
اینم از ادرینت 13.خیلی ممنون که حمایتم میکنید??????
ادرین تا باباشو دید دستمو گرفت و شروع کردیم به دویدن.ادرین گفت مرینت فقط بدو!!! یهو یه ماشین دیگه اومد جلومونو راهمونو بست.ادرین میخواست برگرده که اونورم ماشین باباش بود.ما راهمون بسته بود.دست ادرین و سفت گرفته بودم.نفس نفس میزدم.بادیگاردا اومدن و از اونیکی دست منو ادرین گرفتن و میخواستن مارو ببرن.به چشمای اشکی به ادرین نگاه کردم.اونم به من.مارو از هم جدا کردن و هرکدوم رفتیم تو یه ماشین.ادرین اگرست تو ماشین بود.بهم گفت بهت هشدار داده بودم دوپن چنگ...
گفتم حالا میخوای پسرتو بکشی؟سر تیتر خبر ها گابریل اگرست پسرشو کشت.اینو میخوای؟گفت راستش این من نیستم که ادرین و میکشم...این تویی که میکشی...گفتم تو اصلا نمیتونی پسرتو بکشی.گفت اگه کشتم چی؟گفتم بازی کردن با جون پسرت مگه بازیه؟رسیدیم اونجا.منو بردن توی یه زیر زمین.تو یه اتاق.بعد دیدم لباسای خودمو بهم دادن!یه شلوارک و تیشرت خونگی و لباسای همیشگیم.یه شلوار خونگی بلند و یه تیشرت دیگه هم اورده بودن.با مسواک و خمیر دندون حوله ام?گفتم اینا چین؟مگه قراره تا ابد اینجا بمونم!گابریل گفت شاید...و درو بست.تو اتاق فقط خودم بودم.هیچی هم نبود.لباسامو عوض کردم و گفتم میخوایید تا ابد تو همین اتاق بمونم؟لباسامو عوض کردم حالا بیایید منو ببرید یه جای دیگه!تیکی اومد بیرون و گفت مرینت اونا از کجا میدونن لباسات کجان?گفتم وایی نه تیکی خونه ادرینو پیدا کردن.الیا و نینو کلویی!نکنه بلایی سرشون اورده!
گفتم من لباسامو عوض کردم تا عبد که نمیتونید منو تا عبد اینجا نگه دارید.تیکی گفت مرینت اونا از کجا میدونن لباسات کجان?گفتم وایی نه الیا نینو کلویی!نکنه بهشون اسیب زده!یهو درو باز کردن.منم همونطور که لباسام دستم بود درو باز کردن و منو بردن.پرتم کردن تو یه اتاق دیگه.همه وسایلام ریخت زمین و خودمم افتادم.یهو یکی داد زد مرینت!تو خوبی؟
از دید ادرین.....
وقتی مرینت رو پرت کردن تو اتاق و افتاد زمین رفتم کمکش وقتی منو دید شوکه شد.با گریه بغلم کرد.بعد یهو رفتن بیرون و همه جا تاریک شد.یهو مرینت جیغ زد.گفتم حالت خوبع؟سفت تر بغلم کرد و گفت من از تاریکی میترسم.منم یجوری بغلش کردم تا تاریکی بیرون رو متوجه نشه.همون جوری خوابمون برد.وقتی بیدار شدم دیدم مرینت خیلی داغه.زود مانتوی سیاهشو در اوردمو گذاشتمش رو تخت.حولشو برداشتم و با اب سرد خیسش کردم.پیشونیو گردنشو با این حوله ماساژ میدادم.تیکی اومد بیرون و گفت ادرین مرینت هروقت خیلی بترسه تب میکنه.الان درست میشه.
مرینت کم کم چشماشو باز کرد.گفت ادرین من خوابم میاد.گفتم باشه باشه بخواب.اون خوابید.منم خوابم میومد و رفتم طبقه دوم تخت خوابیدم.وقتی بلند شدیم برامون غذا اورده بودن.اومدم پایین تا مرینت رو بیدار کنم
دیدم سر جاش نبود.خیلی ترسیدم.بعدش تیکی رو دیدم.گفت رفته تو حموم دوش بگیره.اون گوشه حموم به اتاق بود که دستشویی و حموم توش بود.تیکی رفت پیش در.بلند حرف زد مرینت ادرین بیدار شده.گفت خوبه غذاشو خورده؟گفت نه منتظر توعه تورو ندید ترسید.مرینت درو باز کرد.
یه شلوارک و تیشرت پوشیده بود و موهاش خیس بود.گفت او ادرین سلام.گفتم سلام خوبی؟گفت اره تبم پایین اومده.گفتم خوبه.مرینت ازم پرسید ادرین ما تا کی زندانی هستیم؟گفتم واقعا نمیدونم مرینت.گفت داریم مثل ادمای عادی اینجا زندگی میکنیم.
ادامه داد نمیتونیم یه راه فرار پیدا کنیم؟مثلا درو بشکونیم.گفتم در انقدر سفته که نمیتونیم.یهو مرینت شروع کرد به اه ناله کردن.گفتم مرینت خوبی؟گفت ادرین زخمام.خیلی درد میکنن.زخماشو نگاه کردم.عفونت کرده بودن.گفتم شکی نیست که عفونت کنن این مکان الوده است.
گفت ادرین اگه دارو ها و کرم هامو استفاده نکنم هر لحظه امکان داره بمیرم!یهو در باز شد.باورم نمیشد کی همراه بابام بود....!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان از قصه ی من به اسم عشق درد قسم دیدن فرمائید. ..البته قصه ی تو خیلی قشنگه لطفا دفعه ی بعد طولانی تر کن??
تستچی لطفا بگید چطور تستمو حذف کنم
خواهش میکنم
الان میگم برو تو لیست تست ها بعد تستایی که نمیخایی رو حذف کن راهته
ترو خدا سریع بزار .
لطفا قسمت بعدی عاشقانش کم باشه ولی خیلی هیجانی کنید
مثل همیشه داستانت عالی بود
عالی هسته لطفا بعدی
اِه محمد تو هم مثل من هم تست miraclousای که بهار نوشته میخونی هم این
قشنگ بود و قسمت بعد رو زودتر بذار???
خیلی عالی بود پارت بعدی رو زود تر بزار