گمشده در خاطرات3

اینم از پارت سه امیدوارم خوشتون بیاد💕

در حالی که بقیه داشتن در مورد نادیده گرفتن مرگ لی لی و جیمز بحث میکردن هری کنجکاوانه از هاگرید پرسید:دخترش؟من یه خواهر داشتم؟ هاگرید گفت:این رو هم بهت نگفتن؟دروسلی های احمق و بی مغز ورنون که از این جمله عصبانی شده بود ناگهان داد زد:من به ادمای پیر و خرفتی که می خوان بهش حقه ی جادوگری یاد بدن پول نمیدم هاگرید که تا الان سعی میکرد خشمش رو کنترل کنه با یه فریاد بلند تر از ورنون گفت:هیچوقت جلوی من به البوس دامبلدور توهین نکن

هاگرید چترش رو به سمت دادلی گرفت و چند لحظه بعد نور بنفشی کلبه ی کوچیک و اواره رو گرفت و صدای جیغ دادلی بلند شد.دادلی در حالی که جیغ میکشید پشتش رو گرفته بود و به دور اتاق می دوید ورنون نعره کشید و پتونیا جیغ زد و دادلی رو به یه اتاق دیگه برد و در رو محکم کوبید هری به خوبی موفق شده بود دو چهره ی خندان و سردرگم رو با هم ترکیب کنه و هاگرید به چترش نگاه کرد و گفت:خوشحال میشم اگه از این جریان به کسی چیزی نگی اخه میدونی من اجازه ندارم جادو کنم هری گفت:چرا؟ هاگرید:وقتی من سال سوم بودم به دلایلی از مدرسه اخراج شدم و چوب دستیم رو هم دو تیکه کردن هری دوباره پرسش خودش رو تکرار کرد اما هاگرید گفت که بهتره بره بخوابه چون فردا روز بزرگی در پیشه

شکاف روی دیوار بزرگ و بزرگ تر شد و یه گذرگاه بزرگ رو به نمایش گذاشت هاگرید گفت:هری، به کوچه ی دیاگون خوش اومدی

بعد از برداشتن یه جعبه ی عجیب از صندوق هفتصد و سیزده و برداشتن پول برای هری هاگرید گفت:من میرم یه چیزی از پاتیل درزدار بخورم هری توهم برو برای خودت یه ردا بخر واگن های گرینگوترز حالم رو بهم میزنه و دوید و از هری دور شد توی ردا فروشی،خانم مالکین داشت اندازه ی ردای هری رو میگرفت و هری هم به حرف های پسری با موهای بورش گوش میکرد پسر در مورد کوییدیچ،گروهبندی هاگوارتز،جارو و اینکه فقط اصیل زاده ها باید به هاگوارتز بیان صحبت میکرد و هری هم گهگاهی در پاسخ به سوالش جواب نه و نمیدونم می داد تا اینکه هاگرید اومد،هری و هاگرید چوب دستی،پاتیل،انواع کتاب ها،… و یه جغد به اسم هدویگ خریدن

همه چیز در چند روز گذشته عالی پیش رفته بود بجز یه چیز:هری نمیتونست سکوی نه و سه چهارم رو پیدا کنه،صبح اون روز بعد از گرفتن بلیط از هاگرید جدا شده بود و هیچ سکویی به اسم نه و سه چهارم پیدا نکرده بود هری همچنان داشت دنبال سکو میگشت که شنید یه نفر گفت:درست مثل هر سال اینجا پر از مشنگ شده

تموم شد مرسی که خوندین💚