم! -پدروبرادرم هم تا عید نمیان. +چرا؟ -چون برادرم توی یه ایالت دیگه درس میخونه پدرم هم توی لس آنجلس کار میکنه. +بقیه سال چی تو تنهایی؟ -معمولا منو سانی توی خونه تنها بودیم ولی آخر هفته ها خانم سوزان روشن به ما سر میزد. +ولی این خیلی بده.الان تو تنها توی یه خونه شبا ترسناک میشه. -چکار میتونم بکنم؟...بزار یه شربت بیارم بخوری... میبل؟ میبل بلند شد انگار تصمیم مهمی گرفته بود. +سارا(به او اشاره میکند)تو دوست منی و من نمیزارم تو تنها بمونی! -منظورت چیه؟ +منو دیپر دفعه قبل که اومدیم آبشار جاذبه اتاقمون زیرشیروونی معماکده شک بود اونجا عالیه،هربار که بری اونجا یه بز روی تختت میبینی.من با همه لکه های چربی روی دیوار خاطره دارم.من با عمو استن حرف میزنم تا اجازه بده تو اونجا بمونی تا توی خونه تنها نمونی تو هم حق نداری قبول نکنی...چرا میخندی؟ سورا سرش پایین بود و میخندید.سرش را بالا آورد.از چشمان بسته اش،اشک سرازیر میشد ولی با صدای بلند میخندید. با دست اشکهایش را پاک کرد و درحالی که لبخند می زد گفت:«ممنون میبل.»
*****
(معماکده شک)
-سرمو خوردی چی میخوای؟ (استن-میبل+دیپر#فورد=)میبل بعد از نیم ساعت مقدمه چینی گفت:«عمو استن سارا رو یادت هست؟» -نه کدومه؟ #همونی که همراه خواهرش با ما تو اتوبوس بود بعد میبل سوارش کرد بعد برای اینکه جا بشیم عمو فوردو نشوندی روی صندوق عقب! =دربارش اصلا حرف نزن!وقتی از سر پیچ رد میشدیم نزدیک بود پرت شم پایین. -یادم نمیاد کدوم؟ +سارا دیگه! -آها یادم اومد خوب؟(دیپر و فورد و حتی خود نویسنده 0_0 یا •-•) +اون تمام روز توی خونه تنهاست. میشه بیاد تو اتاق قبلی ما؟ استن یاد سی سال پیش افتاد:برادر دوقلویش بخاطر اینکه او نتوانست کاری برایش کند گم شد و تنهایی... نفس گیر بود در آن شرایط...جهان درحال تکرار است،بگذار تنهایی و احساس پوچی باعث به بیراهه کشیده شدن این استن دوم نشود... -باشه...
******
سارا در اتاق قبلی میبل و دیپر را باز کردمیبل زودتر از او وارد شد. -خوب سارا دوسش داری؟ سارا دستش را روی چربی خشک شده روی دیوار کشید.نگاهی به قسمتی کرد که دیپر بخاطر پیدا کردن نویسنده جورنال ها سوراخ سوراخ کرده بود.چوب های کف زیر پایش غژغژ میکردند.و احتمال ریزش سقف به شدت زیاد بود.لبخند زد و گفت:عاشقشم!»
-سارا لطفا کمکم کن!منو تنها نذار!نه نه نههههههههههههههههههه! سارا از خواب پرید.صورتش خیس عرق شده بود.امشب هم مثل هرشب کابوس دیده بود.نگاهی به ساعت کرد:ساعت سه و نیم نیمه شب بود. دیگر نمیتوانست بخوابد هرشب کابوس سانی را میدید که از او درخواست کمک می کرد.از اتاق بیرون رفت و بیخیال خوابیدن شد.رفت روی سقف و به ستاره ها نگاه کرد.ناگهان دستی بر شانه اش نشست.به سرعت برگشت.استن بود.(-استن+سارا) -ترسوندمت؟ +ن..نه. -نتونستی بخوابی نه؟ درکت میکنم. +واقعا؟ -منم برادرم رو توی یه بعد دیگه گم کردم. سارا سرش را بالا آورد.استن لبه نشست.سارا هم با فاصله از او کنارش نشست. -بعد از ۱٠ سال دیدمش انگار خل شده بود.به همه شک داشت،ده سال قبلش با هم حرفمون شده بود و از اون موقع ندیدمش. وقتی ازم خواست بیام فکر کردم برای آشتی کردنه اما کتاب مسخرشو بهم داد و ازم خواست ازش تا حد امکان دور باشم. دعوامون شد و اشتباها پرت شد توی یه جهان دیگه. +ب..ب.بعدش چی شد؟ -سی سال برگردونش طول کشید اما بالاخره انجامش دادم.میتونم تصور کنم امشب کابوس دیدی مگه نه؟ +آره. -تمام هفته پیش هم کابوس میدیدی. +آره. -نگران نباش. +نمیتونم.اگه آسیب دیده باشه چی؟ یا حتی بدتر؟ -من درک میکنم که نگران باشی،منم نگران بودم اما میبینی که..الان برادرم داره احتمالا خواب ریاضیات میبینه. +یعنی میگی اون سالمه؟ -آره...(توی دلش) امیدوارم.
******
-آقای استن؟ +گفتم چطور صدام کنی؟ -خوب...عمو اسی؟ +حالا شد چیه؟ -میشه منم توی معماکده کار کنم. +بچه برو درستو بخون چکار این کارا داری؟ -اولا که الان تابستونه مدرسه ها تعطیلن.بعدم یه ساله که من اینجام ولی نمیزارین کمک کنم تو معماکده. +هوففف...این سه روز سر من خوردی!باشه اما فقط تابستونا. -ممنونننننننننن. میرم به میبل بگم. اولین تابستونی بود که سورا نیست هر تابستون میرفتن خونه عمه مری که تنها نباشن اما امسال...نمیدانست چرا وقتی پدرش فهمید سورا وارد بعد دیگری شده گفت:«واقعا؟ خداروشکر!دیگه جاش امنه.نگران نباش اونجا از اینجا براش امن تره!» چرا پدرش اینو میگفت؟رازی درکار بود که او از آن بی خبر بود؟ کسی چه میدانست..
*****
(انگلیس_ساعت یک نیمه شب)
یک تاکسی شهری که دیگر میخواست به خانه برود مسافر دیگری دید که برایش دست تکان میداد.سرووضع عجیبی داشت:در این گرمای تابستان جلیقه چرم مشکی پوشیده بود. ایستاد.مسافر که دختر جوانی بود روی صندلی عقب نشست.راننده حرکت کرد:«کجا برم؟»جوابش هم عجیب بود:«همینطور برو» کمی که حرکت کردند گفت:«من تورو میشناسم..مایکل بَرید»راننده ایستاد وحشت کرد از وقتی به انگلیس آمده بود اسمش را عوض کرده بود چطور؟ از آینه نگاهی به مسافرش کرد و گیج شد:هردو چشم او بنفش بود! برگشت و نگاهش کرد بعد متوجه چیزی شد که تنش را لرزاند:یک دستبند طلایی رنگ نورانی مچ دست چپش بود. خواست پیاده شود و فرار کند اما در باز نمیشد.-رئیس منتظرته دکتر برید.
دکتر برید با ترس نگاهش کرد. دخترک دستش را جلو آورد؛جرقه های بنفش دور انگشتانش چرخید...
*****
دو سال از گم شدن سورا گذشته بود. سارا در این دو سال در معماکده زندگی میکرد. او بارها با فورد به بازار سیاه اجنه رفته بود،عصاره قارچ مغز را گرفته بود و معاملات زیادی با کوتوله های قاچاقچی کرده بود ولی امروز خاص بود:برای بار دوازدهم میخواستند دستگاه فورد را امتحان کنند.(فورد-سارا+دیپر=) -آماده باشید. دیپر شمارش معکوس =10...9...8...7...6...5...4...3...2... 2/5 +دیپر! =باشه خاستم هیجان ایجاد کنم...1! فورد دکمه را زد.از دستگاه دایره ای شکل یک دروازه در حال شکل گیری بود. همه:«ارههههه» بوممممم! دروازه منفجر شد! +ای بابا! =دوباره؟ -بیاین دوباره روشنش کنیم! دوسال بود که مدام در حال تلاش بودند. با هربار شکست،سارا ناامید تر و فورد امیدوارتر میشد. گویی از این چالش لذت میبرد.دیپر هم با سماجت درخت کاج کمک فورد میکرد. یعنی میشه که بشه؟؟
*****
چهار سال گذشته.سارا کم کم داشت باور میکرد برگرداندن سورا امری غیرممکن است. دیگه سعی میکرد با وجود نبود او شاد باشد و به نبودش عادت کند.به کابوس های شبانه عادت کرده بود.برایش عادی بود که روزی سه بار منفجر شدن یکی از در هارا ببیند.توی اتاق تلوزیون نشسته و تبلیغات خندهدار را نگاه میکرد که ناگهان برای یک ثانیه جاذبه برعکس شد.همه چیز روی هوا بلند شد و بلافاصله زمین خورد.صدای دادوبیداد از آزمایشگاه می آمد.میبل و سارا و استن به سرعت خود را به دیپر و فورد رساندند. با دیدن چیزی که دیدند دهانشان باز ماند.یک پرتال مثل پرتال چهار سال پیش.دیپر و فورد مدام فریاد میزدند:«ارههههههه» یا فریاد های مثل این! سارا به دروازه نزدیک شد:«یعنی این مارو میبره پیش سانی؟»فورد جواب داد:«آره،اما سه هفته دیگه ساعت ً۵:۱۷َ:٠۳( َ علامت دقیقه ست، ًعلامت ثانیه) یعنی دقیقا همون موقعی که خواهرت داخل دروازه کشیده شد.» سارا با شادی و هیجان گفت:«ممنوننننن»
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
چالش:به نظرتون دکتر مایکل برید کیه؟
دقیقا نمیدونم چرا انقدر اسلاید گذاشتم °-°
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
خوبه 😌😌😌
من تا پارت بعد نیاد اروم نمیگیرم
نه باید این جوری بگی تا پارت بعد و نزاری آروم نمیگیگیریم 😂
😂😂😂😂
نه خیر درستش اینه:تا پارت بعد نبینیم آروم نمی گیگیریم
محشر بود*_*بدو پارت یعد رو بنویس وگرنه سر به تنت نمی مونه😌😈😈😂
نوشتم تو بررسیه
بسیار عالی بلاخره گذاشتی ولی خوب بود بسیار زیاد 🥴 خوب چه خبر 😂
😂😂😂😂 خودم فکر میکنم این پارتو گند زدم :-(
نه خوب بود نسبت به موضوع داستان خیلی خوب بود😂
😂😂😂😂
الان چرا خندیدیم یه تست دیده بودم که همه یکی از این رفیقا دارن یه عالم بود بعد یکیش این بود که به سوراخ دیوار هم میخندن من دوتا دارم یکی جنابالی یکی هم مبیل خان 😂
به سلامتی همه رفیقای اینجوری 😂😂😂
یه صلوات الله حمد صلی الی محمد و آل محمد و عجل فرجه .
امید وارم درست نوشته باشم 🙄
اشتباه نوشتیش 😂😂😂😂
شت
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بوددددددددددد
پارت بعدی رو زودتر بنویسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
واییییی نمیتونم تا پارت بعدی صبر کنم زودتر بنویسششششششششش
جواب چالش:عمه ی من بود خوب آخه من از کجا بدونم کی بود؟😐😂
😂😂😂😂 احتمالا بعدیو دیر بنویسم چون درگیر امتحاناتمم
امتحانات کی تموم میشن؟
نوزدهم همین ماه
ای بابا چه دیر
اولین نفر عالی بود !
عرررر بالاخره از من جلو زدی!😂
مرگ😂
😂😂😂😂
ییوووهههااااا هههاااا 😂
( پیام قبلی حذف شد مجدد فرستادم 😁 )
ییوووهههااااا هههاااا 😂
( پیام قبلی حذف شد مجدد فرستادم 😁 )
میگم نکنه میخوای شربت میبل بگنم تو حلقت؟😂
نمیدونم شاید 😂😂
( به هر حال دستت که به من نمیرسه ! 😂 )
نفرین شربت میبل بر تو باد!😂
تورو نفرین کردم خودم نیازمند سرویس بهداشتی شدم😐😂
آینه جلوم بود در نتیجه :
بر خودت باد 😂
تورو نفرین کردم خودم نیازمند سرویس بهداشتی شدم😐😂
ایول پس اینه کار کرد 😂
😂😂😂😂😂