11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 2,176 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام علیک😁💜منتظر چی هستی برو سراغ پارت جدید😐💔😹
ادامه داستان از زبان جیمین: چون خوشش نمیومد دیگه ساکت شدم تا دانشگاه و هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد... . رسیدیم دانشگاه رفتم ته نیمکت نشستم و تکیه دادم به صندلی و دست به سینه نشستم و منتظر استاد بودم😐... *ا/ت* هم که فکر کنم عادتش بود سرش رو گذاشت رو میز و چشماش رو بست... . یهو مدیر اومد توی کلاس همه برق از توی مغزمون پرید😶 و از سر جامون بلند شدیم... . مدیر:سلام بچه ها😊. همه باهم به مدیر سلام دادیم... . مدیر:متاسفانه امروز استادتون با تأخیر میاد مثل اینکه یه اتفاقی واسش افتاده نگران نشید و فقط سعی کنید نظم رو رعایت کنید😇. باز همه باهم جواب دادیم: چشم... . و بعد مدیر رفت... . زیر لبی گفتم:اینجور که این گفت قطعا امروز استاد نمیاد... . *ا/ت*:چی میگی جلو خودت؟😕. من(جیمین):گفتم اینجور که مدیر گفت ممکنه استاد اصلا نیاد... . *ا/ت*:آها شاید... .بعد دوباره روش رو برگردوند و سرشو گذاشت رو میز
پوف کلافه ای کشیدم و به *ا/ت*گفتم: میشه بلند شی میخوام برم حیاط... . *ا/ت*:عه تو حیاط عروسی گرفتن؟. من(جیمین):مسخره... نه میخوام برم دبیلیو سی از این واضح تر بگم😐. *ا/ت*:باش بیا برو... . بعد بلند شد و رفتم سمت حیاط... . اصلا برای دلیلی که اوردم نیومده بودم بیرون خسته شدم گفتم بیام بیرون یه آبی بزنم سر و صورتم برگردم..... دست و صورتم رو شستم یکم سر حال اومدم و برگشتم سر کلاس🚶نشستم سر جام... هرکدوم از بچه ها داشتن با کنار دستیشون حرف میزدن و مشغول بودن اِلا من و *ا/ت* جرأت هم نداشتم یه کلمه حرف بزنم میترسیدم ناراحت شه😟... که دیدم سرش رو آورد بالا و گفت:حرفی نداری بزنی؟. من(جیمین):چ... چی؟. *ا/ت*:همه دارن با کنار دستیشون حرف میزنن گفتم شاید حوصله ت سر رفته باشه دوست داشتی حرف بزن میشنوم. من(جیمین):نه استراحت کن :).
چرا اخه هیچی نگفتم آیش جیمین بی عقل...😣. یهو *ا/ت* خودش شروع کرد به حرف زدن... *ا/ت*:به قیافه ت میخوره از اون درس خون ها باشی یه سره مغزش تو اَنتگرال و کتانژانت و اینجور چیزا است... . از خدام بود سر یه بحثی باز شه پس....من(جیمین):نه اتفاقا تو خونه حوصله خودمم ندارم😅تو مدرسه فقط یکم حواس جمع به درس گوش میدم... . *ا/ت*:من همون سر کلاس هم حالش رو ندارم خوش بحالت. من(جیمین):واسه چی خوش بحالم حالا😅؟. *ا/ت*:حوصله ت واسه در خوندن میکشه... . من(جیمین): تو چرا حوصله نداری خب؟. *ا/ت*: انقدر بدبختی کشیدم.... . یهو سرشو با پیشونی گذاشت رو میز و ادامه داد: که فقط زودتر میخوام این سال اخر هم تموم شه مدرکم رو بگیرم برم یه گوشه واسه خودم... . من(جیمین):خب اخه اینجوری هدفی واسه درس خوندن داری😶؟. *ا/ت*: دلت خوشه بابا هدف کجا بود...ممکن بود زندگیم اینجوری نباشه اگه... . که. ادامه حرفش رو نگفته قورت داد.... .
و یه هاله اشک تو چشماش جمع شد... خیلی تعحب کردم😶... با غروری که اون داشت بهش نمیومد اینجوری اشک تو چشماش جمع بشه... یه دستی کشید رو صورتش و گفت:خیلی تند رفتم ببخشید مغزت رو خوردم😅... . من(جیمین):چرا فکر میکنی اگه با یکی حرف بزنی اون مغزش خورده میشه و از دستت ناراحت میشه؟😕. *ا/ت*:نمیدونم بی خیال... . من(جیمین):چی بگم باشه بیخیال... . ودوباره بینمون یه سکوتی حکم فرما شد... نه جدی جدی مثل اینکه امروز کلاس کامپیوتر کلا نداریم پس گوشیمو هندزفریم رو درآوردم و یه آهنگ پلی کردم و چشمام رو بستم نمیدونم چرا اما دلم میخواست ببینم *ا/ت* چرا مجبوره کار کنه... چرا باید مخفیش کنه... چرا انقدر از همه دوری میکنه... چرا امروز اینقدر ناراحت شد...😐.اما از همه مهم تر چرا اینا برای من مهمه... به هرحال سعی کردم از فکرش بیام بیرون... .
زینگگگگ زینگگگگ.... بالاخره زنگ آخر هم زده شد نمیدونم چرا روزها انقدر تکراری و خسته کننده شدن بخصوص امروز زنگ اول😑... یهو دیدم تا زنگ خورد *ا/ت* بدو بدو زد بیرون😐... هیچوقت تا حالا انقدر عجله نداشته واسه رفتن... خیلی مشکوک شدم ترسیدم نکنه کسی اذیتش میکنه یا گیر این سایت های شرط بندی افتاده😶 پس ماسکم رو از تو کیفم در اوردم و سوییشرتم رو پوشیدم تا تشخیصم براش سخت باشه و تعقیبش کردم... اول رفت سمت یه ایستگاه اتوبوس... همرا باهاش سوار شدم اما نزاشتم بفهمه... همینجوری رفتیم و رفتیم که دیدم ایستگاهی که به قبرستون بود وایساد و پیاده شد از تعجب شاخ داشت تو معده م سبز میشد😲پیاده شدم همراهش... دیدم رفت سمت یه قبر و چندتا شمع روشن کرد و گل گذاشت روی چند تا قبر و نشست کنار هر سه تا قبری که روشون شمع روشن کرده بود و گل گذاشته بود... کنجکاو شدم پس جوری رفتار کردم که انگار قبر پشتی مربوط به خانواده منه و رفتم وبهش نزدیک شدم...
تقریبا میتونستم صداش رو بشنوم... . *ا/ت*: سلام مامان سلام بابا سلام داداش سونگهون امشب سومین سالیه که ندارمتون اخه چطور دلتون اومد تنهام بزارین😭... . ص...صبر کن ببینم چی داره میگه...کمی اروم شد و دوباره شروع کرد به حرف زدن:خیلی دلم براتون تنگ شده... راستی داداش سونگهون یادته یه مدت میگفتی واسه خودم دوست پیدا کنم و شاد باشم راستش احساس میکنم یکی رو پیدا کردم... با بقیه فرق داره از این خیابونی های ول و پلاس نیست کنار دستیمه اسمش جیمینه در حال حاضر فقط اون میدونه من سرکار میرم و شما البته بهم قول داده به هیچکی نمیگه. چی... یعنی اون منو دوست خودش محسوب میکنه😶سر در نمیارم😶. ادامه داد:البته فکر نکنم اون با فهمیدن اینکه من یه دختر تنها و بی کَسَم با وجود اینکه حتی کار هم میکنم دلش بخواد با من دوست بشه چون بهش میخوره سطحش از دوستی با کسی مثل من بالاتر باشه... حالا اینا مهم نیست فقط اومدم که بگم من همیشه به یادتونم😊.
کُپ کرده بودم اخه اون چرا باید با خودش اینجوری راجع به من فکر کنه اصلا باورم نمیشه من دلم میخواد باهاش دوست بشم... اما اون فکر میکنه اگه من بفهمم اون خانواده شو از دست داده ازش متنفر میشم😑. یهو دیدم *ا/ت* بلند شد سریع کلاهم رو گذاشتم سرم و سفت گرفتمش... بعد یه چند ثانیه سَرَم رو بالا آورد دیدم رفته... رفتم کنار قبر پدر مادر و برادرش... واقعا برادرش خیلی جوون بوده(از روی عکس کنار قبر فهمیده👐)... . حسابی اعصابم خورد شد... با همون حال راه افتادم سمت خونه م... کاش میشد به *ا/ت* بفهمونم اگه بخواد دوست شیم من بخاطر اینکه خانواده شو از دست داده ازش متنفر نمیشم یا دوری نمیکنم ازش😞. وقتی رسیدم لباسام رو عوض کردم و خودم رو پرتاب کردم رو کاناپه... . یهو یه چیزی زد به سَرَم گفتم امشب برم رستورانی که *ا/ت* توش کار میکنه البته جوری که نشناستم😁... پس سریع کارامو جمع و جور کردم و حاضر شدم... یه هودی مشکی با یه شلوار شیش جیب کرمی بوشیدم با یه کلاه مشکی و ماسک کلاه هودیم هم کشیدم و کلاه لبه دارم
و راه افتادم سمت رستوران... وقتی رسیدم *ا/ت* رو ندیدم اما یکم بعد دیدمش اومد نشست پشت صندوق😊... رفتم سمتش سعی کردم صدامو تغییر بدم و کمی موفق بودم... بعد سفارشم رو دادم و رفتم نشستم سر میزم... همینجوری منتظر بودم که دیدم *ا/ت* داره سفارشم رو میاره... *ا/ت*:ببخشید گارسون یکم سرش شلوغ بود من واستون آوردم... .من(جیمین)؛ مشکلی نیست ممنون😊... .خواست غذامو بزاره جلوم که استیشن بالا رفت... دستش زخم بود چرا...زخم عادی نبود خیلی عمیق بود رو قسمت شاه رگ.... یا مسیح نکنه😮😲... چشمام گرد شد غذا رو گذاشت و رفت بدون اینکه لب به غذا بزنم از رستوران با یه حال قَمر در عقرب زدم بیرون. (پول غذا رو مو قع سفارش حساب کرده بود) یعنی واقعا... نه باور نمیشه... هرجور شده فردا باید باهاش حرف بزنم...
اما اگه بگه تو چیکار داری یا شک کنه که از کجا فهمیدم چی... اما نمیتونم بزارم همینجوری بیخود و الکی خودشو بفرسته اون دنیا😑... ای خدا... تمام راه رو پیاده رفتم اعصابم خورد بود یه روزه هرچی بدبختی تو دنیا بود رو با چشمای خودم دیدم... . رسیدم خونه... افتادم رو تخت چشمامو بستم و با همه مشغله ها و فلش بک هایی که از اتفاقات امروز تو ذهنم پلی میشد سعی کردم بخوابم😴... صبح بیدار شدم طبق معمول لباسم رو پوشیدم و یه صبحونه خوردم و راه افتادم سمت دانشگاه... . یهو دیدم *ا/ت* داره دم در دانشگاه با یکی از بچه ها دعوا میکنه سرعتم رو زیاد کردم و رفتم سمتش... . من(جیمین):چه خبره اینجا...؟. یکی از بچه ها: نمیدونم سوآ(یکی ازدانشجوها)خیلی اخلاقش مزخرف شده *ا/ت* هم عصبانی شد دعوا راه انداختن... .یهو دوباره دعواشون شد...
سریع رفتم *ا/ت* رو از سوآ جدا کردم... چند نفر هم سوآ رو گرفتن *ا/ت*:ولم کن جیمین😣... . من(جیمین):تمومش کن *ا/ت*خجالت بکش مگه بچه این؟. هیچی نگفت و سکوت کرد... بعد دستاشو از تو دستام کشید و رفت سمت کلاس وسط راه نزدیک به راهرو دانشگاه که تقریبا هیچکی اونجا نبود دستشو گرفتم و آستیشن رو رو زدم بالا گفتم:فکر نکن از هیچی خبر ندارم ها... چه مرگته تو امروز که اخلاقت اینحوریه دستتم که اینه... میفهمی داری به خودت آسیب میزنی یا یکی حتما باید متوجهت کنه😠؟. که یهو دستش رو اورد بال او یدونه زد تو گوشم(نویسنده:*ا/ت*احمق😑👊).. . بعد از کاری که کرد هول کرد و پشیمون شد و دستشو گذاشت رو دهنش و درحالی که داشت موج اشک تو چشماش راه میفتاد بدو بدو از کنارم گذشت و رفت سمت حیاط🏃
پایان پارت دوووووووو💜💛💜💛💜💛💜
خوشتون اومد؟ نظر بدید اگه دوست داشتید خوشحال میشم😇اگرم لایک کنی باعث میشی با انگیزه بیشتری واستون ادامه شو بزارم لاولی😻💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
167 لایک
عالی💕
اقا ببرین داستان منو بخونید
ات..................بچمو میزنی😐
فیک هات حرف ندارن با قدرت به کارت ادامه بده
فیک هات عالیه مخصوصا این فیک و فیک جیهوپ 😂ایکاش فیک جیهوپ تموم نمیشد
سلام اجی خوشگلم خوبی 💜
اجی هرچی بگم کم گفتم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگ بود😊😊😊
💞💜میصی عاجو💜💞
عرررر اجی عالییی بوددد من واسه پارت بعد صبر ندارم😍😍😍😍
😊💜
پارت بعد پلیز😍😘💞🙏
چشم😁😁
عین همیشهههه
زود زود پارت بعدو بزار
فقط منم که از الان منتظر پارت بعدم؟عالی
اینجور که معلومه همه منتظرن😹😹😹
ممنونم💜💗